«سیگار صرفکردن»
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران
امروزه اغلب «صرفکردن/ شدن» را دربارهٔ خوردن و نوشیدن بهکارمیبریم و برای مواد مخدر و دخانیات تعابیری همچون «مصرفکردن/ استعمال/ کشیدن» را بهکارمیبریم. اما در متون عهدِ قاجار «صرفکردن» در توصیفِ مصرفِ دخانیات و دود و دم نیز بهکارمیرفتهاست. جستجو نکردهام شاید پیشینهٔ این کاربرد به سدههای پیشتر نیز بازگردد.
در «تحفةالعالمِ» (نیمهٔ نخستِ سدهٔ سیزدهمِ قمری) عبدالطیفخانِ شوشتری، تعبیرِ «صرفِ افیون» بهکاررفتهاست (بهکوششِ دکتر صمدِ موحد، انتشارات طهوری، ۱۳۶۳، ص ۱۵۲). البته ترکیبِ «صرفِ افیون» یا «افیون صرفکردن»، گاه ممکن است اشارهداشتهباشد به تریاکخواری که میدانیم از گذشتههای دور نیز مرسومبوده. و حافظ در بیتی به مستیافزاییِ مصرفِ توأمانِ «افیون» و «شراب» اشارهدارد:
از آن افیون که ساقی در می افکند
حریفان را نه سر ماند و نه دستار
حتی در متونِ تاریخی و بهخصوص تذکرههای عهدِ صفوی، «تریاکخوردن» به معنای «خودکشیکردن» نیز آمدهاست.
در روزنامهٔ خاطراتِ (۹_۱۳۰۱ قمری) بصیرالملک نیز تعبیرِ «صرفِ چای و غلیان» بهکاررفتهاست (بهکوششِ استاد ایرجِ افشار و محمدرسولِ دریاگشت، دنیای کتاب، ۱۳۷۴، صص ۲۰۹ و ۲۲۴).
در «خاطرات و سفرنامهٔ» (۱۳۲۴ قمری) ظهیرالدوله نیز تعبیرِ «سیگار صرفکردن» آمدهاست (بهکوششِ دکتر سیفالله وحیدنیا، نشرِ آبی، ۱۳۸۵، ص ۱۰۹). البته ظهیرالدوله جایی دیگر «سیگارکشیدن» را نیز بهکاربردهاست (همان، ص ۱۱۷).
⛄️❄️
C᭄❁࿇༅══════┅─
@arayehha
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═
"دو غزل، یک وزن و ردیف، و مضامینی مشترک" (از فریدونِ مشیری و شفیعی کدکنی)
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران
استاد شفیعیِ کدکنی از ستایشگرانِ شعرِ فریدون مشیری است. عواملِ این ستایش را جز دوستیِ دیرینه، باید در زبانِ روشن و بیانِ رسا و نیز زلالیِ اندیشهی مشیری جُست. استاد شفیعی چندجا تحسینِ خویش را نثارِ شاعرِ "کوچه" کرده. شاید نخستین ستایش همانی باشد که در شمارهای از مجلهی "سخن" با عنوانِ "زبانِ نرم و هموار" آمده. ایشان آنجا به "زبانِ نرم و هموار و سعدیوارِ" مشیری اشارهکردهاند (دورهی پانزدهم، ش ۲، تیرماه ۱۳۴۷).
ایشان بهمناسبتِ انتشارِ دفترِ "لحظهها و احساسِ" مشیری نیز شعری تقدیمِ مشیری کردند. این شعر در جشننامهی مشیری ("به نرمیِ باران"، بهکوششِ جناب علی دهباشی) آمده. مطلعِ قطعه چنین است:
ای فریدون، فریدون، فریدون
ای مُشیر و مُشارِ دلِ ما
شاعرِ لحظهها و همیشه [...]
تا آنجا که:
خواستم تا به نامیت نامم
نامی از این سزاتر ندیدم
شاعرِ لحظهها و همیشه
خواندنیترین مطلبِ استاد دربارهی مشیری، یادداشتی است کوتاه با عنوانِ "شاعرانی که با آنها گریستهام". ایشان در این نوشته ازمنظری، شاعرانِ محبوبشان را به شش دسته تقسیمکردهاند. و مشیری، شهریار و حمیدی ازجملهی شاعرانی هستند که ایشان با شعرشان گریستهاند (بخارا، شمارهی ۱۴_۱۳، مرداد و آبان ۱۳۷۹).
