(7)
سفارش هایی از پیامبر صلی الله علیه و آله
شخصی محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شد و از ایشان درخواست نمود تا به او توصیه ای بنمایند.
حضرت این گونه توصیه فرمودند:
- من به تو سفارش می کنم برای خدا شریک قرار ندهی، اگر چه در آتش بسوزی و شکنجه ببینی!
پدر و مادرت را نیز اذیت مکن و به آنان نیکی کن، زنده باشند یا مرده. اگر دستور دهند که از خانواده و زندگیت دست برداری چنین کن! و این نشانه ایمان است. آنچه که اضافه داری در اختیار برادر دینی ات بگذار!
در برخورد با برادر مسلمانت گشاده رو باش!
به مردم اهانت مکن و باران رحمتت را بر آنان ببار!
هر کدام از مسلمانان را دیدار کردی سلام برسان!
مردم را به سوی اسلام دعوت کن!
بدان که هر کارگشایی تو ثواب بنده آزاد کردن را دارد، بنده ای که از فرزندان یعقوب است.
بدان که شراب و تمام مست کننده ها حرامند.(8)
(8)
گریه برای یتیمان
در جنگ احد بسیاری از رزمندگان اسلام، از جمله، حضرت حمزه علیه السلام به شهادت رسیدند. به طوری که شایع شد که شخص پیامبر صلی الله علیه و آله نیز شهید شده اند.
زن های مدینه به سوی احد حرکت کردند. فاطمه، دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز در میان آنان بود. پس از آنکه دریافتند پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله سالم است به مدینه بازگشتند. رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز با کمی فاصله به طرف مدینه حرکت نمود. زنان بار دیگر گریه کنان به استقبال شتافتند. در این وقت زینب دختر جحش محضر پیامبر گرامی رسید. پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:
- صبور و پایدار باش!
گفت:
- برای چه؟
فرمود:
- در شهادت برادرت عبدالله.
گفت:
- شهادت برای او گوارا و مبارک باد!
فرمود:
- صبر کن!
گفت:
- برای چه؟
فرمود:
- درباره شهادت داییت حمزه علیه السلام.
گفت:
- همه از آن خداییم و به سوی او باز می گردیم، مقام شهادت برای او مبارک باد!
پس از چند لحظه، دوباره پیامبر صلی الله علیه و آله رو به زینب کرد و اظهار فرمود:
- صبور باش!
گفت:
- دیگر برای چه؟
فرمود:
- به خاطر شهادت شوهرت مصعب بن عمیر.
زینب تا این جمله را شنید با صدای بلند گریه کرد و به طور جانگدازی ناله سر داد. او در پاسخ کسانی که می گفتند.
- چرا برای شوهرت چنین گریه می کنی؟
پاسخ داد:
- گریه ام برای شوهرم نیست، چرا که او به فیض شهادت در رکاب پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده، بلکه گریه ام برای یتیمان اوست، که اگر سراغ پدر را بگیرند، چه جوابی به آنان بدهم؟(9)
(9)
با دوستان، مدارا!
رسول خدا صلی الله علیه و آله در حالی که نشسته بودند، ناگهان لبخندی بر لبانشان نقش بست، به طوری که دندان هایشان نمایان شد! از ایشان علت خنده را پرسیدند، فرمود:
- دو نفر از امت من می آیند و در پیشگاه پروردگار قرار می گیرند؛ یکی از آنان می گوید:
خدایا! حق مرا از ایشان بگیر! خداوند متعال می فرماید: حق برادرت را بده! عرض می کند:
خدایا! از اعمال نیک من چیزی نمانده متاعی دنیوی هم که ندارم. آنگاه صاحب حق می گوید:
پروردگارا! حالا که چنین است از گناهان من بر او بار کن!
