ﺩﺭﺧﺘﻲ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺑﺎﺩﻫﺎ ﻧﻠﺮﺯﺩ ﻭﺁﺩمی ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺩﺭﺯﻧﺪگی ﺷﻜﺴﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ.
اما ﻓﻘﻂ ﺭﻳﺸﻪ ﺩﺍﺭﻫﺎ ﻣﻴﻤﺎﻧﻨﺪ...!
آرامجای .
چون شکست آینه، حیرت صد برابر می شود بی سبب خود را شکستم تا ببینم کیستم ! #شعرگرافی
دلم برای خودم تنگ می شود آری؛
همیشه بی خبر از حالِ خویشتن بودم
#شعرگرافی
عشق گريبان ما را گرفت، درست همانطوری كه قاتلی يكدفعه از كوچهای تاريك سر آدم هوار میشود. هردومان را تكان داد.
همان تكان رعد و برق ؛ همان تكان برق تيغه چاقو
آرامجای .
هر آدمی برای رسیدن به بهشت باید از جهنم عبور کنه ! دیالوگی از Cape Fear #دیالوگ
تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا از یه جایی وارد زندگیم بشه،ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمیکردم.
دیالوگی از No Country For Oldmen
#دیالوگ
همیشه فاصلهای ابدی میان من و انسانها بودهاست ؛ انگار درونم صخرهای است که اول باید آن را بتراشم .
من آدم وفاداریام ؛ اما نمیتوانم نزدیک و صمیمی باشم .
آرامجای .
کتابها آدم را سوسول بار میآوردند. وقتی قرار بود کتاب را زمین بگذاری و سراغ زندگی واقعی بروی، آنو
وقتی در مکزیک بودم، از سرخپوستی پرسیدم چند سالش است و او گفت:
کوتاه زمانی دیگر شصت و پنج سال میشود که شروع به مردن کردهام.
منظورش را نفهمیدم؛ و گفت در آنجا همه همینطوری سنشان را میگویند. آدم از لحظه ایی که به دنیا میآید شروع به مردن میکند...
برشی از کتاب در انتظار تاریکی در انتظار روشنایی
نوشتۀ ایوان کلیما
#دیالوگکتاب
میگفت ؛ اما آدمها باید نقش خودشان را بازی کنند .
کسانی که نقش دیگران را بازی میکنند ، زندگی نکرده میمیرند .
آرامجای .
باش تا میوه غرور و صبرت برسد، ای زنی که صبحانه خورشید در پیراهن توست؛ پیروزی عشق نصیب تو باد ! #عکس
و لبانت را چون حسی گرم از هستی
به نوازش های لبهای عاشق من بسپار
باد، ما را با خود خواهد برد
باد، ما را با خود خواهد برد
#عکسنوشت