.
عشقاشون ،عشششششققققق بود🌷
یادمه بابام بخاطر کار سنگینی که توی کارخونه ماکارونی داشت ،دیسک کمر گرفت.(بعضی خاطرات درناکه 🥺)
کار به عمل کشید
بعد از عمل بابام حدود پونزده روز نمیتونست از جاش تکون بخوره😢
ولی پشتش به زنی گرم بود که مثل شمع میسوخت و مثل پروانه دور بابام میگشت
.
نه غر زد😒
نه اخم کرد🤨
نه خسته شد😌
انگار خدا یه توان مضاعف بهش داده بود
خدایی سخته چندین روز بار یه خونواده چند نفره رو دوشت باشه و دم از سختی هایش نزنی
همین جا میخوام دورشون بگردم و بهشون بگم عاشقانه میپرستمشون❤️❤️
محمدحسین انصاری|عضو شوید👇🏻
@ansari_m_h
4.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
توی خونه مادر شوهر ....😱
🌿ثواب نشرش با شما 🌿
#دکترعزیزی
محمدحسین انصاری|عضو شوید👇🏻
@ansari_m_h
.
السلام علیک یا مهدی عج❤️
محمدحسین انصاری|عضو شوید👇🏻
@ansari_m_h
16.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان مشتی عموهای بعد از مرگ🥺
#به_وقت_حسین_ع😭
🍃ثواب انتشارش باشما🍃
محمدحسین انصاری|عضو شوید👇🏻
@ansari_m_h
.
صدا کردناشون درس بود👏
یادم نمیاد پدرم ، مادرم رو با بی ادبی یا خدایی نکرده با توهین خطاب قرار بده❌
👈همیشه با کلمات زیبا و محبت آمیز صداشون میکردند.
البته رفتارا متقابل بود؛
یادمه مادرم هر جا میخواست پدرمو توی جمع صدا کنه حتما با پیشوند آقا صداشون میکردن
#خاطرات_من✍🏻
محمدحسین انصاری|عضو شوید👇🏻
@ansari_m_h
9.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
سه تا نسخه برای افسردگی😱
حتما ببینید👆
🌿ثواب نشرش با شما 🌿
محمدحسین انصاری|عضو شوید👇🏻
@ansari_m_h
.
زندگی رو باهم میساختن🤝
یادمه بنایی داشتیم ؛
اون موقع ها زیاد کارگر ساختمون معنا نداشت🥴
یه اوستا می آوردن ،خودشونم میشدن کارگرشون
مادرم وقتی میدید بابا خسته شده
چادر گل گلیشو میبست دور کمرشو میرفت کمک
آجر میبرد
آب می آورد
و....
کمک توی هر شرایطی براشون عار نبود
پشت به پشت هم زندگی رو میساختند.
#خاطرات_من✍🏻
محمدحسین انصاری|عضو شوید👇🏻
@ansari_m_h
.
عامل عاقبت بخیری ....👌
بارها به رفقا
به دخترای عشقم
به نزدیکام
و الان به شما بزرگواران
گفتم و خواهم گفت
منِ کمترین، هر چی دارم و هرچی بدست میارم از دعای پدر❤️ و مادرمه❤️
محمدحسین انصاری|عضو شوید👇🏻
@ansari_m_h