#نکته_های_دستوری
#جملات_بی_شخص_اصیل_فارسی
❇️ در این گروه از جملات در اصل نهاد وجود داشتهاست ولیاین نهاد در جریان تحولات ساختمانی و معنایی رنگ باخته، جلای گرامری خود را از دست داده و دیگر شناخته نمیشود.
◀️ بزرگترین دستهی این گروه شامل جملاتی است که در آنها اشکال منجمد و ثابت فعل «بایستن» نظیر باید، بایستی، میباید، میبایستی، نباید، نبایستی... و اشکال منجمد فعل «شایستن» نظیر شاید» نشاید... در کنار يك مصدر مرخم و با يك مصدر (اغلب در فارسی کلاسيك) قرار گرفتهاند.
◀️ جملاتی نظیر باید رفت يا نشاید گفت را در نظر بگیریم. در حال حاضر دشوار است کسی بتواند برای آنها نهادی تصور نماید. اما مگر واقعا نیز چنین است؟ - البته خیر.
✅ در ادوار اولیهی فارسی دری دو فعل «بایستن» و «شایستن» دارای معانی مستقل بوده و بالطبع نیز در شکل افعال مستقل بهکار میرفتهاند. هرکدام ازاین دوفعل اشکال قابل تصریف مختلفی هم داشتهاند.
✅ درنتیجه نیز جملاتی نظیر: رفتن باید... گفتن نشاید... وجود داشتهاند. البته در اشکال تصریفشدهی این افعال پیدایش جملات بیشخص و اختفای نهاد امکانناپذیر بوده است (زیرا این اشکال دارای شناسه هستند و از روی شناسه فورا" میتوان نهاد را یافت) و فقط در سوم شخص مفرد و شکل عمومی آنست که چنین امکانی بوجود میآید.
✅ کاملا" واضح است که در شکل: «رفتن باید» مصدر «رفتن»، نهاد است و فعل مستقل «باید» (در معنای «لازم است») نیز گزاره.
✅ در شکل «گفتن نشاید» نیز مصدر «گفتن»، نهاد است و فعل مستقل «نشاید» (در معنای «شایسته نیست») نیز گزاره.
✅ اما اگر توجه کنیم: که اولا" دو فعل «باید» و «شاید» هردو از افعال وجهی هستند که نقش بسیار مهم گرامری دارند و در کنار خود وجود آئوریست يا مترادفات صرفی آن (مصدر یا مصدر مرخم) را الزام مینمایند و ثانیا" دقت کنیم که دو مصدر «رفتن» و «گفتن» هردو در مثالهای بالا جانشین اسم شدهاند تا بتوانند در نقش نهاد بمانند وثالثا" نقش اصلی افعال وجهی در فارسی همانا ابراز تاثیر روی وجه گرامری فعل مجاور است نه بیان معنای لغوی (نقش گرامری دارند و نه لفظی) به سهولتآشکار میشود که زمینهی مساعدی برای تغییر مکان دو عضو جمله و انتقال دو فعل وجهی به ابتدای آن بوجود میآید: باید رفتن... نشاید گفتن...
◀️ این مرحله همانا حساسترین مرحله ی تشکیل جملات بیشخص است؛ زیرا دو فعل وجهی «باید» و «شاید» در ابتدای جمله دیگر رنگ گزاره بودن خود را باختهاند و دو مصدر «رفتن» و «گفتن» نیز بدلیل قرار گرفتن در انتهای جمله جلا و رونق نهاد بودن از دست دادهاند:
به انبوه زخمی بباید زدن
سپه را همه پیش باید شدن
(فردوسی)
✅ به خصوص وقتیکه دو مصدر مزبور بصورت مرخم نیز درآیند و به مرور زمان نیز معانی لغوی دو فعل «باید» و «شاید» در درجات بعدی اهمیت قرار گیرد و نقش تحمیل وجه آنها بارز گردد، دیگر بازشناختن «رفت» و «گفت» بعنوان نهاد کار دشواری خواهد گردید؛ اما نهادها درحقیقت همچنان وجود دارند و مسلما" نمیتوان نهاد دیگری برای آنها تصور نمود. این است که اینها جملات بیشخص اصیل فارسی معاصر هستند.
