eitaa logo
سوزستان
1.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
680 ویدیو
25 فایل
می‌نویسم آنچه را باید نوشت... دستنوشته های زهرا آراسته نیا ارتباط با من: @suzestan کانال اختصاصی اشعار: @ghatre_ashk
مشاهده در ایتا
دانلود
اومدیم اکران سر صبحی، بهمون یه متر رنگارنگ دادن 😂😂😂 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
نماهنگ اربعین مهدی مومنی.mp3
5.14M
🟥 مداحی 🗒 ( گیر افتادیم دور از اون جاده ) 🎙 مداح: کربلایی ✍ شاعر: زهرا آراسته‌نیا 🏷مضمون: ➕پیشنهاد دانلود ✓ ان شاءالله که از زیارت اربعین ارباب جانمونیم. 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مبینا نعمت‌زاده با اصرار از پدرش خواسته روز مسابقه المپیکش بره کربلا. نمایشی هم نبود، خودشون برنامه داشتن اربعین هم مثل هرسال برن. خدا حفظت کنه دختر قهرمان ایران 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
معتقدم بدون مبارزه با ظالم، حمایت از مظلوم معنایی نداره. پس این تصویر که تلفیقی از پرچم فلسطین و شعار «مرگ بر اسرائیل» هست رو آماده کردم. هرکی خواست میتونه رنگی چاپش کنه و روی کوله اربعینش بزنه. منم دعا بفرمایید... 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
هدایت شده از طوبا للغربا...
اینجا عراقه همسایه دیوار به دیوار ایران خیلی چیزاش شبیه ایرانه؛ از آب و هوا و منابع نفت و گاز و درصد شیعه و سنیش بگیر تا قیافه و مهمان‌‌نوازی مردمش. اینجا هیچی فیلتر نیست؛ از وقتی از مرز رد می‌شی اینستاگرام و تلگرام و یوتویوب و خلاصه همه‌ی اینترنت جهانی راحت بالا میان. ولی خب برق شهری فقط دوساعت از روز وصله و خونه‌ها مجبورن موتور برق داشته باشن و خیلی از موتورهای برق نمی‌تونن وای‌فای رو راه بندازن. اینجا چیزی با عنوان حجاب اجباری وجود نداره و اگر تو خیابونای بغداد یا اربیل قدم بزنی، می‌تونی خانوم های بدون روسری رو هم ببینی. اما انقدر کیفیت آب این کشور پایینه به پوست صدمه می‌زنه. اینجا حکومت دینی نداره‌. اکثریت مردم مسلمونن. دینشون رو هم دارن ولی کسی اسلام رو وارد حکومت نکرده. اما خب عوضش هیچ تشکل دانشگاهی حق نداره فعالیت عقیدتی- سیاسی کنه. کسی هم بودجه‌ای به این نوع فعالیت‌ها که فکر مردم رو رشد می‌ده اختصاص نمی‌ده. اینجا رابطه‌ش با دنیا خوبه. نه تحریمی وجود داره نه برنامه هسته‌ای و موشکی‌ای. بانک جهانی باهاش تبادل داره و واردات ماشین آزاده. خیابوناش پر شده از ماشین‌های خفن آمریکایی که خب البته به‌خاطر نداشتن زیرساخت و‌خاکی بودن اکثر راه‌ها، تو مدت کم فرسوده و خراب می‌شن. ایرانی که سکولاریسم رویاش رو می‌بینه، قرار نیست تبدیل به سوئییس یا آلمان بشه. توی بهترین حالت مدینه‌ی فاضله‌ی دغدغه‌های این آدما رو می‌شه توی عراق دید. به گواه تاریخ کشوری که آمریکا همه کاره‌ش بشه قرار نیست اون کشور رو آباد کنه همون‌طور که گفتن:« مواظب آرزوهات باش..»
