هدایت شده از نویسندگان حوزوی
.
#روایت
💐 بوی اخلاص صدرزاده در مسجد مقدس جمکران
✍️نوشتار میدانی علی عسگری، نویسنده حوزوی را در پایگاه اینترنتی https://farsi.khamenei.ir
🖌گزارشی از مراسم رونمایی تقریظ رهبر انقلاب بر کتابهای شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده
◀️ متن کامل در پایگاه اینترنتی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله خامنه ای
#رهبر_انقلاب
#جهاد_روایت
#شهید_صدرزاده
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
هدایت شده از ویراستیها
فرق مهسا و آرمیتا در ۳ کلمه است:
داشتن روایت اول!
روایت اول مهسا را دشمن نقل کرد
و روایت اول آرمیتا را رسانههای داخلی...
این است جنگ روایتها
#آرمیتا
#روایت
#ویراستی_ها
☑️@VIRASTYHA
✏ پارسال، پنجشنبه
نماز مغرب و عشا تمام شده بود. در حیاط مدرسه علمیه معصومیه، قدم میزدم و اخبار را دنبال میکردم تا ببینم کدام شهر درگیر اغتشاش شده و آسیبها چقدر بودند؟
علامت باتری بالای صفحهی موبایلم، قرمز شده بود.
۳_۲_۱ درصد و تمام...
تلفنم خاموش شد و من درحالیکه برای شرکت در ادامهی جلسات حل مسأله وارد آمفی تئاتر معصومیه میشدم، ذهنم را درگیر اخبار شرارتهای بیغیرتان میدیدم.
حدود ۱۲ ساعت از صبح تا شب، کلاس پشت کلاس، بی وقفه، در معصومیه مشغول بودیم. دیگر برای کلاس شب حوصلهای باقی نمانده بود.
استادی که روی سن رفته بود تا مارا با چگونگی حل مسائل آشنا کند، بدون توجه به اخبار اغتشاشات، با خونسردی تمام از بوم حل مسئلهاش رونمایی میکرد تا از آن استفاده کنیم.
نه تلفنی در اختیار داشتم و نه حوصلهای برایم باقی مانده بود!
لحظه شماری میکردم تا کلاس تمام شود. بعد از روزی پر از مشغله با دوستانم به حرم رفتیم. آنجا توانستم گوشی خود را شارژ کنم.
بعد از کمی وقفه، اخبار را چک کردم...
درگیری در جادهی کرج_قزوین
جوانی به نام سید روح الله عجمیان به علت صدمات وارده توسط اغتشاشگران به شهادت رسیده است.
فیلم حادثه در تمامی کانالها منتشر شده بود.
چه کربلایی رخ داده! چه جسارتی. است بر حضرت انسان...؟ و سوالی که در ذهنم نقش بسته بود: چرا عریان...؟
حالم آنقدر بد بود که میخواستم بر سر هر جوانی از هم تیپهای قاتلان عجمیان، فریاد بزنم.
از حرم که خارج شدیم، ارم و صفاییه را برانداز میکردم تا انتقام روح الله را بگیرم ولی دهانم قفل شده بود...
آهای خانم! اینجا قم هست...
حجابت را درست کن!
حیف! این صرفا دغدغهی دلی من بود که در ذهنم خطور میکرد...
نه بی حجابی در خیابان قدم میزد و نه من مثل روح الله، آنقدر شجاعت داشتم تا از ناموس دین، دفاع کنم!
بر سر مزار شهید مطهری بودم که همهی احساس نفرتم از دشمنان دین ، در خانهی دلم لانه کرده بودند و خیالات پراکندهام را، به فیلمنامهای در ذهنم بدل ساختند.
صدای دو جوان با تیپهای امروزی که مشغول گفتوگو با طلبهای جوان و خنده رو بودند، چشمانم را از روی قبر حضرت معلم، برداشت. فاتحهرا خوانده نخوانده رها کردم و در دلم از استاد مطهری، کمک خواستم تا قفل زبانم را بشکند...! واحلل عقدة من لساني
برای منی که داعیهی دفاع از حق داشتم، ذلت بار بود که روحالله را تنها بگذارم.
