eitaa logo
اَنـتَ کَـهـفـی
86 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
126 ویدیو
15 فایل
❁﷽❁ الهـی اَنـتَ ڪَهـفـی.. #خـدایاتوپنـاه‌منـی.. ناشناس👇 https://t.me/Harfmanrobot?start=237457954 ارتباط با خادمین @Safirketab @Kimia8181
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻مزار شهید حاج قاسم سلیمانی در شب یلدا
❤بسم رب العشق ❤ رمان:هم مسیر 💞 ۱۸ جلوی نگاه همه به سمت اتاقم رفتم ،، مامان نگران پشت سرم اومد . +نسیم به بابات حق بده انقدر اعصابش سر این کنکور تو خورد شده و توی خودش ریخته ... اشکام پشت سر هم روی صورتم سُر میخورد، بدون حرف سرم و تکون دادم .مامان سرم و بوس کرد و رفت تا حاضر بشه . شماره زهره رو گرفتم و ازش خواستم بیاد خونمون .. با صدای بسته شدن در شالم و درآورد و رفتم اشپزخونه تا ظرفای صبحونه رو بشورم ، انگار من کلفتم که فقط ظرف بشورم و حق نداشته باشم پام و بزارم بیرون ... با صدای زنگ دستام و خشک کردم ،، تصویر زهره از پشت ایفون دیده میشد ، در و زدم و زیر کتری و روشن کردم . بعد از سلام و احوالپرسی زهره روی مبل نشست و کلاهش و درآورد ، توی فصل پاییز فقط یک کلاه سرش میکرد. +خوبی نسیم؟! -نه خوب نیستم .. +باز چیشده ؟! -خودت که میدونی چیشده !! بابام امروز خیلی عصبانی بود تازه جلوی اونا روش نشد بیشتر دعوام کنه !! +یعنی فهمیده تو خیلی پیگیری؟ -نمیدونم !!حالا ولش کن بگو خبرت چیه؟! زهره ابروهاش و بالا انداخت و موذیانه نگاهم کرد. +فک کنم فقط تو نیستی که دنبال این جانماز آبکشا هستی !! -چرا مگه؟!! زهره بدون حرف گوشی اش و به دستم داد . با دیدن آگهی که توی تلگرام بود بلند شدم و جیغ زدم . -وااای زهره این راسته واااای خدایااااا شکرت !! +بله راسته اما پول میگیرن . -عیبی نداره بابا زود زنگ بزن به شماره اش . زهره با تاسف سری تکون داد و گفت:: +خیله خب.. باورم نمیشد کسایی باشن که اینکار و بدون دردسر انجام بدن ... توی اگهی نوشته بود که عقد سوری با سهمیه جانبازی برای اطلاعات بیشتر با این شماره تماس بگیرید . @modafeane_eshgh
⸀💗🌿˼ Dare to be different The world is full of ordinary... جرأت‌متفاوت‌بودن‌روداشتہ‌باش اين‌دنياپرازآدمهاۍمعمولیہ... ــ‌ظهرتو‌ن‌بخیر 🕖🍳 🛵🌻#انگیزشی ✿『 @modafeane_eshgh 』✿
᪥࿐࿇🌺✶﷽✶🌺࿇࿐᪥ ‌ |🌱🌼| +دیروز :🙃 -صدام: خوزستان را می‌گیرم. -رجوی: تهران را فتح می‌کنم. -داعش: مشهد را ویران می‌کنیم. -بن‌سلمان: جنگ را به ایران می‌کشانم. -بولتون: کریسمس را در تهران جشن می‌گیرم. -روح‌الله زم: صدا و سیما رو می‌گیرم. +امروز :✌️🏼 -صدام: به دار آویخته شد. -رجوی: فرار کرد و گم و گور شد؛ به احتمال زیاد به درک رفته. -داعش: تار و مار شد. -بن‌سلمان: به غلط کردن افتاده. -عربستان: در باتلاق جنگ یمن فرو رفت. -بولتون: برکنار شده. -روح‌الله زم: به دار مجازات آویخته شد. "ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم"♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✿『 @modafeane_eshgh 』✿