◀️ اشکال منجمد فعل «توانستن» نظیر «میتوان» و «نتوان» و «بتوان» و... در کنار مصدر و یا مصدر مرخم نیز دستهی دیگری از این جملات را تشکیلمیدهند: نتوان گفت... میتوان رفت... با استدلالی نظیر آنچه در بالا کردیم به سهولت میتوان فهمید که در دو مثال بالا نیز جریان: گفتن نتوان... و رفتن میتوان... و بعد نیز جریان: نتوان گفتن... و میتوان رفتن... و بالاخره نیز: نتوان گفت... و میتوان رفت... رخ داده است. بنابراین در دو مثال بالا نیز دو مصدر مرخم «گفت» و «رفت» در اصل همان نهادهای مختفی جملات بوده و «میتوان» و«نتوان» نیز گزارههای اولیه بودهاند:
توان به حلق فرو بردن استخوان درشت
ولی شکم بدرد چون بگیرد اندر ناف.
(سعدی)
◀️ از فعل کمکی «شدن» نیز یکی دو شکل منجمد (میشود، میشد، نمیشود، نمیشد) وجود دارند که در کنار مصدر مرخم و یا مصدر تشکیل جملات بیشخص اصیل را میدهند: نمیشود فهمید... میشود تصورکرد... نمیشد تشخیص داد... مسلم است که با استدلالی نظیر بالا و با توجه باینکه دن اینگونه مثالمها فعل «شدنء» در معنای «امکان داشنتن» است میتوان درك کرد که در مثالهای بالا نیز مصادر مرخم «فهمید» و «تصور کرد و «تشخیص داد» در اصل همان نهادهای مختفی هستند که در کنار خود نیز گزارههای اصلی (نمیشود» میشود ونمیشد) را دارند.
@arayehha
#نکته_های_دستوری
#فرق_هست_و_است
✳️ معانی را با هم مختلط نکنیم. یکی از ضررهای فضاهای مجازی همین است که زبان را بههم میریزد.
تا آنجا که من یافتهام
«هست» در چند جا کاربرد دارد:
۱. در معنی موجودبودن و وجودداشتن
یا to exist انگلیسی
و exister فرانسوی؛
۲. برای تکیه و تأکید بر
مُسند (predicate)
بهجای مُسندالیه (subject)؛
۳. در جایی که برخورد مصوتها پیش میآید.
اما «است» در معنی to be انگلیسی
و être فرانسوی بهکار میرود.
مثال برای معنی ۱:
وقتی به میوهفروشی وارد میشویم،
از فروشنده میپرسیم:
«چه، هست؟» (با مکث بعد از «چه»، یعنی چه وجود دارد؟)
یا «چه داری؟»
و او در جواب میگوید:
«سیب هست»، «پرتقال هست» «انار هم هست»...
یعنی سیب و پرتقال و جز اینها موجود است؛ ولی مثلاً وقتی میخواهیم نام میوه را بدانیم، میگوییم
«این چه است؟» یا «نام این میوه چه است؟»
و او در پاسخ میگوید: «این، سیب است».
با دقت در این مثال
فرق «است» و «هست» روشن میشود.
امروزه، در خیلی جملاتی که در فضای مجازی بهکار میرود، قاتیشدن «است» و «هست» بهوضوح مشاهده میشود.
برای نمونه، در این جمله که یکی از اعضای گروه گفته است:
«نگاهی انداختم. انصافاً کانال خوبی هست»
بهراحتی میشود «است» بهکار برد.
حتی در گفتار روزانه و در محاوره هم، ما در چنین جملاتی «هست» نمیگویم. میگوییم: «اِ» که مخفف همان «است» است و این جمله در زبان محاوره میشود: «نگاهی انداختم انصافاً کانال خوبیه» که این «ه» چسبان همان «اِ» یا مخفف «است» است نه هست.
مثال برای معنی ۲:
«کانالهایی از این قبیل مفید هست؛
اما نباید ما را از کار اصلی خود یعنی مطالعهٔ مستقل و پژوهش باز دارد.»