اما غرض از این یادداشت: دو غزلی که درادامه نقلخواهدشد، در یک سال (۱۳۷۶) منتشرشدهاند. تاریخِ سرودهشدنِ غزلِ استاد شفیعی که یکی از زیباترین غزلهایشان نیز هست، در پای شعر قید شده (۱۳۷۲/۱/۱)؛ اما نمیدانیم غزلِ مشیری در چه سالی سرودهشده یا احتمالاً نخستینبار در چه مجلهای منتشرشده. قابلِ توجه آنکه هر دو غزل در بحر رمل (فاعلاتن ...) سروده شدهاست. غزل مشیری در بحرِ رملِ مسدّسِ محذوف است و غزلِ استاد شفیعی در بحرِ رملِ مثمّنِ محذوف. ردیفِ هر دو غزل نیز یکی است. جداازاین، برخی تصویرها و تعابیر نیز قرابتهایی غریب به هم دارند.
غزلِ مشیری:
ای شبِ آخر ز سر واکن مرا
محو در لبخند دنیا کن مرا
عمر رویاهای دنیایی گذشت
رنگِ دنیاهای رویا کن مرا
مشتِ خاکی مانَد از من در جهان
با ادب تقدیمِ دنیا کن مرا
از گِل من گُل نمیروید به باغ
تا تو را گویم تماشا کن مرا
صدهزاران سالِ دیگر یک بهار
بوتهای، برگی، به صحرا کن مرا
گمشدن در تیرگیها ناروا است
پرتوِ یادی به دلها کن مرا
تاروپودم ذرّهذرّه مِهر بود
هرکجا مهر است پیدا کن مرا
(آواز آن پرندهی غمگین، نشرِ چشمه، ۱۳۷۶، صص ۵_۸۴).
غزلِ استاد شفیعی:
چون بمیرم _ای نمیدانم که_ باران کن مرا
در مسیرِ خویشتن از رهسپاران کن مرا
خاک و آب و آتش و آبی کزان بسرشتیام
وامگیر از من، روان در روزگاران کن مرا
آب را گیرم بهقدر قطرهای در نیمروز
بر گیاهی در کویری بار و باران کن مرا
مشتِ خاکم را به پابوس شقایقها ببر
وینچنین چشموچراغ نوبهاران کن مرا
باد را همرزم طوفان کن که بیخِ ظلم را
برکند از خاک و باز از بیقراران کن مرا
زآتشم شور و شراری در دلِ عشّاق نه
زین قِبَل دلگرمیِ انبوهِ یاران کن مرا
خوشندارم زیر سنگی جاودان خفتن خموش
هرچه خواهی کن ولی از رهسپاران کن مرا
(هزاره دوم آهوی کوهی، انتشارت سخن، ۱۳۷۶، صص ۴_۴۹۳).
جدااز همسانیِ وزن و ردیف، بهگمانام مشابهتها در حیطهی مضمون و نیز آرزوهای بیان شده در دو غزل، آنقدری هست که بهسختی میتوان آن را به توارد یا تصادف حملکرد.
🍁🍁
C᭄❁࿇༅══════┅─
@arayehha
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═
«مادرانههای معاصر»
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران
گرچه در آثارِ قدما (ازجمله نظامی و عطار و سعدی و مولوی) نیز به جایگاهِ مادر توجه یا اشاراتی شده اما مادرانههای بهیادماندنی و متعدّد در شعرِ سدهٔ بیستم سرودهشدهاست. و جالب آنکه اگر استثناها (بهویژه «ای وای مادرمِ» شهریار) را کناربگذاریم، غالبِ این نمونهها در قالبهای دیروزی و سنتی سرودهشدهاست.
از میانِ شاعرانِ سدهٔ چهاردهم بیشترین مادرانههای درخشان را ایرجمیرزا سروده. البته از شهریار و بهار و یحیی دولتآبادی و (سرگُرد) نگارنده نیز نمونههای زیبا در اختیارِ ما است. در شعرِ اخوانِ ثالث و فروغ و مشیری نیز نمونههایی در ستایش از مادر و توجه به دغدغهها و دلنگرانیهای مادرانه میتوانیافت. نیما نیز چندین مادرانه سروده که بهسبب تأخیر در انتشار کمتر به آنها توجهشدهاست؛ ازآنجمله است قطعاتِ «مادر» و «مادر و وطن» در مجموعهٔ تازهمنتشرشدهٔ «صدسالِ دگر». نکتهٔ دیگر آنکه بهسببِ بیداریِ حسّ وطندوستی ایرانیان در یکیدو سدهٔ اخیر، توجه توأمان به مفاهیمِ «مادر» و «وطن» و همانگاریِ این دو مفهوم در ترکیبِ «مامِ وطن» مضمونی مکرّر در شعرِ امروز است. شاعران حتی گاه قطعاتی با عنوانِ «مامِ وطن» نیز سرودهاند (ازجمله: ادیبِ پیشاوری، ایرجمیرزا، بهار، پورداوود و نیما).