هیچ چیز مثل صداقت نیست حتی اگر به ضررت باشه... حتی اگر طرف مقابلت رو ناراحت کنه حتی اگر باعث شه ‌کسی رو از دست بدی حتی..... آره رفیق جون همیشه رک و راست باش😊 ✿『 @modafeane_eshgh 』✿
❤️بسم رب العشق❤️ رمان:هم مسیر 💞 ۱۹ شماره رو گرفتم و گوشی و دست زهره دادم . با خوردن چندتا بوق صدای خشن مرد سن و سال داری از پشت گوشی اومد . +بلهه زهره صاف نشست و گفت : +سلام ببخشید برای این اگهی مزاحمتون میشم!! +خب پولتون جوره ؟! +بله جوره!! +خیله خب یک ادرس پیامک میکنم بیاین سر قرار ببینم چی میشه ! خداحافظ زهره لباش و کج کرد با حالت چندشی به گوشی تلفن نگاه میکرد . +اه چقدر مزخرف بود نسیم !!صد رحمت به این پسرای قرتی و جلف که بقول این مذهبیا خدا نشناسن !! فک میکرد برد پیته مردک !! سری تکون دادم و به فکر فرو رفتم . کاش امیرعلی قبول میکرد اونوقت من این چالشارو نداشتم !!بذار میدونم باهات چیکار کنم !! زهره به شونه ام زد و گفت: +واا چرا شبیه میرغضب شدی؟! -نمیدونم زهره دوست دارم حالا که اینطور این یارو دست رد به سینه ام زد برم ضایع اش کنم . +برو بابااا تو هم بیکاریا ، کنکورت و بده بره پی کارش انقدر دنبال حاشیه نباش . گوشه ناخنم و جویدم و گفتم: -اخه نمیدونی چجوری باهام صحبت میکرد !! زهره مثل همیشه شروع به بد و بیراه گفتن درباره اونا شد . و بعد کیفش و روی دوشش انداخت و گفت: +اگر کاری نداری من برم؟!سعی کن بابات و راضی کنی عصر بریم پیش این مرده . -باشه !!یجوری راضیش میکنم ، خدا میدونه چقدر باز با مامانم دعوا کردن . زهره برای نشون دادن همدردیش سری تکون داد . بعد از رفتن زهره روی مبل راحتی نشستم و دستام و دور زانوم حلقه کردم . چشمم به کت آرش که روی جالباسی بود افتاد ، با یاد خاطرات گذشته پوزخندی زدم ، چقدر نوجونیم آرزو داشتم تا آرش همسرم باشه ، اما الان به یاد اون روزها میخندم . بهتر بود تا اومدن اونا یکم استراحت کنم . هنوز سرم و روی بالش نذاشته بودم که چشمام گرم شد .... ✿『 @modafeane_eshgh 』✿
⁉️از حضرت علی علیه السلام سوال شد:چطور خودمان را کنیم ؟ حضرت فرمودند: 🔅 هر صبح و شب یک مدتی با خود کنید سپس به خود بگوئید : ای نَفْس من، این روز هم و هرگز باز نمیگردد، و خداوند از تو درباره اعمالی که در آن انجام دادی سوال میکند، پس در آن چه کردی؟ ⁉️ آیا نعمتهای خدا را که امروز به تو رسید انجام دادی😔؟ ⁉️آیا ستایش خدا و واجبات و مستحبات خویش را انجام دادی؟ آیا به مومنین رسیدی⁉️ آیا آنان را رسیدگی کردی⁉️ آیا مومنی را برطرف کردی⁉️ 👈 آیا در شیعه مومن از خانواده و اموال و آبروی او نگهداری کردی⁉️ 👈آیا وقتی که مردم او را میکردند از او طرفداری کردی⁉️ 👈آیا وقتی از رفت شخصیت او را در میان مردم حفظ کردی⁉️ آیا شیعه مومنی را کردی⁉️ آیا بدیها را از او کردی⁉️ 🌐پس در خود به آنچه در این روز و یا این شب انجام داده ای فکر بنما و اعمال خود را مشاهده کن هر گاه دیدی کار خوب و عمل صالحی انجام داده ای خدا را به سبب آن عمل خیرت شکر کن چون توفیق به تو داده است که این کار خیر را انجام دهی ✅ هر گاه دیدی که کار بد و گناه و تقصیری از تو سر زده است اظهار ندامت کن و کن، و تصمیم در ترک آن عمل بد بگیر. 🔆سپس فرمودند : ✅ با بر محمد و آل محمد(علیهم السلام) اثر وضعی ناشایست این اعمال زشت خود را در نامه عمل و جان خودت از بین ببر. 📚 محاسبة النفس ص ١٣ ✿『 @modafeane_eshgh 』✿
