فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السید.علی. الطالقانی
ولی یه چیزی هست که جز با اخلاق نمیتونی بدستش بیاری
میدونی چیه؟؟
عشق،علاقه❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السید.علی. الطالقانی
و إذا جا هٔ الیل رتل القلب❤️
تراتیل العشگ🎶🕯
نحن نعشق صاحب العصر و الزمان 🥀❤️
یا مولانه الغالی🥺❤️🩹
اعذرنه 😞سامحنه 🙏🏻
اذنوبنه اهوایه و مانستاهلک سیدی 😪💔
نه به حور و باغ و جنت، نه به سلسبیل و طوبی'🍀🌊
به جز از رخ تو دیدن نظر دگر ندارم🥺💐
فقط بگو کدوم هفته، کدوم روز
کجا منتظر رسیدنت شم 😭🥀
یا صاحب الزمان بی🤍تو🤍شهر پر است از آیه های تنهایی ❤️🩹🕯
آیه های دلتنگی 💔
9.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قال رسول الله صلى الله عليه و آله :
أدِّبوا أولادَكُم على ثَلاثِ خِصالٍ :
حُبِّ نَبيِّكُم ، و حُبِّ أهلِ بَيتِهِ ، و قِراءةِ القرآنِ .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
فرزندان خود را بر سه خصلت تربيت كنيد: دوست داشتن پيامبرتان، دوست داشتن اهل بيت او و خواندن قرآن.
واقعا جای غبطه داره.
چه اعتقاد خوب و سالمی
احسنت به پدر و مادر این پسر با این تربیت عالی
#فضائل
#حدیثنا
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
﷽
" اللهم عَجِّلْ لِوَلِيِّكَ الْفَرَجَ وَ الْعَافِيَةَ وَ النَّصْر و اجْعَلْنِا مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ🤲🏻💔
خدایا در تعجیل در فرج مقرر کن و عافیت و نصرت به حضرت عنایت کن و ما را از یاری کنندگان او قرار ده.
#امام_زمان
#عربی_فارسی
#محمد_الجنامي
لـڪ فـے قلـب ڪـل عاشـق ندبـة..
لا تـزول إلا بظهـورڪ..
مـولاے یـامهـدے...💔
#الحجه♥️
#محمد_الجنامی
9.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شنیداری
❌ سعی کنید خوب گوش کنید و هرآنچه متوجه شدید اول بفارسی و بعد بعربی یادداشت کنید.
@mrasiaarabi
: «حسادت در محبت»
✍️ بابا جان با همه-ی باباها فرق داشت!
شاید بشود گفت که جنس مهربانی و لطافتش را کمتر در کسی میشد پیدا کرد.
فامیل که سهل است، تمام روستا عاشقش بودند و برای همه بابا بود!
روزی هم که رفت انگار یک روستا بیپدر شد.
• یادم هست با باباجانم رفته بودیم شمال! همه باهم.
همه که میگویم یعنی همه خواهرها و برادرها و بچه ها باهم.
• برادرم اما اصرار داشت در اتاق باباجان باشد فقط! از کودکی همینطور بود، انگار باباجان فقط بابای او بود.
اما باباجان ترجیح داد شب را تنها باشد داخل اتاقش، آخر او عادت داشت سحر نماز بخواند و قران گوش کند.
• سحر بود، دو ساعتی مانده بود تا اذان صبح.
برخاستم و آرام لباسهایم را پوشیدم و تسبیحم را برداشتم و از اتاق بیرون زدم و خودم را به ساحل رساندم.
• تا وقت نماز آنجا ماندم، صدای آب با همه آرامشی که داشت در جانم رسوخ کرد و آرام شدم.
با صدای اذان برگشتم تا هم خودم نماز بخوانم، هم بقیه را برای نماز بیدار کنم.
• همینطور که درب اتاق را باز کردم، دیدم در رختخوابش نشسته و زل زده به در!
تا مرا دید گفت: کجا بودی؟ از این سوالش تعجب کردم، اما جوابش را دادم : رفته بودم لب ساحل!
نفس راحتی کشید و گفت : فکر کرده بودم رفته بودی اتاق باباجان!
یکساعت است کلافه ام از اینکه باباجان نگذاشت من بمانم کنارش ولی تو را به اتاقش راه داد!
• چیزی نگفتم و رفتم سجاده را پهن کنم، با خودم گفتم؛ چه بد دردیست هاااا !
یک ساعت نه از هوای سحر و ساحل آرامش استفاده کرد این پسر، که ممکن است یکسال دیگر هم گیرش نیاید، و نه اینکه توانست بخوابد و لذت خواب را ببرد!
نشسته بود ببیند من کنار باباجانم هستم یا نه ؟
اگر این جهنم نیست، پس چیست؟
📚 @HadithNegar