در اصل، در این جمله، تکیه و تأکید بر مُسند (مفید) است و این تأکید را با مکثی که بعد از کلمۀ «مفید» میکنیم بهآسانی درمییابیم.
@arayehha
#نکته_های_دستوری
#رای_زاید
❇️ درباره رای زاید اختلاف هست.
رکن زاید دستوری در اصل یعنی اینکه وجود و عدم آن تأثیری در متن ندارد. در حالیکه خودتان هم می فرمایید «را» در این عبارات نشانگر زمان و مکان است.
شادروان استاد ما دکتر کورش صفوی به این نوع رای قیدی می گفت.
دکترحسن انوری در فرهنگ سخن آن را حرف اضافه به معنای «در طی» دانسته.
استاد ابوالحسن نجفی در فرهنک عامیانه فارسی ج۱ آن را رای زاید گرفته.
دکتر خلیل خطیب رهبر رای زاید را به نظر درست تشخیص داده. رایی که بود و نبودش خللی در معنا ندارد.
ما نگاهمان در طرح این پرسش بر دستور زبان فارسی کتاب حروف اضافه و ربط خطیب رهبر بوده است.
رای فک اضافه در فارسی هفتم و دهم از یک متن امروزی به کار رفته.
❇️ پژوهش از : دکتر علی اصغری
@arayehha
#نکته_های_دستوری
#دگردیسی_معمایی_پسوندِ_باره_در_شعر_مولوی
✳️ پسوندها با پیوستنِ به کلمهها واژههایی جدید میآفرینند. کافی است به کارکردِ گوناگونِ پسوندهایی همچون «ک» و «ی» دقت کنیم. در یکی از یادداشتهای پیشین به این نکته در پسوندِ «گری» پرداختیم.
❇️ خلاقیتهای مولانا در تاریخِ شعرِ فارسی زبانزد است. این ویژگی که از جَوَلانِ اندیشه و فَوَرانِ عواطفِ او مایهمیگیرد، در تمامیِ اجزاء و عناصرِ شعرِ او حضوردارد: از تصاویری اعجابانگیز که برخی پژوهشگران آن را سوررئالیستی خواندهاند و بهکارگیریِ اوزانِ متنوّع و کمکاربرد و گاه حتی قطعاتی در دو بحرِ عروضی گرفته تا قافیهپردازیهای غریب. همچنین است گریز از هنجارهای رایج در قافیهپردازی و نیز واژهسازیهای فراوان و تصرّف در معیارهای صرف و نحوِ زبان. بیتوجهی به این مؤلّفهها، گاه شارحانِ شعرِ او را دچارِ لغزشهایی کردهاست*. نمونهرا در بیتِ زیر «نَسّابه» را «نسبشناس، کسیکه نسبِ طوایف و قبائل را بداند» معنی کردهاند؛ حالآنکه مولانا آن را در معنیِ «بااصلونسب» بهکاربرده:
ای در هَوَسات غرقه، هم صوفی و هم خرقه
هم بندهٔ بیچاره، هم خواجهٔ نسّابه
و این معنی از تقابلِ میانِ «بندهٔ بیچاره» و «خواجهٔ نسّابه» روشن میشود. او خود جایی دیگر چنین سروده: «که هر که نسبتِ تو یافت گشت نسّابه».
◀️ تصرّف و ابداعاتِ مولانا در کاربردهای متعارفِ وندهای زبانِ فارسی نیز قابلِملاحظه است. گاه بیتوجهی به این نکته نیز فهمِ ابیاتِ او را دشوارساختهاست. و باز نمونهرا ذیلِ بیتِ زیر، در معنیِ «کَسَک» آوردهاند: «مصغّرِ کس، آدمِ بیمقدار»:
هرکس کسکی دارد و هرکس یاری
آن یارِ وفادار کجا شد باری؟
که به قرینهٔ «یاری» روشن است «کسک» نه بهمعنای «آدمِ بیمقدار» که در معنایی نزدیکبه عزیز یا «یار» در همان مصراع آمدهاست. مولوی بارها "یارک" را با همین ساخت و به همین معنی در شعرش بهکاربرده. و این لغزش ازآنجا رویداده که مولانا «کافِ تصغیرِ مفیدِ معنای تحقیر» را اینجاها در معنای «تحبیب» بهکاربردهاست.