همانگونه که آمد در عرصهٔ شعرِ مادر ایرج میرزا سرآمدِ دیگران است. او جز قطعهٔ مشهورِ «داد معشوقه به عاشق پیغام» چندین قطعهٔ دیگر نیز دربارهٔ مادر سروده: «مهرِ مادر» (دو قطعه با این عنوان)، «مادر» (دو قطعه با این عنوان). دو قطعهٔ اخیر («مادر») نیز از زیباترین مادرانههای شعرِ فارسی است:
_ گویند مرا چو زاد مادر
پستان به دهنگرفتن آموخت
_ پسر رو قدرِ مادر دان که دائم
کشد رنجِ پسر بیچاره مادر
ایرجمیرزا گرچه درقیاسبا بهار و عارف، کمتر به وطندوستی مشهور است اما در کلیاتش نشانههایی از این گرایش دیدهمیشود. تعابیری همچون «حبّ وطن» (دیوان، بهاهتمامِ استاد محمدجعفرِ محجوب، نشرِ اندیشه، چ چهارم، ۲۵۳۶، ص۱۰۷)، «مامِ وطن» (۱۷۴)، «وطنپرست» (۱۸۳)، «نوجوانانِ وطن» (۱۸۳) و «وطنپرستنماها» از حسّاسیّتِ او به ایران حکایتدارد. او جایی نیز سروده: «وطنِ ما بهجای مادرِ ما است» (۱۹۴)؛ که درحقیقت شکلِ گسترشیافتهٔ ترکیبِ «مامِ وطن» است. قطعهٔ «سازشِ روس و انگلیس» (علیهِ منافعِ ایران) نیز از همین دغدغه حکایتدارد (۱۹۲).
سخن از مادر که بهمیانمیآید خواهناخواه ذهنِ شاعر و زبانِ شعر بهسوی عواطفِ رقتانگیز و تمهیداتِ رمانتیک سوقمییابد. یکی از تمهیداتِ تأثیرگذار در مادرانههای امروز، پایانبندیهای غیرمنتظره و غافلگیرکننده است. و سرآمدِ این عرصه بیگمان «قلبِ مادر» ایرجمیرزا و «ای وای مادرمِ» شهریار است. ازآنجاکه این دو قطعهٔ مشهور، نیازی به نمونهآوردن ندارد، درادامه به قطعهای کمتر شنیدهشده اشارهخواهدشد. شعر سرودهٔ یحیی دولتآبادی است. او که مردی فرهنگپرور، و از نخستین مروّجین مدرسهسازی و تعلیم و تربیت بهسبکِ جدید بوده، قطعهای سروده با عنوانِ «مهرِ مادر» (۱۳۴۳ ه.ق): پسرِ بیپدری! برای بهدستآوردنِ داراییِ مادر (که ازقضا برای روزِ دامادیِ خودِ پسر اندوختهشده)، گلوی مادر را میفشرد و پیکرِ نیمهجانش را در چاهی رهامیکند:
از تهِ چاه به گوشش آمد
نالهٔ زارِ حزینی ناگاه:
آخرین گفتهٔ مادر این بود:
آه فرزند نیفتی در چاه!
(اردیبهشت و اشعارِ چاپنشده، چاپخانهٔ مسعودِ سعد، ۱۳۵۴، صص ۱۱_۱۱۰).
🍁🍁
♧▬▬▬❄️
@arayehha
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
«و قاف/ حرفِ آخرِ عشق است»
(کوتاهسرودهای از قیصر امینپور)
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران
و «قاف»
حرف آخرِ عشق است
آنجاکه نامِ کوچکِ من
آغازمیشود!
در یکی از یادداشتهای پیشین، به وجودِ ابهام و ایهامی در شعرِ کوتاهِ «قاف»، سرودهٔ قیصرِ امینپور اشارهشد. دوستی پرسید: مگر جز نوعی بازی لفظی، نکتهٔ زیباشناسانهٔ دیگری نیز در شعر نهفتهاست؟ این یادداشت درنگی است در این شعرِ کوتاه اما بلند و زیبا.