پس از آن اشک از چشمان پیامبر صلی الله علیه و آله سرازیر شد و فرمود:
آن روز، روزی است که مردم احتیاج دارند گناهانشان را کسی حمل کند. خداوند به آن کس که حقش را می خواهد می فرماید: چشمت را برگردان، به سوی بهشت نگاه کن، چه می بینی؟ آن وقت سرش را بلند می کند، آنچه را که موجب شگفتی اوست - از نعمت های خوب - می بیند، عرض می کند:
پروردگارا! اینها برای کیست؟
می فرماید:
برای کسی است که بهایش را به من بدهد.
عرض می کند:
چه کسی می تواند بهایش را بپردازد؟
می فرماید:
تو.
می پرسد:
چگونه من می توانم؟
می فرماید:
به گذشت تو از برادرت.
عرض می کند: خدایا! از او گذشتم.
بعد از آن، خداوند می فرماید:
دست برادر دینی ات را بگیر و وارد بهشت شوید!
آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
پرهیزکار باشید و مابین خودتان را اصلاح کنید!(10)
(10)
تلاش یا راه توانگر شدن!
شخصی محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید تا چیزی درخواست کند. شنید که پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید:
هر که از ما بخواهد به او می دهیم و هر که بی نیازی پیشه کند خدایش بی نیاز کند. مرد بدون آنکه خواسته اش را اظهار کند، از محضر پیغمبر صلی الله علیه و آله بیرون آمد. بار دوم نزد پیامبر گرامی آمد و بی پرسش برگشت. تا سه بار چنین کرد. روز سوم رفت و تیشه ای به عاریت گرفت، بالای کوه رفت و هیزم گرد آورد و در بازار به نیم صاع جو (تقریباً یک کیلو و نیم) فروخت و آن را خود با خانواده اش خوردند و این کار را ادامه داد تا توانست تبر بخرد، سپس دو شتر جوان و یک برده هم خرید و توانگر شد. بعد نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و به آن حضرت گزارش داد. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
- نگفتم هر که از ما خواهشی کند به او می دهیم و اگر بی نیازی پیشه کند، خدایش توانگر سازد!(11)
(11)
علی علیه السلام از عدالت می گوید
یکی از خصوصیات حضرت علی علیه السلام این بود که بیت المال را به طور مساوی میان مردم تقسیم می کرد و بین مسلمانان تبعیض قایل نمی شد؛ این امر باعث شده بود، برخی از طرفداران تبعیض و انحصار طلب ها به معاویه بپیوندند.
عده ای از دوستان علی علیه السلام به حضور حضرت رسیدند و گفتند:
- چنانچه افراد سیاس و انحصار طلبها را با پول راضی کنی، برای پیشرفت امور شایسته تر است. امام علی علیه السلام از این پیشنهاد خشمگین شد و فرمود:
- آیا نظرتان این است به کسانی که تحت حکومت من هستند ظلم کنم و حق آنان را به دیگران بدهم و با تضیع حقوق آنان یارانی دور خود جمع نمایم؟ به خدا سوگند! تا دنیا وجود دارد و تا آفتاب می تابد و ستارگان در آسمان می درخشند، این کار را نخواهم کرد. اگر مال، از آن خودم بود آن را به طور مساوی تقسیم می کردم، چه رسد به اینکه مال، مال خداست.
سپس فرمود:
- ای مردم! کسی که کار نیک را در جای نادرست انجام داد، چند روزی نزد افراد نااهل و تاریک دل مورد ستایش قرار می گیرد و در دل ایشان محبت و دوستی می آفریند؛ ولی اگر روزی حادثه بدی برای وی پیش بیاید و به یاریشان نیازمند شود، آنان بدترین و سرزنش کننده ترین دوستان خواهند شد.(12)
(12)
در وادی یابس چه گذشت؟
ابو بصیر می گوید:
از امام رضا (ع) در مورد سوره والعادیات پرسیدم، امام (ع) فرمود: این سوره در ماجرای وادی یابس (بیابان خشک) نازل شده است. پرسیدم: قضیه وادی یابس از چه قرار بود.
