eitaa logo
صدای مردم
807 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
65 فایل
🔙مدیریت 👈 @Kmylll
مشاهده در ایتا
دانلود
ارزش هر انسانی به اندازه ی چیزی است که دوست می‌ دارد علامه محمد تقی جعفری فرمودند: عده‌ای از جامعه‌شناسان برتر دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا پیرامون موضوع مهمی به بحث و تبادل نظر بپردازند . موضوع این بود که ارزش واقعی انسان به چیزی است؟ برای سنجش خیلی از موجودات، معیارخاصی داریم. مثلا معیار ارزش طلا به وزن و عیار آن است . معیار ارزش بنزین به مقدار و کیفیت آن است . معیار ارزش پول پشتوانه آن است . اما معیار ارزش انسان‌ ها در چیست؟ هر کدام از شناسان صحبت‌ هایی داشتند و معیارهای خاصی را ارائه دادند. بعد وقتی نوبت به بنده رسید ، گفتم اگر می‌ خواهید بدانید یک انسان چقدر ارزش دارد ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق می‌ ورزد. کسی که عشقش یک خانه دو طبقه است در واقع ارزشش به مقدار همان خانه است . و کسی که عشقش ماشینش است ارزشش به همان است . اما کسی که عشقش خدای متعال است ارزشش به اندازه خداست علامه فرمود: من این مطلب را گفتم و پایین آمدم. وقتی جامعه‌ شناس‌ها صحبت‌ های مرا شنیدند برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و کف زدند. وقتی تشویق آنها تمام شد من دوباره بلند شدم و گفتم: عزیزان! این کلام از من نبود. بلکه از شخصی به نام علی علیه‌ السلام است. آن حضرت در نهج‌ البلاغه می‌ فرمایند: قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ یعنی ارزش هر انسانی به اندازه چیزی است که دوست می‌ دارد و دوباره به نشانه احترام به وجود مقدس امیرالمؤمنین علی علیه‌ السلام از جای خود بلند شدند و چند بار نام حضرت را بر زبان جاری کردند
چرا بر كلام خدا چیزى آویخته اید كه باعث زندانى شدن و ... آقا محمد خان قاجار ، قرآنى بادست خط میرزاى تبریزى كه از خطاطان معروف بود با جلدى كه به و الماس و زبرجد و سایر سنگ هاى گرانبها تزئین شده بود به رسم هدیه براى علامه بحرالعلوم ارسال كرد وقتى را آوردند كه به ایشان برسانند درب منزل را زدند با كوبیدن حلقه در علامه بحرالعلوم خود پشت درب منزل آمد و در را باز نمود ، در حالى كه دستشان بالا بود و قلم به دستشان ، خطاب به آنان فرمود چه كار دارید؟ عرض کردند سلطان قرآنى براى شما فرستاده اند. علامه نگاهى به جانب قرآن نمود و فرمود این ها و دانه ها چیست كه بر جلد آن نصب شده است؟ گفتند این ها سنگ هایى گران بهاست كه جلد قرآن را با آن ها تزئین نموده اند فرمود چرا بركلام خدا چیزى آویخته اید كه باعث زندانى شدن و تعطیلی آن مى گردد؟ آن ها را از جلد قرآن جدا كنید و بفروشید و قیمت آن را، میان قسمت كنید. عرض كردند : قرآن را كه با خط خطاطى معروف است و ارزش زیادى دارد قبول فرمایید. گفت قرآن را هركس آورده نزد او باشد و آن را تلاوت کند. این را فرمود و درب منزل را بست
صدقه دادن از دهان هفتاد شیطان بیرون می آید امیرالمومنین علیه السلام فرمودند: یک روز دیناری دادم رسول خدا صل الله علیه و آله فرمودند: یا علی آیا میدانی که صدقه از دست مومن خارج نشود مگر اینکه از دهان هفتاد شیطان بیرون آید که هر یک او را با وسوسه خود از دادن منع می کنند ، یکی گوید نده که ریا می شود و دیگری می گوید نده که او مستحق نیست و آن دیگر گوید نده که خودت بدان خواهی شد و... و قبل از آن که به دست سائل برسد بدست خدا خواهد رسید. ثواب الاعمال وعقاب الاعمال، ترجمه غفاری ، صفحه ۳۱۴