... ‌‌‌بهش گفتم راضیم شهید بشے🕊 ولے الان نہ توهنوز جوونے درجواب بهمـ گفت :↓ لذتی کہ علی اڪبراز شهادت برد حبیب بن مظاهر نبرد :)🎈 🤗 ✿『 @modafeane_eshgh 』✿
مثلا چی میشه یدفعه بهمون خبر بدن، آقا مشهدتون ردیفه؛ حوالیِ همین روزا مهمونِ امام رضایین :) چه شیرینه حتی فکر کردن بهش... کاش دچارش میشُدم..! .‌. ❣ ✿『 @modafeane_eshgh 』✿
😂🤣 🦗 بذله گویی و شوخی های علی رضا کوهستانی نظیر نداشت، طوری بود که آن شوخی ها هیچ وقت از ذهن من پاک نمی شود. یک روز در فاو نشسته بودیم. درهمان اروژانس خط اول، با علی رضا چای می خوردیم. یک لحظه هر دویمان متوجه شدیم که یک مگس روی لبه ی لیوان چای علی رضا نشسته. همین طور خیره به مگس بودیم. مگس روی لبه ی لیوان راه رفت و راه رفت تا این که یک دفعه مثل این که سر خورده باشد، افتاد توی لیوان علی رضا. علی رضا هم برگشت گفت: - نگاه کن! می رود روی جنازه ی عراقی ها می نشیند و غسل میت اش را می آید توی چایی ما انجام می دهد. ✿『 @modafeane_eshgh 』✿
⭕️ تو ایران اونایی که هشتگ میزنن به اونایی که موافقن باید واکسن بسازیم میگن جهان سومی و در عین حال به استقلال و پیشرفت کشورهای جهان اول حسرت میخورن ! 👤 اسکیزوئیـــد ✿『 @modafeane_eshgh 』✿
⭕️ تو ایران اونایی که هشتگ میزنن به اونایی که موافقن باید واکسن بسازیم میگن جهان سومی و در عین حال به استقلال و پیشرفت کشورهای جهان اول حسرت میخورن ! 👤 اسکیزوئیـــد ✿『 @modafeane_eshgh 』✿
❤️بسم رب العشق❤️ ۲۰ هم مسیر با خوردن دست کسی به شونه ام آروم چشمام و باز کردم . بابا لبخند گرمی زد و گفت: +سلام ! سرم و پایین انداختم ، از دستش دلخورد بودم . دستش و روی شونه ام گذاشت ‌و گفت: +چطوری توقع داری ببینم ...لا الله الا الله ، ازت معذرت میخوام ، من نمیخوام مانعت بشم اما این راهیم که تو میری درست نیست . اگر میدونی این کارت درسته انجامش بده .. از سرجاش بلند شد که بره ، خودم و توی آغوشش رها کردم و به اشکام اجازه باریدن دادم . بابا سرم و بوسید و گفت: +عزیزدلم این کنکور انقدر ارزش نداره که بخاطرش اینهمه تلخی بکشی ، هیچ چیز توی این دنیای فانی انقدر ارزش نداره که بخواد بخاطرش غمگین باشی به خدا توکل کن . لبخندی زدم ‌و سرم و به نشونه تایید تکون دادم . -بابا امروز عصر میشه با زهره برم بیرون !! بابا متفکرانه به دیوار زل زده بود میدونستم از رابطه من و زهره خوشش نمیاد. بعد از چند ثانیه رو به من کرد و گفت: +برو!اما روی دوستایی که داری فکر کن ‌. -چشم بابا . بعد اینکه بابا بیرون رفت سریع شماره زهره رو گرفتم و باهم برای ساعت ۶ عصرقرار گذاشتم .لباسام و پوشیدم و کولم و روی دوشم انداختم .