آرامجای .
از درد ترک خورده و از زخم کبودیم کوهیم و تماشاگرِ رقصیدنِ رودیم... #شعرگرافی
با رقیبان تو نشستی و به من طعنه زدند:
از وفاداری آن دلبر زیبا چخبر؟!
#شعرگرافی
حال و روزم را که میبینی؛ تعریفی ندارد.
عمدا و سهوا به بطالت میگذرانم بلکه به سر برسم.
اما انگار نه انگار. گویی که از عمقِ اعماقِ ته شروع کردهام. عمدا و سهوا اش را هم من مشخص نکردم. به گونه ای درونش دست و پا میزنم و تقلا میکنم که گاهگاهی حس میکنم خودم، خودم را در این مخمصه زندانی کردم.
اما من در مقابل صفحهی سرنوشت، هیچ قلمی در دست نداشتم!
آرامجای .
حال آدما بد نميشه كه خوبيش كم ميشه الان حال من كم خوبه خيلى كم ! دیالوگی از پل چوبی #دیالوگ
دو نوع درد توی دنیا وجود داره، دردی که فقط درد داره و دردی که آدم رو عوض میکنه و چقدر که این دردا عوضمون کردن هر بار .
دیالوگی از Equalizer 2
#دیالوگ
گفت: «سالهاست که دیگه کسی به قبرش هم سر نمیزنه.» با خودم فکر کردم فقط آدمها نیستند که فراموش میشوند، قبرها هم فراموش میشوند. «قبر» که خودش تجسم خداحافظی و فراموشیست. فراموش کردنِ فراموشی.