امام صادق علیه السلام فرمود:
- در بیابان یابس دوازده هزار نفر سواره نظام بودند، با هم عهد و پیمان محکم بستند که تا آخرین لحظه، دست به دست هم دهند و حضرت محمد صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام را بکشند.
جبرئیل جریان را به رسول خدا صلی الله علیه و آله اطلاع داد. حضرت رسول صلی الله علیه و آله نخست ابوبکر و سپس عمر را با سپاهی چهار هزار نفری به سوی ایشان فرستاد که البته بی نتیجه بازگشتند.
پیامبر صلی الله علیه و آله در مرحله آخر علی علیه السلام را با چهار هزار نفر از مهاجر و انصار به سوی وادی یابس رهسپار نمود. حضرت علی علیه السلام با سپاه خود به طرف بیابان خشک حرکت کردند.
به دشمن خبر رسید که سپاه اسلام به فرماندهی علی علیه السلام روانه میدان شده اند. دویست نفر از مردان مسلح دشمن به میدان آمدند. علی با جمعی از اصحاب به سوی آنان رفتند. هنگامی که در مقابل ایشان قرار گرفتند. از سپاه اسلام پرسیده شد که شما کیستید و از کجا آمده اید و چه تصمیمی دارید؟ علی علیه السلام در پاسخ فرمود:
- من علی بن ابی طالب پسر عموی رسول خدا، برادر او و فرستاده او هستم، شما را به شهادت یکتایی خدا و بندگی و رسالت محمد صلی الله علیه و آله دعوت می کنم. اگر ایمان بیاورید، در نفع و ضرر شریک مسلمانان هستید.
ایشان گفتند:
- سخن تو را شنیدیم، آماده جنگ باش و بدان که ما، تو و اصحاب تو را خواهیم کشت! وعده ما صبح فردا.
علی علیه السلام فرمود:
- وای بر شما! مرا به بسیاری جمعیت خود تهدید می کنید؟ بدانید که ما از خدا و فرشتگان و مسلمانان بر ضد شما کمک می جوییم: ولا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم
دشمن به پایگاههای خود بازگشت و سنگر گرفت. علی علیه السلام نیز همراه اصحاب به پایگاه خود رفته و آماده نبرد شدند. شب هنگام، علی علیه السلام فرمان داد مسلمانان مرکب های خود را آماده کنند و افسار و زین و جهاز شتران را مهیا نمایند و در حال آماده باش کامل برای حمله صبحگاهی باشند.
وقتی که سپیده سحر نمایان گشت، علی علیه السلام با اصحاب نماز خواندند و به سوی دشمن حمله بردند. دشمن آن چنان غافلگیر شد که تا هنگام درگیری نمی فهمید مسلمین از کجا بر آنان هجوم آورده اند. حملهه چنان تند و سریع بود، قبل از رسیدن باقی سپاه اسلام، اغلب آنان به هلاکت رسیدند. در نتیجه، زنان و کودکانشان اسیر شدند و اموالشان به دست
مسلمین افتاد.
جبرئیل امین، پیروزی علی علیه السلام و سپاه اسلام را به پیامبر صلی الله علیه و آله خبر دادند. آن حضرت بر منبر رفتند و پس از حمد و ثنای الهی، مسلمانان را از فتح مسلمین باخبر نموده و فرمودند که تنها دو نفر از مسلمین به شهادت رسیده اند!
پیامبر صلی الله علیه و آله و همه مسلمین از مدینه بیرون آمده و به استقبال علی علیه السلام شتافتند و در یک فرسخی مدینه، سپاه علی علیه السلام را خوش آمد گفتند. حضرت علی علیه السلام هنگامی که پیامبر را دیدند از مرکب پیاده شده، پیامبر صلی الله علیه و آله نیز از مرکب پیاده شدند و میان دو چشم (پیشانی) علی علیه السلام را بوسیدند. مسلمانان نیز مانند پیامبر صلی الله علیه و آله از علی علیه السلام قدردانی می کردند و کثرت غنایم جنگی و اسیران و اموال دشمن که به دست مسلمین افتاده بود را از نظر می گذراندند.