با صدای بوق ماشین فهمیدم که زهره پایین منتظرمه ‌. زندایی و مامان و نگار مشغول سبزی پاک کردن بودند ، باباهم مثل همیشه کتاب دستش گرفته بود و مشغول مطالعه .. با لبخند ژکوند سلام بلندی کردم . مامان همینطور که مشغول پاک کردن سبزی ها بود گفت : +به سلامتی کجا؟! -میریم با زهره بیرون و میایم . +زود بیا!! همه اش نگار جان و تنها میذاری !!پ نگار با خجالت خنده ای کرد و گفت : +نه این چه حرفیه !! -چشم زود میام .‌ با عجله خداحافظی کردم و خودم و به ماشین زهره رسوندم . -سلام برو که رفتیم ! +سلام !!میبینم که کبکت خروس میخونه ! مشت محکمی به شونه زهره زدم و باهم به سمت آدرسی که داشتیم رفتیم . زهره ماشین و جلوی خونه نسبتا قدیمی نگه داشت . +پیاده شو همینجاست !! سری تکون دادم و از ماشین پیاده شدم !! زنگ و فشار دادم و منتظر ایستادم . بعد از چند لحظه در با صدای بدی باز شد . مرد میانسالی داخل حیاط منتظر وایستاده بود . شالم و درست کردم و گفتم: -ببخشید آقا ما با یک آقای جانباز قرار داشتیم !فامیلشون و نگفتن !اینجا همچین کسی هست؟! با خنده نگاهی انداخت و گفت: +خودم هستم !! با تعجب به زهره نگاهی کردم ، تصوری که من داشتم با چیزی که میدیدم صد و هشتاد درجه فرق داشت ! این کجا امیرعلی کجا !! -ببخشید میشه بدونم سهمیتون چقدره ؟و چجوری جانباز شدید؟! سرتا پام و براندازی کرد و گفت: +سهمیه ام ۲۰ درصده !!توی سربازی تیر خوردم ... موهام و زیر شال بردم ، ترسیده بودم و دستام یخ کرده بود واقعا نگاه های بدی داشت . -خب شرایطتون چطوریه؟! دوباره نگاهی انداخت و گفت: +۵۰میلیون میگیریم !!در ضمن یک شرط دیگه هم دارم . زهره زودتر از من پرسید : +چه شرطی؟! -باید تا یک ماه بعد کنکور زن خودم بمونه !! و باهم رفت و آمد داشته باشیم ! با بهت و حیرت به زهره خیره شدم . زهره بلند بهش گفت : +واقعا که آشغال عوضی . بهش برخورده بود ، با اخم رو به زهره گفت : خفه شو مفت خورا !! به غرورم برخورده بود . جلو رفتم و گفتم : +امثال شما فقط بلدین اسم اسلام و خراب کنید !حالم ازتون بهم میخوره !! گفتم کسی که بره جنگ و خداشناس باشه از اینکارا نمیکنه بگو فقط با یک تیر اشتباهی شدی جانباز . با تمام توان زدم توی گوشش و با زهره پا به فرار گذاشتیم ،زهره سریع ماشین و روشن کرد و از اونجا دور شدیم . چیزی و که دیده بودم و شنیده بودم و باور نمیکردم ‌. کمی که دور شدیم زهره ظبط و روشن کرد . اونم حرفی نمیزد . سرم و روی شیشه گذاشتم ، بغض داشتم اما اشکی نداشتم که بریزه . کیمیاحسینی @modafeane_eshgh
میگفټ↶ هروَقت بعد اون گناهـ خُدا انقدر زِنده نِگهت داشت ڪه وضو بِگیرے وایسٺے جلوش و نَماز بِخونے..! یَعنے پَذیرفتَتِت♥ خُدا از تو ناامید نیست..! #خ‍ــدا 🌿🌙 ✿『 @modafeane_eshgh 』✿