اخلاق اقتضا می کرد تا او را جریمه نکنم ولی ندای اولین باری که بین دو راهی قانون و اخلاق قرار گرفتم مربوط به زمانی بود که قاضی بودم و به پرونده های تخلفات رانندگی رسیدگی می کردم پرونده فرزند یکی از دوستان نزدیک پدرم را نزد من آوردند که چند وقت پیش تاپیدا کردن خانه برای سکونت خودمان آنها بودیم اخلاق اقتضا می کرد تا او را جریمه نکنم ولی ندای درونی‌ام قانون را می پسندید . بالاخره او را جریمه کردم اما برگ جریمه را خودم پرداختم. تا هم و هم را رعایت کرده باشم. دکتر امیرناصر کاتوزیان، پدر علم حقوق
خدایا قدرتت را به بعضی مسئولین بی درد ما نشان بده ... ماهی گیر گرسنه ای برای صید ماهی به دریا رفت و نزدیکی غروب تورش را جمع کرد ، یک ماهی بزرگ در تور بود خوشحال شد و تمام رنج‌ های آن روز را از یاد برد . در راه بازگشت به خانه ، که همان اطراف بود ماهی را به زور از او گرفت و حتی از او تشکر هم نکرد . مرد خسته و گرسنه به خانه برگشت، چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود. حاکم با غرور به کاخ بازگشت و جلو همسر خود می بالید که چنین صیدی نموده است همانطور که ماهی را به همسر خود نشان میداد ، خاری به انگشتش فرو رفت ، دردی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمی توانست بخوابد. جمع شدند و قطع انگشت را پیشنهاد نمودند ، حاکم موافقت نکرد تا درد تمام دست ، مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و چند روز به همین منوال گذشت. طبیب‌ها این بار قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند. حاکم هم موافقت کرد و دستش را بریدند او به یاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر پیدایش کنند . بعد از جستجوی فراوان ماهیگیر فقیر را پید کردند و او با لباس کهنه و قیافه ی پیش حاکم آمد. حاکم گفت بدون هیچ وحشتی بگو وقتی ماهی را گرفتم ، چه گفتی؟ ماهیگیر گفت به آسمان نگاه کردم و گفتم پروردگارا او قدرتش را به من نشان داد ، تو هم قدرتت را به او نشان بده جا دارد نگاهی به آسمان بی اندازیم و عرض کنیم قدرتت را به بعضی از مسئولین بی درد ما نشان بده ، کسانی که حقوق های نجومی میگیرند واصلا به فکر مردم نیستند
🔖 آیت الله ناصری می‌فرمودند مؤمنین کسانی هستند که شبها بلند می‌شوند با خدای خودشان، میکنند، نماز می خوانند ، راز و نیاز می کنند، خواسته هایشان را از خـدا طلب می کنند. خدا هم به آنها عنایت می‌کند ناصری از اول شب تا صبح بخوابد و بعد همه چیز هم ازخدا بخواهد؟ آخر نمیشه. آقا یک مقداری بلند شو، شب و نصف شب، کار داری، حاجت داری، ، بلند شـو دو قدم در خانه خدا برو. درِ خانه خـدا هـم که دربان نـدارد آقا همیشه در خانه او باز است. هر وقت در بـزنی ، در باز است . منظـور از در زدن چیست؟ همیـن یا ، يا اللّٰه گـفتن شمـا مثـل در زدن اسـت . چی میخواهی آقا؟ هرچه میخواهی، می گویی
باز هم پوست است که مغز را حفظ می‌کند معنای مستحب ، شد شد ، نشد نشد نیست! گاهی بریدن از ، باعث سقوط انسان می‌ شود و گاهی فعل مستحب باعث تداوم در وظیفه دینی واجب می‌ شود . گاهی شیطان ذهنیتی برای انسان ایجاد می‌ کند که باید فقط به واجباتش بپردازد اگر واجبات را مانند مغز بگیریم و مستحبات را همچون پوست فرض کنیم که کمترین فرض است ، باز هم پوست است که مغز را حفظ می‌کند؛ مانند بادام و گندم که پوست آن ها بسیاری از را از آن ها دفع می‌ کند اعمال مستحبی گاهی رشتۀ ارتباط انسان با خداست و وقتی این رشته پاره شد ، همه‌ چیز فرو می‌ ریزد. برای مثال ، روضه و گریه مستحب است؛ اما انجام ندادن همین نوع مستحب ، سبب بریده‌ شدن انسان از رشته‌ های واجب زندگی می شود ... آیت الله حائری شیرازی