◀️ اینک نمونههایی از چنین تصرفی را در یکی از پسوندها مرور خواهیمکرد.
میدانیم که پسوندِ «باره» در زبانِ فارسی پس از واژهها میآید و واژههایی با بارِ معنای منفی میسازد. و نمونهها فراوان است: شهوتباره، روسپیباره، شاعرباره، طلاقباره، زنباره، شرابباره و...
اما مولوی گاه در کاربردی «غیرُ ما وُضِعَ»، از نظائرِ این واژهها بهرهمیگیرد. و البته او گاه واژههای موجودِ دارای چنین ساختاری را در معنایی تازه بهکارمیبَرَد و گاه نیز واژههایی تازه میسازد. و باز نمونهها فراوان است:
چون بجهی از غضبش، دامنِ حلمش بکشی
آتشِ سوزنده تو را لطف و کرمباره شود
ماییم قدیمِ عشقباره
باقی دگران همه نظاره
همچو ذرّه مر مرا رقصباره کردهای
پایکوبان پای کوب، جان دهم ای جانِ جان
باده ده آن یارِ قدحباره را
یارِ تُرُشرویِ شکرپاره را
◀️ یادآور میشوم مولوی گاه چنین رفتاری با پسوندِ «باره» کرده و کاربردهای متعارفِ این پسوند در شعرِ او نیز نمونهها دارد. از جمله این دو بیت:
عُطاردوار دفترباره بودم
فرادستِ دبیران مینشستم
نیست شهرتطلب و خسروِ شاعرباره
کهش به بیت و غزل و شعرِ روان بفریبم
◀️ نکتهٔ آخر آنکه شاید شاعر یا شاعرانِ دیگری نیز پیش یا پس از مولوی با پسوندِ «باره» اینگونه رفتارکردهاند اما بسامد این کاربرد از ویژگیهای شخصیِ سبکِ شعرِ مولانا است.
*برخی از این لغزشها را نویسنده در مقالهای نشانداده: نگاهی به «دیوانِ کبیر (کلیاتِ شمسِ تبریزی»، بهکوششِ دکتر توفیق ه. سبحانی، انجمنِ آثار و مفاخرِ فرهنگی، ۲ ج، ۱۳۸۶)؛ چاپشده در: فصلنامهٔ نقدِ کتابِ ادبیات، س اول، ش ۱، بهار ۱۳۹۴، صص۹۰_۷۱.
@arayehha
#نکته_های_دستوری
#حس_آمیزی
✳️ حسآمیزی یکی از آرایههای ادبی و زیرمجموعهٔ بدیع معنویه.
❇️ بدیع معنوی (معنایی) یعنی چی؟
یعنی آرایههایی که جزو علم بیان (تشبیه، استعاره، مجاز و کنایه) نیست و فقط و فقط با دقیق شدن تو معنی عبارت میشه متوجهشون شد.
تو کتاب آرایههای ادبی بچههای انسانی قدیم، حسآمیزی رو اینجوری تعریف کرده بود:
«آمیختن دو یا چند حس است در کلام؛ به گونهای که با ایجاد موسیقی معنوی به تأثیر سخن بیفزاید و سبب زیبایی آن شود.»
چندتا نمونه هم آورده بود. مثل:
_ ببین چه میگویم.
_خبر تلخی بود.
اما آیا حسآمیزی همینه؟ یعنی فقط زمانی که دو تا از حواس پنجگانه و ظاهری کنار هم بیان و مخلوط بشن، حسآمیزی داریم؟!
به ترکیبای زیر نگاه کنید:
_ زندگی شیرین
_ عطر مهربانی
توی این ترکیبا چی؟ اینجا حسآمیزی نداریم؟
قطعا داریم.
تعریف دقیقتر حسآمیزی در کتابهای ادبیات نظام جدید اومده.