.... ❤️❣️ ❣️ یک طورے زندگے ڪن ڪه خداعاشقت بشه تاخوب بخرد تورو. ❤️❣️ ❣️ یاامام رضا:توڪه آخرگره رووامیڪنے پس چرا امروزوفردامیڪنی. ❤️❣️ ❣️ تامیتوانیدبراے ظهوردعاڪنیدڪه بهترین دعا هاست. ❤️❣️ ❣️ شیعه به دنیا آمدیم ڪه موثردرتحقیق ظهورباشیم. ❤️❣️ ❣️ دراون دنیا جلوے بے حجاب هاوآنهایے ڪه تبلیغ بے حجابے میڪنند رامیگیرم. ❤️❣️ ❣️ آمدم به عراق براے جنگ تا انتقام سیلے حضرت زهرا(س)رابگیرم. ❤️❣️ ❣️ نمازهایتان را اول وقت بخوانید ڪه بهترین عمل است. ❤️❣️ ❣️ هرجوان پسریادخترے ڪه نمازش رااول وقت بخواند شفاعتش میڪنم. ❤️❣️ ❣️ ازراه واهداف انقلاب وسخنان امام خامنه ای دورنشوید. 🌹شادی ارواح طیبه شهدا فاتحه و صلوات 🌹 🌺 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌺 ✿『 @modafeane_eshgh 』✿
میان ،فرق مو، ته ریش، محوم محو چشمانت سرت پایین،نجابت میچکداز کنج ایمانت خدا ازقلب من در زیر این چادر خبر دارد تپشهایش گره خورده است با تسبیح دستانت #عاشقی_دردسری_بود_😩 #عالیه_رجبی
تویِ قلبی که جایِ شهید نیست؛ اون قلب نیست... قبره...!! -دلامون نَمیره ‌ی وقت! 💡 ✿『 @modafeane_eshgh 』✿
مادر از بسترِ خود آمده امشب بہ حرم با عصا آمده انگار خودش بیمار است ✿『 @modafeane_eshgh 』✿
شخص اول مملکت با یک دستِ مصدوم Vs شخص دوم مملکت با دو دست سالم😏 به قول #شهید_بهشتی ، طاغوت طاغوته! چه تاج به سر چه عمامه به سر ✿『 @modafeane_eshgh 』✿
. [~ ~] 🌱بند پوتین 🔸به شوخ طبعی شهره بود …!! یک روز دیدم پوتین هاشو به گردن آویزان کرد و داد می زد : « کی می خواد واکس بزنه !» 🔹همه تعجب کردن ! آخه ممد آقا و این حرفا، به گروه خونش نمی خوره!کی متحول شده که ما خبر نداریم .😜 🔸خیلی از رزمنده ها پنهانی این کارو می کردن اما ممد دیگه علنیش کرده بود. بالاخره طاقت نیاوردم و از پشت سرش حرکت کردم ببینم چی می شه . 🔹یکی از رزمنده ها که اولین بار اعزامش بود و شاید ایثار رزمنده ها رو شنیده بود اومد جلو گفت : « من» 🔸ممد هم بلافاصله پوتینشو از گردنش بیرون آورد و گفت : « پس بی زحمت اینو هم واکسش بزن!»😂 🔹بی چاره رزمنده خشکش زده بود نمی دونست چی بگه!😁 ✿『 @modafeane_eshgh 』✿
﴾🌿🍯﴿ استادپناهیان‌‌میفرمودند↯ اگربیقرارِ "امام‌زمان" هستید‌این نشانھ‌یِ‌‌سلامتے‌روحے‌شماست! -اللھم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج(: ✿『 @modafeane_eshgh 』✿
❤️بسم رب العشق ❤️ ۲۱ هم مسیر هنوز تا خونه خیلی مونده بود ، از زهره خواستم تا ماشین و نگه داره ، دلم میخواست پیاده قدم بزنم . از زهره خداحافظی کردم و قدم زنان به سمت خونه به راه افتادم. نمیدونم با کی لج کرده بودم ؟! یا امیر علی !!اون با کی لج کرده بود؟! چی میشد اگر راضی بشه ؟! کلید و توی در انداختم که صدای اذون از گلدسته های مسجد بلند شد . فکری به سرم زد ، امیر علی همیشه موقع اذون اونجا بود. کلید و دوباره توی کیفم گذاشتم و با دو به سمت مسجد رفتم . دستم و روی قلبم گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم. قلبم مثل گنجشک میزد. هر چقدر چشم چرخوندم نبود ، لابد داشت نماز میخوند . روی پله ها منتظر نشستم ، چند دقیقه بعد در حالی که دو سه نفر همراهش بودن لبخند زنان از مسجد بیرون اومد . سریع بلند شدم و به سمتش دویدم و بلند صدا زدم . -اقا امیر علی ! با نگاه بهت زده که رنگ خشم به خودش گرفته بود کمی نگاه کرد و سرش وپایین انداخت . رفیقاش با چشمهای گرد شده به امیر علی نگاه میکردند. +بفرمایید -میشه باهاتون تنها صحبت کنم ؟! دوستاش بدون حرف از اونجا دور شدن . هم اونطور که نگاهش و به زمین دوخته بود با لحنی عصبانی گفت : +چرا دست از سر من برنمیدارید آره؟! کم کم من و مجبور میکنید کاری بکنم که نباید بکنم .. -چرا انقدر بی رحمید شما ؟!