وقتی همه ی ما در خواب بودیم حاج قاسم ؛ همین قدر راحت... همه در هر سن و سال ، جایگاه و افکاری او را خطاب می‌ کردند! صمیمی و راحت ، انگار رفیق چندین ساله ما بوده ، از اعضای خانواده یا بستگان ما بوده، انگار نه انگار او یک قدرتمند و با ابهتی بود که غربی ها ، داعشی ها ، تکفیری ها از او هراس داشتند.... ما سردار را پاره تن خود میدانستیم. او هم همه‌ی ما را مانند خانواده‌ اش می‌دانست بخاطر همین شبانه وقتی همه ی ما در بودیم به خاطر امنیت ما به شهادت رسید این اخلاق هر پدر خانواده است که خود را فدای دیگران می‌ کند. روحت شاد فرمانده . خدا کند شرمنده تو و همرزمان مدافعت نشویم
شهیدی که هنگام دفن در قبر خنديد استاد قرائتی می فرمودند: در جبهه عجيب و زيبايی را شنيدم كه شهيد دوم از خانواده‌‌ ای در اهواز به هنگام دفن در قبر خنديده است. تقاضا كردم كه با خانواده این شهید دیداری داشته باشم به خدمت پدر شهيد رسيدم داستان را پرسيدم ؟ گفت: بله اين پسرم كه دوم است به مدّت چهار سال در جبهه بود ، تا در عمليات والفجر هشت به شهادت رسيد. دوستانش از تمام مراحل شهادت او از سردخانه ، دادن و قبل از دفن عكس‌‌ هی زيادی از او گرفتند كه همی آنها طبيعی است. ولی تا او را در قبر گذاشتيم، كفن را باز‌ كرديم برای تلقين خواندن ، مشاهده كرديم او ميخندد از آن حالت هم عكس گرفتند. مدتی گذشت وصيّت‌ نامه پيدا شد. مطالعه‌ كرديم. ديديم در ضمن مطالبِ زيادی كه نوشته است ، از خداوند خواسته كه وقتی او را داخل قبر می گذارند ، بخندد. در حقيقت خداوند او را برآورده كرده‌ است . نام شهید محمد رضا حقیقی است
هیچ کار خداوند بی‌ حکمت نیست ‌پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز خود را قطع کرد. وقتی که نالان طبیبان را می‌ طلبید وزیرش گفت: هیچ کار خداوند بی‌ حکمت نیست. ‌ پادشاه از شنیدن این حرف ناراحت‌ تر شد و فریاد کشید: در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟ و دستور داد را زندانی کنند.‌ روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیله‌ ای وحشی تنها یافت. ‌ آنان را دستگیر کرده و به قصد کشتنش به درختی بستند. اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت ‌ در حالی که به سخن وزیر فکر می کرد دستور آزادی وزیر را داد. وقتی وزیر به خدمت شاه رسید ، شاه گفت: درست گفتی ، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایده‌ ای داشته؟ ‌‌ وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد : برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم
🔖 نام حاج قاسم سلیمانی لرزه بر اندام دشمنان می‌انداخت. ما تمام نقشه‌ها و سیاست های غرب را نابود کرد. داعشی و تکفیری‌ ها رانابود کرد سردار و همرزمانش نگذاشتند دست پلید احدی به‌حرم عمه‌ سادات برسد. گفت قمارباز ! من حریف تو هستم. ایران را نمی‌خواهد، نیروهای مسلح ایران را نمیخواهد؛ من حریف شما هستم ؛ نیروی قدس حریف شما ست آخر سر هم در میدان حریفش نشدند و بزدلانه و ناجوانمردانه او را شهید کردند . همانقدر که اشداء علی الکفار بود، رحماء بینهم بود . یاد هایش آتش بر جگرها می زند. سردار خاکی و مردمی و ساده زیست ما از جنس همین مردمی بود که داغدارش هستند یاد یتیم نوازی‌های سردار بغضمان را امان نمی دهد . تصویر کودکی که در قنوت نمازش گل به او می‌دهد، مدام جلو چشممان رژه می رود. سال ها تو می جنگیدی و ما بودیم ؛ تا اینکه ما خواب بودیم و تو شهید شدی. ان‌شاالله مدیونت نمانیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
📢 خبر خیلی خوب🌺 آموزش غيرحضوری مهارتهای طب سنتی ویژه عموم نظر بهترین اساتید طب سنتی ( ظرفیت محدود) با اعطای مدرک پایان دوره از دانشگاه علوم پزشکی 📚 دوره ۶ ماهه با هزینه بسیار جزئی 💎 تخفیف_ویژه برای طلاب و دانشجویان 👌 جهت اطلاعات بیشتر و ثبت نام: 👇🍀👇🍀 https://eitaa.com/joinchat/46071865Cccc3fe139d
🔖 امام صادق علیه السلام فرمودند اگر نبش قبر برای شمـا ممکن بود و علت مرگها را می‌فهمیدید برای شما آشکار می‌شد که علت بیشتر مرگ ها چشم زخم است همچنین از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله نقل شده است که مرد را در قبـر و شتر را در دیگ قـرار می دهد. بحارالانوار ، جلد۶۳ ، ص۲۶ آیه: وَ إِنْ يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِـمْ لَمَّا سَمِعُـوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ و آنان كـه كافر شدند چون را شنيدند چيزى نمانده بود كه تورا هم چشم بزنند، میگفتند او واقعا ديوانه‏ اى است...
🔖 تکبـر نداشته باشید اگـر برادر بزرگتر شما بی سـواد هـم هست به او سلام کنید. مطمعن باشید کوچک نمیشوید در جاهایی بنشینید که حق شماست اگـر در مجلسی نشستید و پیرمـردی وارد مجلس شد شما جای خود را به او بدهید بگذارید او بدهد نه اینکه او وسط بنشیند و شمـا تکیه بدهید اعتنا هم نکنید. بایدبلند شوید دست او را بگیرید و به جای خودتان بنشانید. این تواضع است روایت داریم که هرکس کند خدا او را بالا می برد و هـر کس تکبر کنند خـداوند او را زمیـن خواهـد زد. از بیانات مرحـوم‌ آیت الله مجتهـدی
🔖 پیامبـر صل الله علیه و آله فرمـودند: مـيت در قبر مـانند كسی است كه در دريا غـرق شده باشد ، هـر چه را ديد چنگ به آن ميزند ، كه شـايد يابد و منتظر دعای كسی است كه به او دعا كند از فـرزند و پدر و بـرادر خـويش و از دعای زندگان نـورهايی مانند كـوه ها داخل قبور اموات میشود. و اين مثل است كه زندگان برای يكديگر می فرستند پـس وقتی كسی برای ميتی استغفار يا دعا كند ، فرشته ‌ای آن را بر طبقی می گـذارد و از بـرای ميت می بـرد و می‌ گويد اين هديه‌ ای است كه فلان يا فلان خويشاوندت برای تو فرستاده و آن ميت به اين سبب شاد و خوشحال می شود
🔖 ﺍﺯحکیمی پرسیدند ﺷﮕﻔﺖ ﺍﻧﮕﯿـﺰﺗﺮﯾﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺍﻧﺴـﺎﻥ ﭼﯿﺴﺖ؟ در جواب گفت ﺍﺯ ﮐﻮﺩﮐﯽ خـود ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽ ‌ﺷﻮﺩ، ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺷـﺪﻥ می‌کند ﻭ بعد هم ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺧـﻮﺩ ﻣﯽ ‌ﺷـﻮﺩ! ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﺐ مال ﺍﺯ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺧﻮﺩ ﻣﺎﯾﻪ می گـذارد ، ﺳﭙﺲ ﺑـﺮﺍﯼ باز پس گرفتن عمـر و سلامتی از دست رفـته پول خود را خرج می کند ﻃﻮﺭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ می کند ﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺨﻮﺍﻫـﺪ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ هم ﻃﻮﺭﯼ خواهد مرد ﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﺯﻣﺎﻥ و وقتش ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷـﺪﻥ ﺑﺮﺍﯼ می کـند ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﻗﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯽ‌ ﮐﻨﺪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻓﮑﺮ می‌کند ﮐﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﺯﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘـﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﻮﺩ ﻧﯿﺴﺖ، این ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ است ﮐﻪ ﺯﻧـﺪﮔﯽ ، ﮔﺬﺷﺘﻪ ﯾﺎ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻠﮑﻪ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﺍﺳﺖ
🔖 گوزنی کنار چشمه رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در آب دید، پاهایش در نظرش باریک وکمی کوتاه جلوه کرد. ناراحت شد ولی بادیدن شاخ‌ بلندش شادمان و شد. درهمین حین چند شکارچی قصد شکار او کردند گوزن به سوی مرغزار گریخت وچون خیلی چالاک می دوید، صیادان به او نرسیدند. اما وقتی به رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کـرد و نمی توانست به تندی فرار کند صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیـدند و او را به دام انـداختند. گـوزن چون گرفتار شد با خود گفت: پاهایـم که از آن ها بـودم نجاتم دادنـد ، ولی شـاخ هایی که به زیبایی آنها می‌بالیدم گرفتارم کردند! نکته : چه بسا گاهی از چیـزهایی که از آنها ناشکر و گله‌مند هستیم، پله ی باشند و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوط مان
🔖 یکی از علما میگفت، ما یک گاری چی در محله داشتیم که نفت می‌فروخت و بهش عمو نفتی می گفتند یک روز مرا دید وگفت حاج آقا سلام ببخشید خانه‌ را کرده‌ اید؟ باتعجب گفتم بله. گفت فهمیدم چون سلام هایت تغییر کرده ایشون فرمود: گفتم یعنی چه؟ گفت قبل از این که خـانه را گازکشی کنی، خوب مرا تحویل می گـرفتید ، حالم را میپرسیدید ، همۀ اهل محل همین طور هستند هرکس اش گازکشی می شود دیگر سـلام و علیک او تغییر می کند. فرمود: من تازه فهمیدم سی و.. سال، سلامم بوی نفت میداد ، عوض اینکه بوی خدا بدهد سی وچند سال بود که خیال میکردم اورا با اخلاق اسلامی تحویل گرفتم، ولی حـالا که خانه خـودم را گازکشی کردم... مراقب رفتارهای خود باشیم
دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی را طرف گرفت و گفت : مامانم گفته چیزایی که در ایـن لیست نوشته را بدین ، این هم پولش . بقال کاغذ را گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد بعد هم لبخندی زد و گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می‌ دی، می‌ تونی یک مشت شکلات به‌ عنوان جایزه برداری دخترک از جای خود تکان نخورد! بقال احساس کرد دختر می‌‌ کشد، گفت : دخترم ! خجالت نکش ، بیا جلو خودت شکلات‌ هاتو بردار دختر جواب داد: عمو! نمی‌خوام خودم شکلات‌ بردارم، می‌ شه شما بهم بدین؟ با تعجب پرسید : چرا دختر گلم ؟ مگه چه فرقی می کنه ؟ دختر با خـنده‌ ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره! بعضی وقت‌ها خیلی از ما آدم بزرگ‌ها، حواسمان به اندازه‌ ی یک بچه کوچک هم جمع نیست . که بدانیم و باشیم که مشت خدا از مشت آدم‌ها و وابستگی‌های اطراف‌شان بزرگتر است