۱_ شاعران فراوانی با نام یا تخلّص خویش مضمونپرداختهاند. حافظ بهگمانم در تنوّعِ هنرنماییهایی که با تخلّصِ خود و پیوندِ آن با قرآن کرده، سرآمدِ دیگران است. در شعرِ امروز نیز شاعران بارها نامشان را ضمنِ شعرشان آوردهاند.
قیصر درکنارِ ابتهاج، شاید بیش از دیگر شاعرانِ امروز با نامِ خویش مضمونپردازی کردهباشد. و نامِ "قیصر" ظرفیتِ چنین هنرنماییهایی را داشته:
_ دیشب برای اولینبار/ دیدم که نامِ کوچکم دیگر/ چندان بزرگ و هیبتآور نیست («رفتارِ من عادی است»)
_ طنینِ نامِ مرا موریانه خواهدخورد*
مرا به نامِ دگر غیرِ از این خطاب کنید («مساحتِ رنج»)
_ حسمیکنم که انگار/ نامم کمی کج است/ و نامِ خانوادگیام، نیز/ از این هوای سربی خسته است [...] ایکاش/ آن کوچه را دوباره ببینم/ آنجا که ناگهان/ یکروز نامِ کوچکم از دستم/ افتاد («جرأتِ دیوانگی»)
این تویی، خودِ تویی، در پسِ نقابِ من
ای مسیحِ مهربان زیرِ نامِ قیصرم («سفر در آینه»)
۲_ کوهِ رازآمیزِ «قاف» (که دَورتادَورِ عالم کشیدهشده) در فرهنگِ اسلامی همان کارکردی را دارد که البرز در اساطیرِ ایرانی. در نتیجهٔ امتزاجِ فرهنگِ ایرانی و اسلامی در ادبِ فارسی گاه جایگاهِ سیمرغ را نیز در قاف دانستهاند. قاف در معنایی کنایی دوری و درازی راه را نیز میرسانَد و «قافتاقاف» یعنی سرتاسرِ جهان. همچنین میدانیم که در منطقالطیرِ عطّار، پرندگان برای رسیدن به «عشقشان»، «سلطانِ طیور» که از آنان «دور دور» بود و در قاف آشیانهداشت، بیابانهای بیفریاد و برهوتها را درمینوردند. ازهمینرو قاف با عشق و راز و رمزهای آن پیوندِ نزدیکی دارد. با این نکتهها بهگمانم تاحدّی زیباییِ «و قاف/ حرفِ آخرِ عشق است» روشنشدهباشد.
حال این بخشِ شعر را با تعبیرِ مشهورِ «تازه اولِ عشق است» بسنجیم، بهویژه با این بیت:
تو هم به مطلبِ خود میرسی شتابمکن
هنوز اوّلِ عشق است اضطرابمکن
ضمناً با شنیدنِ «حرفِ آخر» فصلالخطاببودنِ (سخنِ) قافِ عشق نیز به ذهن متبادرمیشود. گاه بهجای آن، «ختمِ چیزی/ کاری بودن» نیز میگوییم. نظامی در مخزنالأسرار سروده:
چون گذری زین دوسه دهلیزِ خاک
لوحِ تو را از تو بشویند پاک
ختمِ سپیدی و سیاهی شوی
محرمِ اسرارِ الهی شوی
۳_ نکتهٔ دیگر تضادی است که قیصر میانِ بزرگیِ «عشق» و خُردیِ «نامِ کوچکِ» (درمعنا اما بزرگِ!) خود و نیز میانِ «آخر» و «آغاز» برقرارکردهاست.
نیز میدانیم که در شعرِ قیصر توجّه به نام و نامیدن، جایگاهی ویژه دارد. مضمونِ محوریِ قطعهٔ «نه گندم نه سیب» نام است. سطرهایی از این شعر:
_ نه گندم نه سیب/ آدم فریبِ نامِ تو را خورد
_ نامت طلسمِ بسمِ اقاقیها است
_ لبخند/ در تلفّظِ نامت/ ضرورتی است!
دیگر آنکه از منظرِ نوشتاری حرفِ «ق» در پایانِ «عشق»، «ق» بزرگ است، حالآنکه همین حرف در «آغازِ» نامِ قیصر، کوچک است. شاعر درحقیقت، با فروتنیِ تمام به کوچکیِ نامِ خود در برابرِ نامِ بلندِ عشق اشارهدارد. و این زیبایی آنگاه دوچندانمیشود که بدانیم «قیصر» (لقبِ عمومی فرمانروایانِ روم) نامِ پرابّهت و دارای طنین و طُمطُراق بوده و هست. این نکته در برخی از نمونههایی که پیشتر نقلشد نیز مدّ نظر شاعر بودهاست.