۱۴۰۳ _ قسمت اول بسم الله الرحمن الرحیم بنا بود شب برسیم مرز چزابه و شب هم از مرز رد شویم چون گفته بودند ماشین های طرف عراقی فقط شب تا صبح هستند و روزها به خاطر گرما نمی آیند سر مرز. هنوز کوله ها کامل بسته نشده بودند و هنوز سفره ناهار پهن بود و هنوز ظرفها نشسته بودند که همسرم تماس گرفت با شماره ای که می گفتند با می نی بوس نفری ۱۵۰ می برد مرز و شنید که حرکتش ساعت چهار است! مکالمه را که می شنیدم انتظار داشتم جمله بعدی «نه ممنون ما هنوز آماده نیستیم» باشد اما در کمال تعجب «ما الان خودمان را می رسانیم» بود! ظرف پنج دقیقه سفره جمع و ظرفها شسته و هرچه روی زمین بود در کوله ها تپانده شد. سه ساعت بعد مرز چزابه بودیم و نماز می خواندیم، آن هم میان خیل هم دلان غیرهمزبان پاکستانی. ذوقم از کنارشان بودن را پنهان نمی کردم. از مرز که رد شدیم چند نفر به عربی فهماندنمان که مجانی می برند منزلشان در العماره. همسرم با «شکرا» گفتن داشت از کنارشان رد می شد که گفتم: «خب بریم! شب بریم منزلشون فردا عصر میرسیم نجف، زیارت و بعد هم شروع مشایه ان شاءالله. اینجوری که بهتره تا بخوایم مستقیم بریم نجف و صبح برسیم. اون وقت مجبوریم تمام روز رو تو شلوغی نجف و بدون جا تو گرما سر کنیم.» تا من و همسرم مذاکره را تکمیل کنیم، آقای میزبان کوله پشتی صورتی و کوچک دختر کوچکم را انداخت روی دوشش و با لبخند ما را همراه خود کرد. سوار ماشینش شدیم. شاسی بلند بود و صندوق‌دار. أسرا و مبینا در صندوق نشستند. أسرا مدام حرف میزد و عمو عمو می کرد اما جوابی نمی شنید آخر سر گفت: «مامان، عمو حرف زدن بلد نیست؟» 😅 متوجهش کردیم که عمو راننده فقط عربی بلد است. انتظار داشتیم دیگر ساکت شود اما در کسری از ثانیه تصمیم جدیدی گرفت و گفت: «من میخوام عربی یاد بگیرم. اسمت چیه به عربی چی میشه؟» و مدام شسمک شسمک را تکرار می کرد! به العماره که رسیدیم راننده ایستاد و بستنی مهمانمان کرد و بعد میهمان مهربانی بی حد خانواده اش شدیم. قبل ترها در توصیه های اربعینی نوشته بودم برای بچه هایتان همبازی عرب‌زبان پیدا کنید تا مجبور شوند در سکوت بازی کنند اما امشب أسرا چنان با بچه های میزبانمان گرم گرفت و با اعتماد به نفس تند تند و بلند بلند فارسی حرف می زد که انگار نه انگار هیچ کدام زبان آن یکی را نمی دانند. خلاصه که فعلا گمان نکنم از خواب خبری باشد. 😁 ✍ 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
۱۴۰۳_ قسمت دوم در مسیر با گوشی مداحی ملا باسم کربلایی پخش کردم که باب گفتگویی شود با راننده عراقی. نقشه ام داشت می گرفت و لبخند آرامی گوشه لبش آمد و ضبط ماشین را روشن کرد که یعنی وصل شوم به بلوتوثش اما هرچه کردیم وصل نشد. همسرم همچنان با ضبط ور می رفت که گفتم: «ولش کن داریم با گوشی می شنویم دیگه! به جاش با راننده چهارتا حرف سیاسی بزن ببین مال کدوم جناحه؟» همسرم اما محکم گفت: «در اربعین حرف سیاسی ممنوع! دشمن مشترک همه فقط آمریکا و اسرائیله». دیشب که مهمان خانه شان بودیم، آخر شب سر و کله ی این دو وروجک پیدا شد. پسرک آمد جلو و گفت: «انا من عراق». با ذوق زدگی از اینکه بالاخره یک جمله شان را فهمیده ام گفتم: «انا من ایران». تا این را شنید گفت: «تعرف اسراییل؟» گفتم: نعم. خودش را عقب کشید و با تعجب و کوبنده پرسید: «تحب اسراییل؟!» گفتم: «لا! لا! الموت لإسرائیل». هر دو خیلی واضح نفس راحتی کشیدند و شروع کردند با مشتهای گره کرده شعار «الموت لإسرائیل» سر دادن. یاد حرف همسرم افتادم که «دشمن مشترک همه فقط آمریکا و اسرائیل» است. خدا لعنت کند اسرائیل را که نزدیک بود نصف شبی بی خانمان کند! ✍ 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
هرکه هر جا برود پای تو من می مانم ای خوشا پیریِ در خدمت مولا جانم ✍ عراق، عماره_نجف ۱۵ صفر ۱۴۴۶ 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از 🇮🇷 نوش جان
19.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚡️ 📌 بریم کربلا به جای بهشت یه بداهه شیرین و باحال که اگه نبینی ضرر کردی😉 * ____ _ _ _ _ * بگین به هرکی هاج و واج و ماته آقای ما سفینة النجاته * ____ _ _ _ _ * 👤شاعرین به ترتیب ورود لیلا تندرو زهرا آراسته‌نیا محمد سلامی علی اکبر مدرس‌زاده میثم حسینی علیرضا حیدر‌زاده فهیمه انوری محمد محمدی فریبا رییسی شما از کدوم بیت بیشتر خوشتون اومد؟😊 💭 نوش‌جان، اولین انجمن شعر اینجوری در جهان 🇮🇷 @nooshejan_tanz 🔨