در این حال، جبرئیل امین نازل شد و به میمنت این پیروزی سوره عادیات به رسول اکرم صلی الله علیه و آله وحی شد:
والعادیات ضبحاً، فالموریات قدحاً، فالمغیرات صحباً، فأثرن نفعاً فوسطن به جمعاً... (13)
اشک شوق از چشمان پیامبر صلی الله علیه و آله سرازیر گشت، و در اینجا بود که آن سخن معروف را به علی علیه السلام فرمود:
اگر نمی ترسیدم که گروهی از امتم، مطلبی را که مسیحیان درباره حضرت مسیح علیه السلام گفته اند، درباره تو بگویند، در حق تو سخنی می گفتم که از هر کجا عبور کنی خاک زیر پای تو را برای تبرک برگیرند!(14)
(13)
جوان قانون شکن
روزی علیه السلام در شدت گرما بیرون از منزل بود سعد پسر قیس حضرت را دید و پرسید:
- یا امیرالمؤمنین! در این گرمای شدید چرا از خانه بیرون آمدید؟ فرمود:
- برای اینکه ستمدیده ای را یاری کنم، یا سوخته دلی را پناه دهم. در این میان زنی در حالت ترس و اضطراب آمد مقابل امام علیه السلام ایستاد و گفت:
- یا امیر المؤمنین شوهرم به من ستم می کند و قسم یاد کرده است مرا بزند. حضرت با شنیدن این سخن سر فرو افکند و لحظه ای فکر کرد سپس سر برداشت و فرمود:
نه به خدا قسم! دون تأخیر باید حق مظلوم گرفته شود!
این سخن را گفت و پرسید:
- منزلت کجاست؟
زن منزلش را نشان داد.
حضرت همراه زن حرکت کرد تا در خانه او رسید.
علی علیه السلام در جلوی درب خانه ایستاد و با صدای بلند سلام کرد. جوانی با پیراهن رنگین از خانه بیرون آمد حضرت به وی فرمود:
از خدا بترس! تو همسرت را ترسانیده ای و او را از منزلت بیرون کرده ای.
جوان در کمال خشم و بی ادبانه گفت:
کار همسر من به شما چه ارتباطی دارد. والله لاحرقنها بالنار لکلامک. بخدا سوگند بخاطر این سخن شما او را آتش خواهم زد!
علی علیه السلام از حرف های جوان بی ادب و قانون شکن سخت بر آشفت! شمشیر از غلاف کشید و فرمود:
من تو را امر بمعروف و نهی از منکر می کنم، فرمان الهی را ابلاغ می کنم، حال تو بمن تمرد کرده از فرمان الهی سر پیچی می کنی؟ توبه کن والا تو را می کشم.
در این فاصله که بین حضرت و آن جوان سخن رد و بدل می شد، افرادی که از آنجا عبور می کردند محضر امام (ع) رسیدند و به عنوان امیرالمؤمنین سلام می کردند و از ایشان خواستار عفو جوان بودند.
جوان که حضرت را تا آن لحظه نشناخته بود از احترام مردم متوجه شد در مقابل رهبر مسلمانان خودسری می کند، به خود آمد و با کمال شرمندگی سر را به طرف دست علی (ع) فرود آورد و گفت:
یا امیرالمؤمنین از خطای من درگذر، از فرمانت اطاعت می کنم و حداکثر تواضع را درباره همسرم رعایت خواهم نمود. حضرت شمشیر را در نیام فرو برد و از تقصیرات جوان گذشت و امر کرد داخل منزل خود شود و به زن نیز توصیه کرد که با همسرت طوری رفتار کن که چنین رفتار خشن پیش نیاید.(15)
(14)
علی علیه السلام و بیت المال
زاذان نقل می کند:
من با قنبر غلام امام علی علیه السلام محضر امیرالمؤمنین وارد شدیم قنبر گفت:
یا امیرالمؤمنین چیزی برای شما ذخیره کرده ام! حضرت فرمود:
- آن چیست؟
عرض کرد: تعداد ظرف طلا و نقره! چون دیدم تمام اموال غنائم را تقسیم کردی و از آنها برای خود بر نداشتی! من این ظرف ها را برای شما ذخیره کرده ام.