منکه نمیگم بیا برای همیشه با من ازدواج کن فقط ۳ماه +گفتم نه نه !!اگر یکبار دیگه مزاحم بشید صد در صد ازتون شکایت میکنم . خشم جلوی چشمام و گرفت ، صدام و بلند کردم و گفتم : -اصن میدونی چیه تو هم لنگه همون مرتیکه ی عوضی هستی که امروز رفتم پیشش و همین پیشنهاد و بهش دادم ، اما اون عوضی .... .. .. اصلا میدونی چیه همون از تو بهتره حاضرم شرط اون و قبول کنم دیگه منت تو یکی و نکشم .. اصلا سرش و بلند نکرد تا چیزی بگه ، پوزخندی زدم و به اطراف خیره شدم ، علاوه بر دوتا دوستاش سه چهار نفره دیگه هم داشتن مارو نگاه میکردن . سریع از اونجا دور شدم و به سمت خونه به راه افتادم . حالم از همه بهم میخورد ، توی مسیر یک پسر جلف با ماشین درب و داغونش دنبالم افتاده بود . شدت اشکام بیشتر شد و پا به فرار گذاشتم . اما همچنان اون ماشینم سرعتش و زیاد تر میکرد . با صدای بلند اشنایی که به راننده ماشین فحش میداد ، سرم و برگردوندم . آرش با اخم به سمت ماشین پسره اومد و اونم از ترس از اونجا دور شد . سریع اشکام و پاک کردم و برای آرش دست تکون دادم . نگاهش رنگ نگرانی گرفته بود. +نسیم چیشده؟!چرا گریه کردی ؟!اون پسره بهت چیزی گفت؟! دوست نداشتم از ماجرای کنکور و شیرین کاریام چیزی بفهمه برای همین لبخندی زدم و گفتم : -فقط یکم ترسیده بودم . +مطمئنی خوبی؟ -اره ممنون با آرش مسیر باقی مونده تا خونه روقدم زدیم و از خاطرات بچگیمون گفتیم ، بین راه آرش به نگار زنگ زد تا بیاد و باهم بریم تفریح . بدم نمیومد یکم از این فکرا بیرون بیام . آرش پسر باحال و پایه ای بود کاش یکم از اخلاقاش و امیرعلی داشت .. کیمیاابن حسینی @modafeane_eshgh
درستـــ یڪ هفته بعد از مراسم عروسے آمده بودند براے طلاق!!!! 👩🏻زن هاج و واج بود😳 و با صداے بلند گریه مے کرد😩😭 👨🏻اما مرد خونسردانه 😏 و بـے توجه به اشڪ هاے جاڹ سوز زڹ نشسته بود.🙇🏻 -<چرا مے خواے طلاقش بدے؟>🤔 وقتے ایڹ سوال را از مرد پرسیدم نیشخندے زد و گفتــــــː😏 -<عاشق یڪے دیگه شدم. شبــ عروسیم دیدمش…>😍 عروسے شان در یک باغ بود😑 زنانه و مردانه.‼️⛔️⛔️ مے گفت معشوقه جدیدش دوست نزدیک همسرش است.👩 فقط👈🏻 🔥 😔 ❗️😔 🌳🍃🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🍃🌳 ✿『 @modafeane_eshgh 』✿
گفت عـاٰشقے را چگونه یـاٰد گرفتـه‌ای؟! گفتم: از آن شهیـد گمناٰمے ڪه معشـوق را حتے به قیمتِ از دست دادن هویتش، خریـدار بود.🍀
❤️فرار از گناه به سبک شهدا ❤️ ⭕️ رفته بود تهران درس بخونه سال آخر دبیرستان، دوستش از یک کوچه میرفت مدرسه، علی از یک کوچه دیگه به دوستش میگفت: اون کوچه، مسیر مدرسه دخترونه است من نمیام... برگرفته از کتاب رسم خوبان ✿『 @modafeane_eshgh 』✿