بهزبانِ ساده شاعر میخواهدبگوید یا گفتهاست: هیبتِ نامِ من («قیصر») دربرابرِ شکوهِ عشق، هیچ است.
۴_ نکته آخر آنکه اینگونه رفتار با حروف در شعرِ فارسی پیشینهدارد. خاقانی استادِ اینگونه هنرنماییهاست:
چنان اِستادهام پیش و پسِ طعن
که استادهاست الفهای اطعنا
و قیصرِ امینپور خود در شعرِ «اشتقاق» سروده:
وقتی جهان/ از ریشهٔ جهنّم/ و آدم از عدم/ و سعی از ریشههای یأس میآید/ و وقتی یک تفاوتِ ساده/ در حرف/ کفتار را / به کفتر/ تبدیل میکند/ باید به بیتفاوتیِ واژهها/ و واژههای بیطرفی / مثلِ نان/ دل بست/ نان را/ از هر طرف که بخوانی/ نان است!
* گویا اشارهدارد به ماجرایی در صدر اسلام؛ عهدنامهای که موریانه تمامِ واژههای آن را میخورَد الّا "الله".
🍁🍁
C᭄❁࿇༅══════┅─
@arayehha
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═
"سندرمِ خودشاعرپنداری"
برخی دچارِ سندرمِ خودشاعرپنداریاند. اینان گاه بیآنکه به مقدماتِ شاعری مجهز باشند و از الفبای وزن و موسیقیِ شعر سردرآورند، سرسختانه اصرار بر شاعریِ خویش دارند.
استدلالشان نیز جز آراستهبودن به احساسِ لطیفِ درونی، این است: اگر شعرمان آزاد یا نیمایی نیست، دستکم سپید یا شاملویی که هست!
به یادِ کمدیِ "بورژوای نجیبزاده" (The Bourgeois Gentleman اثرِ مولیر [ترجمهی خانم فریده مهدوی دامغانی]) افتادم. عنوانِ آن را به "بورژوای اشرافمنش" نیز ترجمهکردهاند.
باتوجه به کمدیبودنِ اثر، شاید "شازدهبورژوا"* نیز معادلِ مناسبی برایش باشد.
شخصیتِ این کمدی که ژوردن نام دارد سوداگرِ تازهبهدورانرسیدهای است. او بههردریمیزند تا به محافلِ اشرافی راهپیداکند. روزی از منشیِ خود میخواهد تا برایش نامهای عاشقانه، خطاب به زنی بنویسد. منشی میپرسد، نامه منظوم باشد یا منثور؟ و چون ژوردن تفاوتِ میانِ شعر و نثر را نمیداند، منشی چنین توضیحمیدهد: سخن یا شعر است یا نثر. و هرآنچه شعر نباشد، نثر است. ژوردن ارشمیدسوار فریادبرمیآورَد: بااینحساب، من چهل سال است که نثر میگویم و خودم از آن بیخبرم!
حالا حکایتِ ما است!
به قیاسِ "شازده احتجاب" یا "شازدهکوچولو".