حضرت علی علیه السلام شمشیر خود را کشید و به قنبر فرمود:
- وای بر تو! دوست داری که به خانه ام آتش بیاوری! خانه ام را بسوزانی! سپس آن ظرف ها را قطعه قطعه کرد و نمایندگان قبایل را طلبید، و آنها را به آنان داد، تا عادلانه بین مردم تقسیم کنند.(16)
(15)
علی علیه السلام و یتیمان
روزی حضرت علی علیه السلام مشاهده نمود زنی مشک آبی به دوش گرفته و می رود. مشک آب را از او گرفت و به مقصد رساند؛ ضمناً از وضع او پرسش نمود.
زن گفت:
علی بن ابی طالب همسرم را به مأموریت فرستاد و او کشته شد و حال چند کودک یتیم برایم مانده و قدرت اداره زندگی آنان را ندارم. احتیاج وادارم کرده که برای مردم خدمتکاری کنم.
علی علیه السلام برگشت و آن شب را با ناراحتی گذراند. صبح زنبیل طعامی با خود برداشت و به طرف خانه زن روان شد. بین راه، کسانی از علی علیه السلام درخواست می کردند زنبیل را بدهید ما حمل کنیم.
حضرت می فرمود:
- روز قیامت اعمال مرا چه کسی به دوش می گیرد؟
به خانه آن زن رسید و در زد: زن پرسید:
- کیست؟
حضرت جواب دادند:
- کسی که دیروز تو را کمک کرد و مشک آب را به خانه تو رساند، برای کودکانت طعامی آورده، در را باز کن!
زن در را باز کرد و گفت:
- خداوند از تو راضی شود و بین من و علی بن ابی طالب خودش حکم کند.
حضرت وارد شد، به زن فرمود:
- نان می پزی یا از کودکانت نگهداری می کنی؟
زن گفت:
- من در پختن نان تواناترم، شما کودکان مرا نگهدار!
زن آرد را خمیر نمود. علی علیه السلام گوشتی را که همراه آورده بود کباب کرد و با خرما به دهان بچه ها می گذاشت.
با مهر و محبت پدرانه ای لقمه بر دهان کودکان می گذاشت و هر بار می فرمود:
فرزندم! علی را حلال کن! اگر در کار شما کوتاهی کرده است. خمیر که حاضر شد، علی علیه السلام تنور را روشن کرد. در این حال صورت خویش را به آتش تنور نزدیک می کرد و می فرمود:
- ای علی! بچش طعم آتش را! این جزای آن کسی است که از وضع یتیم ها و بیوه زنان بی خبر باشد.
اتفاقاً زنی که علی علیه السلام را می شناخت به آن منزل وارد شد.
به محض اینکه حضرت را دید، با عجله خود را به زن صاحب خانه رساند و گفت:
وای بر تو! این پیشوای مسلمین و زمامدار کشور، علی بن ابی طالب علیه السلام است.
زن که از گفتا
ر خود شرمنده بود با شتاب زدگی گفت:
- یا امیرالمؤمنین! از شما خجالت می کشم، مرا ببخش!
حضرت فرمود:
- از اینکه در کار تو و کودکانت کوتاهی شده است، من از تو شرمنده ام!(17)
🔴 عظمت گناه
✍ ما خیال می کنیم گناه چیز کوچکی است. حتی یک گناه صغيره جرمش بسیار سنگین است. در روایات ما آمده است که به کوچکی گناه نگاه نکنید، به بزرگی آن کسی نگاه کنید که معصیتش را کرده اید.
