آرامجای .
«تو هیچوقت عاشق خود من نبودی، عاشق این بودی که من اینهمه دوسِت دارم». دیالوگی از Mother #دیالوگ
کاترین: من میخوام دعا کنم میخوای توهم با من دعا کنی.
رجینا: ممنون ولی من از اونجور آدما نیستم که فقط وقتی به چیزی نیاز دارن به خدا باور پیدا می کنن.
کاترین: وقتی بچه هام یه مشکلی دارن من دوست دارم بیان پیش من حتی اگه منو باور نداشته باشن...
دیالوگی از Switched at Birth
#دیالوگ
آرام بودن در شرایط سخت، به این معنا نیست که شخص فکر میکند شرایط جالب یا قابل قبول است !
بلکه بدین معناست که عصبانیت و تلاطم چیزی را تغییر نمیدهد .
آرامجای .
انسان ممکن است با یک نفر بیست سال زندگی کند و آن شخص برایش یک غریبه باشد، میتواند با یک نفر بیست دق
سعی کن حتیالمقدور همنوع خودت را دوست بداری و به تدریج که در این عشق پیشرفت کردی به وجود خدا و جاودانی خودت ایمان خواهی آورد.
هرگاه در ابراز عشق به دیگران به مرحلهای برسی که خود را به کلی فراموش کنی آنگاه با نهایت اعتماد ایمان خواهی آورد و کمترین شکی به روح تو راه نخواهد یافت.
برشی از کتاب برادران کارامازوف
نوشتۀ داستایفسکی
#دیالوگکتاب
کسی که زندان رو ساخته آدم باهوشی بوده
اما کسی که انفرادی رو ساخته یه فرد نابغهس
اون فهمیده تنها چیزی که میتونه انسان رو از درون نابود کنه تنهاییه!
آرامجای .
اشک هم در چشمانم، تو را میریزد یک قطره کافیست تا بگوییم باران میآید. #عکسنوشت
اژدهای کوچک پرسید:«سه تا آرزوی تو چیه؟»
پاندای بزرگ کمی به فکر فرو رفت و گفت:
«ما باهم... سفر کنیم... زیر بارون.»
#عکسنوشت
درهای بسته
به روی کسانی گشوده میشود
که جسارت کافی برای در زدن را داشته باشند .
آرامجای .
Quiet people have the loudest minds . آدمهای ساکت، پر سرو صداترین ذهنهارو دارند . #شایدبیو
I not only loved him, but every part of my body wanted him
و او را نه تنها دوست داشتم بلکه همه ذرات تنم او را میخواست
#شایدبیو
قشنگ ترین توصیفی که راجبت میتونم بکنم اینه که تو برام مثلِ آهنگی هستی که هروقت بهش گوش میدم حالم خوب میشه، مثلِ میوه های خوشمزهی تابستون، مثلِ شب بیداری از ذوق مسافرت فردا، مثلِ هیجانِ اولین قرار با یه آدم مهم، مثلِ قشنگیه لباسای رنگی رنگی، مثلِ یه نوشیدنی خنک وسط گرمای تابستون، مثلِ یه حس ترو تازهی رسیدن به هدف. مثلِ چیزی که هیچوقت نداشتی.
آرامجای .
من استاد سخن گفتن در سکوتم. در تمام زندگیام با سکوت سخن گفتم و سر تا سر تراژدیهای زندگیام را ساک
در ظاهر روی پاهایم ایستادهام . گاهی میخندم و گاهی گریه میکنم . اما حقیقت این است که خسته هستم .
میخواهم فرار کنم .
میخواهم بروم و ناپدید شوم...
_فروغ فرخزاد
#بسیحق