eitaa logo
کانال کشوری جبهه فرهنگی انصار الشهدا
224 دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
9.6هزار ویدیو
169 فایل
ضمن خوشامدگویی به اعضای محترم بر خود میبالیم که پس از سالها همکاری در گروه کشوری جبهه فرهنگی انصار الشهدا اکنون در کنار شما در امرترویج فرهنگ ایثار جهاد شهادت و فریضه جهادتبین در کانال کشوری جبهه فرهنگی انصار الشهدا با استفاده از صاحب نظران هستیم
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتم: خب آمدم، مگر بدکاری کردم؟ گفت: بد کاری نکردی، ولی چرا من را به جان آن آقا قسم دادی؟ گفتم: کدام آقا؟ گفت: همان آقایی که با من بود. گفتم: کی بود؟ گفت: مگر نشناختی؟ گفتم: نه. گفت: او امام حسین(علیه السلام) بود! من درسم تمام نشده، دارم پیش او درس می‌خوانم. آن ساختمان امام حسین(علیه السلام) است و این هم ساختمان من است. با همدیگر همسایه هستیم، بیا برویم. دست انداخت گردن من، در حالی که می‌رفتیم دستش را دراز کرد و یکی از آن میوه‌ها را چید و داد به من، گفت: آقا بخور، ببین چقدر خوشمزه است! من خم شدم که با آب کنار خیابان بشویمش، من را بلند کرد و گفت: اینها شستنی نیست، بخور، تمیز است. من آن را خوردم، دیدم دو تا کلید زرد رنگ کوچک از جیبش درآورد و به من نشان داد، گفت: یکی‌اش برای توست، یکی‌اش برای مامان. گفتم: بده به من، من کلید مامانت را می‌دهم. گفت: حالا نمی‌دهم، بموقعش می‌دهم، حالا موقعش نیست، آنها را گذاشت جیبش و راه افتادیم. من ایستادم، ببینم این قناری‌ها کجا هستند که این‌طور قشنگ می‌خوانند. گفت: آقا! به چی نگاه می‌کنی؟ گفتم: می‌خواهم ببینم که این قناری‌ها کجا هستند؟ گفت: اینها قناری نیستند، این برگ درختان هستند که می‌خوانند، برویم. ما هم رفتیم. رسیدیم به یک ساختمانی که شش _ هفت پله می‌خورد، رو به بالکن، بعد می‌رفت داخل ساختمان، همین‌طور که داشتیم می‌رفتیم بالا، اصلاً بالای ساختمان و این طرف و آن طرفش معلوم نبود. گفتم: حمید، این ساختمان برای کیست؟ گفت: همه‌اش برای من است. گفتم: مستأجر هم داری؟ گفت: نه. گفتم: پس این همه ساختمان را می‌خواهی چکار کنی؟ گفت: این باغ را به من داده‌اند، تا چشمت کار می‌کند برای من است. از پله بالا می‌رفتیم روی بالکن، دیدیم دختری از اتاق بیرون آمد و تکیه داد به دیوار. من همین‌طور که روی سینه دختر را نگاه کردم، دیدم مثل شیشه است، سینه را که نگاه می‌کنم دیوار معلوم است. رفتیم داخل، آن دختر به من سلام کرد و من جواب سلام را دادم. مثل اینکه تعارف کند، دستش را گذاشت پشت شانه من، تعارف کرد، رفتم داخل. داخل اتاق اصلاً نمی‌دانم چطور زیبا بود! این مبل و صندلی‌هایش چه جور بود! روی مبل که نشستم، در قسمت بالا یک قبه زرد این طرف و یک قبه زرد آن طرف بود. به دیوارها نگاه می‌کردم، عکسمان روی دیوارها می‌افتاد! دخترخانم یک طبق میوه گذاشت جلوی من، دست انداخت به گردن من و این طرف و آن طرف صورت مرا بوسید، من غرق خجالت شدم، این دیگر کیست که ندیده و نشناخته دست به گردن من انداخته است! طبق میوه را گذاشت و پرسید: مادر چطور است؟ گفتم: الحمدلله. گفت: خدا را شکر. وقتی دختر رفت به پسرم گفتم: حمید! این چه کسی بود؟ حمید خندید و گفت: آقا! غریبه نبود، عروست بود. هنوز چهلمش نشده بود حمید آنجا کار خودش را کرده بود! از آن میوه‌ها به من تعارف کردند و از آنها خوردم. بلند شدیم که بیایم، حمید یک دستمال پهن کرد، هفت هشت تا ده تا از این میوه‌ها چید، گذاشت داخل دستمال و آن را گره زد و داد به من و گفت: آقا این را ببر بده به مامانم، داداش‌هایم و به سکینه، به علی آقا شوهرش هم بده. گره دستمال را انداختم به انگشتم و راه افتادم. یک پایم داخل ساختمان، یک پا بیرون بود که با صدای «الله اکبر» اذان مسجد علی‌بن‌ابی‌طالب(علیه السلام) در «چشمه علی»شهر ری چشمانم را باز کردم، دیدم نه دستمال میوه‌ای در دستم هست، نه حمیدی و نه باغی! به پدر شهید گفته شد: در مورد شهید محمد آقا، جریان دیگری را از شما نقل می‌کنند، که جالب است، لطفاً برای ما بفرمایید. ایشان پاسخ داد: هر دو برادر را من خواب دیدم. در مورد شهید محمد آقا در عالم خواب دیدم که من را داشتند می‌بردند دفن کنند. در این حال، هر کس که پشت سرم بود را می‌دیدم و می‌شناختم. آوردند و من را دفن کردند و تمام شد. در این موقع قبر فشاری به من داد - که وقتی بیدار شدم مجبور شدم، زیر پیراهنیم را عوض کنم، همسرم گفت: چرا زیر پیراهنت را عوض می‌کنی؟ گفتم: نمی‌دانم چرا خیس خیس شده است - وقتی که فشار قبر تمام شد و نفسی گرفتم، دیدم محمد و حمید آمدند. گفتند: بابا بلند شو برویم، ما آمدیم تو را ببریم. یکی از آنها یک دستم را گرفت و آن دیگری، دست دیگر را و راه افتادیم، این از یک طرف دست انداخت گردن من و آن هم از طرف دیگر دست انداخت گردنم، صحبت می‌کردیم و می‌رفتیم. حمید گفت: برویم منزل ما. محمد گفت: آخه با معرفت، من بزرگ‌تر هستم، برویم منزل من. حمید گفت: باشه برویم. رفتیم همان ساختمان، همان باغ، همان بساط و همان میز مبلمان، اما آقا محمد و خانمش. رفتیم داخل اتاق نشستیم. این می‌گفت و آن می‌خندید و آن می‌گفت و این می‌خندید؛ با قهقهه می‌خندیدند. یکی می‌زد سر شانه من می‌گفت: آقا ببین چه جایی داریم، چه باغی داریم.
سلام تو هرگروه هستید لطفا اعلام کنید لینک پیام طرح نقدینگی ۳ میلیون از طرف دکتر پزشکیان رو باز نکنند . حسابتونو هک میکنن .این بلا سر خیلی ها اومده به همه اطلاع بدید.
18.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 نماهنگ عقاب آسمان با نوای حاج صادق آهنگران 🔹️رونمایی به مناسبت سی‌امین سالگرد شهادت سرلشکر شهید منصور ستاری sepahnews.ir | سپاه نیوز eitaa.com/sepahnewsir1403 •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔺دماوند زیبا... 🌐اخبار فوری ومهم 👇 https://eitaa.com/joinchat/1958215808C9352291667
نقش دعا هم ورد وهم پی.دی.اف ارسال گردیده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از کف میدون
💢 الکساندر دوگین فیلسوف و مشاور پوتین:‌ «جهان اسلام به شدت دچار دودستگی شده است دیگر محور شیعه و سنی نیست؛ بلکه مسلمانان واقعی در مقابل مسلمانان باطل، مسلمانانی که تصمیم به همکاری با دموکرات ها، سوروس، اسرائیل و موساد گرفته‌اند، است. مسلمان واقعی فقط مقاومت است». @Kafemeydoon
1425350400_-640477386.mp3
5.63M
چه ماه قشنگی هستی تو! سلام رفقای عزیز... میخواستم یه هدیه و گنجی رو بهتون بدم که امیدوارم قدرش رو بدونید و نهایت استفاده رو ازش ببرید... یه صوت زیبا و اخلاقی از پدر معنوی خیلی از بچه های تهرانی آقا مجتبی تهرانی رحمت الله علیه🌹 [ قربون این نفس حق‌ت برم من! چقدر خوب درباره ماه رجب گفتی! چقدر منِ گناهکار نیاز دارم به این حرف‌ها ]