ﺩﺭ آﻣﺪﻩ است ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﻧﻮﺷﯿﺮﻭﺍﻥ ﺍﺯ ﺻﺤﺮﺍ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ که ﻣﺮﺩﯼ ﺳﺨﺖ ﮐﻬﻨﺴﺎﻝ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺭخت ﻣﯿﻮﻩ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﮐﺎشت ، ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩ! ﺍﺯ ﻣﺮﺩ پیر ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻝ ﺩﺭﺧﺖ ﺩﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﮐﺎﺭﯼ ، ﺩﺭ ﻋﺠﺒﻢ ﻣﯿﻮﻩ ﯼ آن رﺍ ﮐﺠﺎ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺧﻮﺭﺩ؟ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﭼﻨﺪین ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﻣﯿﻮﻩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ... ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﺎﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ، ﻣﺎ ﺑﮑﺎﺭﯾﻢ و ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ. ﺍﻧﻮﺷﯿﺮﻭﺍﻥ ﺭﺍ ﭘﺎﺳﺦ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺧﻮﺵ آﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﮔﺮ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﻤﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﻣﯿﻮﻩ ﺑﮑﺎﺭﯼ ﺧﺮﺍﺝ ﺗﻮ ﻭ ﺑﺎﻍ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺩ ﻭ ﭼﻨﯿﻦ ﺷﺪ...
فقیری پسری کم سن و سال داشت. روزی به او گفت: با هم برویم از میوه های درخت فلان باغ دزدی کنیم. پسر کرد و با پدر به طرف باغ رفتند. با این که پسر می دانست که این کار زشت و ناپسند است ولی نمی خواست با پدرش مخالفت کند. سرانجام با هم به کنار درخت رسیدند، پدر گفت: پسرم! من برای میوه چیدن بالای درخت میروم و تو پایین درخت مواظب باش و به اطراف نگاه کن، اگر کسی ما را دید مرا خبر بده . فرزند در پای ایستاد پدر بالای درخت رفت و مشغول چیدن میوه شد. بعد از چند لحظه، پسر گفت: پدر جان، یکی ما را میبیند. پدر از این سخن ترسید و از درخت پایین آمد و پرسید : آن کسی که ما را می بیند کیست؟ فرزند در جواب گفت: هُوَ اللهُ الّذی یری کلّ اَحد و یَعلمُ کلّ شئٍ: او خداوند است که همه کس را می بیند و همه چیز را می داند . پدر از سخن پسر شد و پس از آن دیگر دزدی نکرد. معارف اسلامی،
؟ گاهی انسان یک دعاهایی میکند که به صلاحش نیست . آن حاجت را در دنیا به او نمیدهند، ولی در قیامت میدهند. می‌گوییم : خدایا این چیست؟ می گوید : در دعا کردی ، صلاح نبود به تو بدهیم ، اینجا دادیم . ذوق می‌کند و می‌ گوید: عجب! کاش هیچ یک از دعاهای من مستحاب نمی‌شد و همه را اینجا به من می دانند ، اینجا بهتر است بعضی وقت ها بچه به پدر و مادرش می گوید: به من شیرینی بدهید ، ولی پدر و مادر صلاح نمی دانند. مثلا شام خورده ، صلاح نیست شیرینی بخورد مادر بچه اش را دوست دارد ، طوری که لقمه را از دهان خودش بر می‌دارد و به می دهد، ولی گاهی برخی چیزها که بچه به آن علاقه دارد ، مادر می‌داند که به صلاحش نیست و آن را به بچه نمی دهد خدا از مادر به ما مهربان تر است. ما بعضی چیزها را از خدا میخواهیم که صلاح نیست به ما بدهد اما ما نمیرسد که صلاح نیست! باید بدانیم که هر چه را خدا به ما داده ، صلاح ما بوده است. آیت الله مجتهدی