میدان نبرد من با جاهلیت مدرن، مسجد بالاسر حرم بود. دو جوان را به پیکار فراخواندم. بعد از سلام و احوالی سرد، از خود برای من میگفتند: خیلی اهل روضه هستیم ولی نماز نمیخوانیم. از دشمن و شاه هم بیزاریم ولی چرا نمیزارید که خواهرامون راحت باشن؟ بابا کی کاری بهشون داره؟ خودم اگر ببینم یکی چپ چپ نگاهشون میکنه، پدرشو در میارم!
تناقض جملهی جوانِ به قول خودش اهل روضه، جنگ ترکیبی را برای من ملموس کرد.
برای او تعریف غیرت را خواستم. از او دربارهی حکم خدا پرسیدم. از آمریکا گفتم و از نقشههایی که بنا بود
بین حسین(ع) و یزید(علیه اللعنة)، آشتی برقرار کنند!
همزمان که سخن میگفتم و سخن میشنیدم، به یاد تن برهنهای که عصر پنجشنبه بر روی زمین گرم جاده، افتاده بود، بغض کردم.
تصویر مقتلِ آن روز، جلوی چشمانم آمد و من به جوانی که درحال توجیهات غیر منطقی اندیشههایش بود ، خیره شدم.
جوان کمی مِنّ و مِن میکرد. معلوم بود به باورهایش، اعتقادی ندارد. روضهای که برایش گریه کرده، زیر عَلَمی بناشده بود که ابن زیاد هم پای منبرش مینشست!
جدایی دین از سیاست، از صد فحش ناموس برای من بدتر بود. اجازهی ادامه دادن به صحبتهای جوان را ندادم و از او تعریف سیاست را خواستم. کمی مکث کرد. چشمانش را به اطراف میچرخاند تا فرصتی به خودش بدهد و اندیشههایش را بازخوانی کند. فهمید که از بین حیوانات، مسخ طوطی شده است و چون او
هرچه را که دیگران دیکته کردهاند، نوشخوار میکند.
تفاوت سیاست علوی و اموی، ذهن جوال جوان را، به جریان انداخت. اینبار خودش تحلیل میکرد و این دفعه، خودش بود که باور میکرد!
سخنانم در صحن مسجد اعظم با جوان، آن هم بعد از یک ساعت به پایان رسید.
نمیدانم اکنون آن جوان تهرانی با زنجیر طلایی رنگش، در کجا زندگی میکند ولی من تبیین کردم آنچه را که سلاطینِ آزادی بیان بر شنیدنش، فتوا به حرمت داده بودند.
راه روحالله و سربازان سید روح الله، با تبیین حق به مقصدش، نزدیکتر خواهد شد!
یاعلی
✒علی عسگری
#شهید_عجمیان
#روایت
#اعراف
@araf11
هدایت شده از ساخت ایران|حسین مهدیزاده
#روایت های رقابت سیاسی این دور انتخابات در قم فاخر نیست؟ اصیل نیست؟ ذوق نمیکنید؟!
اگه بزند و مثلا منان رئیسی رای اول را بیاورد، پیام سیاسی اش جذاب نخواهد بود؟ به معنای دمیده شدن روح مجدد امید، در تلاشهای #رابطه_علم_و_دین_و_سیاست نیست؟!
🆔 @social_theory
در ایام عید نوروز و ماه رمضان، توفیق شد به دفتر آیت الله خویی بریم و آنجا با آشنایان و دوستانشان دیداری داشته باشیم.
گفت و گویی در این میان شکل گرفت. روایتش را نوشتم و اکنون در سایت فکرت میتوانید آنرا مشاهده کنید.
http://fekrat.net/article/lnk/61952
🖋علی عسگری
#اعراف
#روایت
@araf11