شما یک موقع به یک آدم معمولی بی احترامی می کنید، مثلا یک سیلی به او می زنید، این بد است. اما یک موقع یک سیلی به یک مرجع تقلید با عظمت میزنید. یک موقع - معاذ الله - یک سیلی به امام زمان یا پیامبر (ص) می زنید. حال اگر کسی یک بی احترامی به خود خدا که عظمتش بی نهایت است بکند چه؟ بنابراین، هر گناهی در حد خود بسیار بزرگ است.
لذا اهل معرفت که می فهمیدند، برای کوچک ترین گناه و یا کمتر از آن هم می ترسیدند. مرحوم ملکی تبریزی از یک مجلسی که شبهه غیبت در شده بود، بلند شد، و خیلی ناراحت بود. می گفت: همین ما را چهل روز عقب انداخت.
این ها عظمت پروردگار را درک کرده بودند و می دانستند یک خلاف ادب، یک مکروه و یک گناه چقدر زشت است. چقدر سنگین است.
📚 کتاب صراط و شفاعت
🔴 عظمت گناه
✍ ما خیال می کنیم گناه چیز کوچکی است. حتی یک گناه صغيره جرمش بسیار سنگین است. در روایات ما آمده است که به کوچکی گناه نگاه نکنید، به بزرگی آن کسی نگاه کنید که معصیتش را کرده اید.
شما یک موقع به یک آدم معمولی بی احترامی می کنید، مثلا یک سیلی به او می زنید، این بد است. اما یک موقع یک سیلی به یک مرجع تقلید با عظمت میزنید. یک موقع - معاذ الله - یک سیلی به امام زمان یا پیامبر (ص) می زنید. حال اگر کسی یک بی احترامی به خود خدا که عظمتش بی نهایت است بکند چه؟ بنابراین، هر گناهی در حد خود بسیار بزرگ است.
لذا اهل معرفت که می فهمیدند، برای کوچک ترین گناه و یا کمتر از آن هم می ترسیدند. مرحوم ملکی تبریزی از یک مجلسی که شبهه غیبت در شده بود، بلند شد، و خیلی ناراحت بود. می گفت: همین ما را چهل روز عقب انداخت.
این ها عظمت پروردگار را درک کرده بودند و می دانستند یک خلاف ادب، یک مکروه و یک گناه چقدر زشت است. چقدر سنگین است.
📚 کتاب صراط و شفاعت
🟢آثار زیارت
به برخی از آثار زیارت اشاره میکنیم؛
🔶نور و آرامش الهی
خداوند در قرآن مجید رسیدن به نور و آرامش الهی را در رفتن به خانه های دانسته است و دستور میدهد خانه هایی که در آنجا صبحگاهان و عصرگاهان، تسبیح خدا گفته میشود مورد احترام و بزرگداشت قرار گیرد:
«فی بُیوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ یسَبِّحُ لَهُ فیها بِالْغُدُوِّ وَ الآصال رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إیتاءِ الزَّکاةِ یخافُونَ یوْماً تَتَقَلَّبُ فیهِ الْقُلُوبُ وَ الأَبْصار». (این نور الهی) در خانههایی قرار دارد که خداوند اذن فرموده، دیوارهای آنرا بالا برند (تا از دستبرد شیاطین وهوسبازان در امان باشد)؛ خانههایی که نام خدا در آنها برده میشود و صبح وشام درآنها تسبیح او میگویند. مردانی که خرید و فروش و بازرگانی، آنان را از یاد خدا و برپاداشتننماز و ادای زکات غافل نمیکند. آنها از روزی میترسند که در آن، دلها و چشمها زیر و زبر میشوند.»