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران
🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈. @arayehha
*🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃*
«سعدی، استثناءِ منقطع، و تأثیرپذیریهای احتمالی»
#دکتراحمدرضابهرامپورعمران
«استثناءِ منقطع» آرایهای است معنایی که بهرغم حضور در متونِ کهن، در سدهٔ اخیر شناسایی و ترفندهای زبانیِ آن در کتبِ بلاغی مطرحشدهاست. در این آرایه مستثنا از جنس مستثنامنه نیست و همین تفاوت در جنس، زیبایی میآفریند. در این بیت حافظ، "صراحیِ می ناب و سفینهی غزل" (مستثنا) از جنس "رفیق" نیست؛ اما شاعر آنها را "تنها" رفیقِ یکدلِ خود دانسته:
در این زمانه رفیق که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینهی غزل است
ازآنجاکه جایی دیگر به کموکیفِ ادبی و تاریخچهٔ شناساییِ این آرایه پرداختم،* از تکرارِ آن نکات میپرهیزم. و تنها به این اشاره بسندهمیکنم که اگرچه درخشانترین نمونههای این آرایه را در آثارِ سعدی میتوانیافت،:
_ کس از فتنه در پارس دیگر نشان
نبیند مگر قامتِ مهوشان
هرگز حسدنبردم بر منصبی و مالی
الّا بر آنکه دارد با دلبری وصالی
اما این آرایه در آثارِ پیش از سعدی نیز پیشینه داشتهاست. نمونهرا در بیتی از شاهنامه (در وصفِ دخترانِ شاهِ یمن و عروسانِ آیندهٔ فریدون) میخوانیم:
ابا تاج و با گنج نادیدهرنج
مگر زلفشان دیده رنجِ شکنج
هدف از این یادداشت اما، حدس و احتمالی است دربارهٔ سرچشمههای تأثیرپذیریِ سعدی در توجه ویژه به این آرایه. گرچه در شعرِ شاعرانِ پیشاز سعدی نیز بهندرت نمونههایی از این آرایه را میتوانیافت، اما تاآنجاکه جستجوکردهام پیشاز سعدی این آرایه بیش از هر دیوان و دفتری، در دیوانِ انوری و دیوانِ ظهیرالدینِ فاریابی نمونههایی دارد. و جالب آنکه این دو تن از شاعرانِ موردِتوجّه شیخِ شیراز نیز بودهاند. دربارهٔ توجّه سعدی به انوری، بهویژه زبانورزیها و بیانِ سهلِممتنعِ او، بسیار سخنگفتهاند. یادآورمیشوم ظهیر نیز در زمرهٔ کسانی است که پژوهشگران به تأثیرپذیریهای سعدی از او اشارهکردهاند و سیر و تکاملِ غزل عاشقانهٔ پیشاز سعدی را به او، انوری و جمالالدینِ اصفهانی متّکیدانستهاند. ازهمینرو ظهیر را «واسطهٔ بینِ انوری و سعدی» خواندهاند (استاد سیروسِ شمیسا، سیرِ غزل در شعرِ فارسی، انتشاراتِ فردوس، چ چهارم، ۱۳۷۳، ص ۸۱؛ نیز صص ۷۵، ۷۷، ۱۳۲).
نمونههایی از این آرایه در شعرِ انوری:
_ در بزمِ امل ز بخششِ تو
محروم ندیده جز ریا را
(دیوان، بهکوششِ استاد مدرسِ رضوی، انتشاراتِ علمی و فرهنگی، چ پنجم، ۱۳۷۶، ج ۱، ص ۵).
_ ای یافته هرچه جُسته از گیتی
جز مثل که این یکی نمییابی
(همان، ج ۱، ص ۴۵۲).
_ ز شِبه و مثل بعیدی، ازآن نیاریدید
بهجز در آینه أمثال و جز در آب أشباه (همان، ج ۱، ص ۴۰۲).
ابیاتی از دیوانِ ظهیر:
_ تمتّعی که من از فضل در جهان دیدم
همان جفای پدر بود و سیلیِ استاد
(دیوانِ ظهیرالدینِ فاریابی، بهتصحیحِ استاد امیرحسنِ یزدگردی، بهاهتمامِ استاد اصغرِ دادبه، انتشاراتِ قطره، ۱۳۸۱، ص ۵۸).
_ دلی که از تفِ کینِ تو گرم شد روزی
بهجز مفرّحِ تیغت نبود درمانش (همان، ص ۱۱۰).
_ بهجز شماتت و یأسم نداد وعدهٔ تو
ازآنسپس که دو ماهش گذشت از حاله (همان، ص ۲۲۱).
_ ای از تو بلند نامِ شاهنشاهی
بگرفته ز ماه دولتت تا ماهی
با عزمِ تو که آسمان به گَردش نرسد
جز فتح و ظفر کهرا رسد همراهی؟!
(همان، ۳۷۳).
بهویژه بنگرید به این بیتِ ظهیر:
به دَورِ او ز بس آثارِ عدل نتواندید
مگر به زلفِ بتان نسبتِ ستمکاری! (همان، ص ۱۶۵)؛
و بسنجید آن را با این بیتِ مشهور از بوستانِ سعدی:
کس از فتنه در پارس دیگر نشان
نبیند مگر فتنهٔ مهوشان!
* دانشنامهٔ حافظ و حافظپژوهی، به سرویراستاریِ استاد بهاءالدینِ خرمشاهی، انتشاراتِ نخستان، ج ۱، صص ۱۵۲_۱۴۹).
🍁🍁
C᭄❁࿇༅══════┅─
@arayehha
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═