ﺭﻭﺯﯼ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺑﺎ ﻫﻢ بحث شاﻥ ﺷﺪ. ﻣﺎﺭ می گفت : ﺍﻧﺴﺎن ها ﺍﺯ ﺗﺮﺱِ ﻇﺎﻫﺮ ﺧﻮﻓﻨﺎﮎِ ﻣﻦ می میرﻧﺪ؛ ﻧﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻧﯿﺶ ﺯﺩﻧﻢ! ﺍﻣﺎ ﻧﻤﯽ ﭘﺬﯾﺮﻓﺖ ﻣﺎﺭ، ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺣﺮﻓﺶ، ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ؛ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﺰﻡ ﻭ ﻣﺨﻔﯽ ﻣﯿﺸﻮﻡ؛ ﺗﻮ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮﺵ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﻭ ﺧﻮﺩﻧﻤﺎﯾﯽ ﮐﻦ! ﻣﺎﺭ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﯿﺶ ﺯﺩ ﻭ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻧﻤﻮﺩ. ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻓﻮﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺮﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻟﻌﻨﺘﯽ! ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﻧﯿﺶ ﻭ ﺗﺨﻠﯿﻪ ﺯﻫﺮ ﮐﺮﺩ. ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺭﻭ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺯﺧﻤﺶ مرهم کرد ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪﯼ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﯾﺎﻓﺖ. چندی گذشت و ﺳﭙﺲ ﻣﺎﺭ ﻭ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻧﻘﺸﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ: ﺍین بار ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻧﯿﺶ ﺯﺩ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺧﻮﺩﻧﻤﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩ! ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺮﯾﺪ ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ، ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﭘﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺖ! ﺍﻭ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﺯ ﻣﺎﺭ ، ﺩﯾﮕﺮ ﺯﻫﺮ ﺭﺍ ﺗﺨﻠﯿﻪ نکرد ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ، ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﻣﺎﺭ ﻭ ﻧﯿﺶ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻣﺮﺩ . ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ از ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﻫﺎ ﻭ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﻧﯿﺰ همین گوﻧﻪ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻓﻘﻂ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺎﺑﻮﺩ می شوﻧﺪ . بیشتر ﻣﻮﺍﻇﺐ و ﺗﻠﻘﯿﻦ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ مان ﺑﺎشیم
نقل است روزی حکیم با یکی از بزرگ زادگان روبرو شد ، بزرگ زاده نام پدران خود را برای سقراط شمرد و به آنان افتخار کرد و سقراط را تحقیر کرد و به او گفت تو از خاندان بی‌ قدر و پستی هستی! سقراط در جواب گفت : فلانی! پدران تو اشخاص بزرگ ، عالی‌ قدر و صاحب مقامات و درجات بسیار بوده اند ، ولی تو خود نتوانستی پایه برای خود احراز کنی نسب من از خودم شروع میشود و من در راس خانواده ای هستم که از من آغاز شده است ، ولی خانواده تو ، به تو ختم می شود! پس تو ننگ خاندان خویش هستی و من و افتخار خاندان خود می باشم. 📚