۱۴۰۳ ـ قسمت سوم اگر اشتباه نکنم در عماره استان میسان عراق بودیم و میزبان با همان ماشین شاسی بلندش ما را رساند گاراژ نجف. اولین اتوبوسی که دیدیم سوار شدیم. گفت کولردار است و نفری ۵ دینار تا نجف می رساندمان. شوهرم رفت کمکش دنبال مسافر بگردد تا سریعتر حرکت کنیم. خیلی طول نکشید که راه افتادیم. رانندن راست می گفت کولر داشت اما فقط باید به صورت نیم خیز بین صندلی جلویی و تکیه گاه صندلی خودت می نشستی تا باد به تو بخورد. با مسیریاب گوشی بررسی کردم، ۴ ساعت تا نجف فاصله داشتیم، فقط همین را بگویم که تقریبا ۷ ساعت و نیم بعد خسته و کوفته به نجف رسیده بودیم. به جز آرام رفتن های اعصاب خردکن خود اتوبوس و پیاده شدن های معمولی تندتند برای پذیرایی موکب های بین راهی، فقط دوبار به خاطر دستشویی داشتن أسرا در بیابان ایستاد. دیگر تقریبا از رسیدن ناامید شده بودم. این اولین باری بود که در جاده های عراق چنین سرعت کمی را تجربه می کردم و از صدای طوفانی حرکت ماشین خبری نبود. دیگر شب شده بود که به نجف رسیدیم. همین که پیاده شدیم چشممان خورد به موکب اهالی کرج که داشت سوسیس بندری می داد. شوق هموطن دیدن بود یا عطر بندری نمی دانم اما یک دقیقه بعد همه جلوی موکب ایستاده بودیم. یک بنده خدایی «مبیت مبیت» گویان آمد سراغمان و موکب‌دار کرجی کمکش کرد و گفت: «الان شلوغه نرید حرم. برید با این آقا استراحت کنید طرفای ساعت ۱۰ برید حرم.» منطقی به نظر می آمد. ما خانم ها وارد مبیت شدیم که خانه ای بود و هر اتاقش پر از زائر. آقایان رفتند در استراحت‌گاه همان موکب کرجی خوابیدند. همه خوابیدیم غیر از أسرا که با پسرک شیرازی هم اتاقیمان سریع بنای آشنایی و بازی و سروصدا را علم کرده بودند و مبینا که نشسته بود پای گوشی. هرچه اصرارشان کردیم کمی بخوابند فایده نداشت. ساعت ۱۰ آماده شدیم برویم حرم که دیدیم کفش های أسرا و مرضیه ـدخترعمه نوجوان بچه ها که الحمدلله سه سالی ست همسفر اربعینمان است- را نیست. هرچه تمام اتاق های خانه را گشتیم پیدا نشد. حتی چند بار خانه بغلی که خانم ها تندتند در آن مشغول نان پختن برای زائرها بودند را هم گشتیم. کلافه شده بودم. زنگ زدم همسرم. آمد مرضیه را برد برایش کفش بخرد. طرفهای یازده و نیم بود که دیدم سایه ای آمد پشت در چیزی را گذاشت و رفت. کفش ها بودند. لابد پوشیده بودند بروند جایی و زود برگردند. همان وقت همسرم زنگ زد گفت: «دم مغازه هستم اگه پیدا نشدند کفش بخریم؟!» که با خوشحالی گفتم: «پیدا شد برگرد.» بالاخره نزدیک ۱۲ بود که کوله ها را در خانه گذاشتیم و به سمت حرم راه افتادیم. حرم، حرم مولایی که بابای همه مان بود. داشتیم می رفتیم به سمت خانه ی پدری پس طبیعی بود وقتی به آنجا برسیم دستمان پر باشد از هدیه های کوچک و بزرگی که با دست موکب داران و زائران، میهمانمان کرده. دخترم دیگر از بی خوابی بی تاب شده بود. من نشستم دم حرم و أسرا روی پایم خوابید. بقیه رفتند زیارت. فرصت خوبی بود برای درد دل های پدردختری با بهترین بابای عالم. «امین الله» راوی اشک هایم شد. وقت برگشت علاوه بر خوابالودگی این را بخر، آن را بخر هم اضافه شده بود. یعنی از قبل هم بود اما حالا بیشتر شده بود. آخر چرا حرم ها انقدر بازار دارند؟! انقدر اسرا گریه کرد که دیگر انرژی ای برای خرید کردن تازه عروس و دامادمان که می خواستند یادگاری «دُر نجف» بخرند نماند. ان شاءالله خودشان در سفر بعدی جبران کنند. حالا مبینا هم خوابش گرفته بود و دیگر نای راه رفتن نداشت. تمام اجدادمان را جلوی چشممان کشاندند تا رسیدیم مبیت. حالا تازه نوبت بیدار شدن دوباره أسرا بود و تا خود صبح جیغ و داد کردن ها و بازی کردن هایش با بچه زائرها. چرا این بچه ها کلا چپکی هستند خدایا! 😭 ✍ 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
آهای ای نماینده ی مجلس، تو را برای این آنجا گذاشته ایم که بر اساس عدالت تصمیم بگیری و رای دهی. اگر هرکدام از وزرای پیشنهادی طبق ملاک های قانون اساسی نظام عزیز جمهوری اسلامی ایران، لیاقت وزیر شدن را نداشته باشند و تو بر اساس هرچیز دیگری به او رأی اعتماد داده باشی، سر پل صراط یقه ات را خواهیم گرفت. فعلا برو خوش باش... 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c