فارسی (۱) : آمیختن دو یا چند حس
و یا
[آمیختن] یک حس با پدیدهای ذهنی (انتزاعی)
علوم و فنون ادبی (۳) : آمیختن دو یا چند حس در کلام ... حسآمیزی گاه آمیختگی حواس با امور ذهنی و انتزاعی است.
با توجه به تعاریف بالا، میتونیم برای حسآمیزی دستهبندی داشته باشیم:
۱. حسآمیزی از نوعِ حسی _ حسی
_ لیک چنان خیره و خاموش ماند / کز همه شیرینسخنی گوش ماند (فارسی دهم)
_ این یکی از استعدادهای گوناگون و در عین حال چشمهای از خوشمزگیهای رنگارنگ او بود. (فارسی دوازدهم)
۲. حسآمیزی از نوعِ حسی _ انتزاعی
ملّتها و قبایل مختلف که بوی پیشرفت اروپا به مشامشان نرسیده بود... (فارسی یازدهم)
پ.ن: در مقالههایی تحت عنوانهای «بررسی و تحلیل حسآمیزی در سه دفتر شعر فریدون مشیری» و «بررسی چگونگی تلفیق حواس و حسآمیزی در مجموعهشعر سایهٔ عمر رهی معیّری» در مورد این تقسیمبندی به صورت مبسوط توضیح دادهام.
خب امیدوارم که این مطلب واسهتون مفید باشه و اگه فکر میکنین این نکتهٔ کوچیک برا دوستتون هم مفیده، لطفا براش بفرستید. ممنون از توجّهتون.
❇️ محسن برزوک _ دبیر زبان و ادبیات فارسی
@arayehha
#نکته_های_دستوری
#اضافه_دستوری
❇️ نکته ۱:
اضافهٔ تشبیهی همانطور که از نامش پیداست، حداقل از دو واژه تشکیل شده است که بینشان نقشنمای اضافه میآید: گنجِ معرفت یا گنج عظیم معرفت. (که واژهٔ اول، یک صفت گرفته است)
تشبیه درونواژهای زمانی است که در یک واژهٔ مرکب دو طرف تشبیه بیایند و معمولا ابتدا مشبه و بعد مشبهبه میآید.
❇️ نکته ۲:
تشبیههای درونواژهای کنایه هستند.
همچنین در چنین نمونههایی با صفات و القاب مواجهیم.
معشوق ماهرو
مرد دریادل
انسان سنگدل
حال موصوف حذف شده و صفت مانده. (صفت جانشین اسم - صفتهای کنایی)
همچنین دقت داشته باشید. در استعاره باید یک طرف تشبیه بیاید و طرف دیگر حذف شود. حال بخواهیم، ماهرو را استعاره در نظر بگیریم:
ماهرو به معشوق تشبیه شده است و معشوق حذف شده؟؟؟
نه. اساس استعاره تشبیه است که در این نمونهها اینچنین نیست.
❇️ محسن برزوک _ دبیر زبان و ادبیات فارسی
#دستور
@arayehha
#نکته_های_دستوری
#هر_و_هیچ_! (نوشتاری در باب صفات مبهم)
✳️ چند شب قبل با یکی از دوستان از خیابانی میگذشتیم که دیوارنوشتهٔ مغازهای توجهم را جلب کرد:
هر آش و حلیمی، برکت نمیشه.
دو مطلب در مورد این دیوارنوشته حائز اهمیت است:
۱. املای «هلیم» بر «حلیم» ارجح است. («حلیم» از غلطهای رایج است و شاید قابل تسامح. مثل «خوار و بار» و «ذغال».)
۲. «هر» و «هیچ» اگر چه هر دو صفات مبهم هستند اما طبیعتا به جای هم به کار نمیروند.
«هر»، کلیت را شامل میشود و از نظر مفهومی، مثبت است اما «هیچ»، نشاندهندهٔ نبودن است و مفهومی منفی دارد. (شعار میخواهد بگوید: آش و هلیم برکت، هیچ رقیبی ندارد یا در واقع هیچ آش و هلیمفروشیای توان رقابت با این مغازه را ندارد؛ اما این مفهوم از نوشتار تصویر، استنباط نمیشود.)
محسن برزوک _ دبیر زبان و ادبیات فارسی
#دستور
@arayehha