➖سیوطی مینویسد: وقتی این آیه نازل شد و پیامبر (ص) آن را در مسجد تلاوت کرد، مردی برخاست و از پیامبر خدا (ص) پرسید: در اینجا مقصود از بیوت، کدام خانه ها است؟ پیامبر (ص) فرمود: خانه های پیامبران. ابوبکر در حالیکه به خانه علی و فاطمه (س) اشاره میکرد پرسید: آیا این هم از همان خانه هاست؟ پیامبر (ص) فرمود: از برترین آنها است. (۲)
🔶محبت الهی و سعادت
امام صادق(ع):« مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ الْخَيْرَ قَذَفَ فِي قَلْبِهِ حُبَّ الْحُسَيْنِ ع وَ حُبَّ زِيَارَتِهِ وَ مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ السُّوءَ قَذَفَ فِي قَلْبِهِ بُغْضَ الْحُسَيْنِ وَ بُغْضَ زِيَارَتِهِ».
هر کس که خدا خیر خواه او باشد، محبت امام حسین (ع)و شوق زیارتش را در دل او می اندازد، و هر کس که خدا بدخواه او باشد، کینه و بغض زیارت امام حسین(ع)را در دل او می نهد.(۳)
🔶رفع مشکلات مادی
یکی از شبهاتی که همواره مطرح میشود عبارت است از اینکه افراد به جای حج و زیارت به فقرا کمک کنند این در حالی است که زیارت از جهات مختلف برای فقر زدایی تأثیر گذار است؛
➖امام باقر(ع):«مُروا شيعَتَنا بِزيارَةِ قَبرِ الحُسَينِ عليه السلام فَاِنَّ اِتْيانَهُ يَزيدُ فِى الرِّزْقِ وَ يَمُدُّ فِى الْعُمْرِ وَ يَدْفَعُ مَرافِعَ السُّوءِ و اِتيانُهُ مُفْتَرَضٌ عَلى كُلِّ مُؤمِنٍ يَقِرُّ لِلحُسَينِبِالإِمامَةِ مِنَ اللّهِ» شیعیان ما را به زیارت قبر حسین امر کنید. زیارت قبر حسین، روزی را زیاد عمر را افزایش می دهد و بلاهای سخت را دفع میکند.(۴)
➖از قدیم گفتهاند: «ﺍﮔر میخواهی کسی را یک وعده سیر کنی، به او ماهی بده، ولی اگر میخواهی یک عمر سیرش کنی، به او ماهیگیری یاد بده.» آشنایی و ارتباط با انسان های فداکار که نه تنها مال بلکه جان شیرین شان را در راه خدا فرا کرده اند روحیه فداکاری را در انسان تقویت میکند؛ در زیارت امام حسین(ع) به بالاترین الگوهای فداکاری و خستگی ناپذیری، احترام، توجه، و ابراز محبت می کنیم، و اراده و انگیزۀ ما برای فداکارای و. . تقویت می شود و به این صفات نزدیک می شویم.
➖ نقش معنویت در انگیزه برای کارهای نیک امری است واضح که در قرآن هم به آن اشاره شده است؛
«لَیسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لکنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الآْخِرِ وَ الْمَلائِکةِ وَ الْکتابِ وَ النَّبِیینَ وَ آتَی الْمالَ عَلی حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبی وَ الْیتامی وَ الْمساکینَ وَ ابْنَ السَّبیلِ وَ السَّائِلینَ وَ فِی الرِّقابِ...»نیکی، (تنها) این نیست که (به هنگام نماز) روی خود را به سوی مشرق و (یا) مغرب کنید (و تمام گفتگوی شما، دربارة قبله و تغییر آن باشد و وقت خود را مصروف آن سازید)؛ بلکه نیکی (و نیکوکار) کسی است که به خدا و روز رستاخیز و فرشتگان و کتاب (آسمانی) و پیامبران ایمان آورده، مال (خود) را، با تمام علاقه ای که به آن دارد، به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه و خواهندگان و بردگان، انفاق کند».
می فرماید: «وَ قیلَ لِلَّذینَ اتَّقَوْا ما ذا أَنْزَلَ رَبُّکمْ قالُوا خیراً لِلَّذین أَحْسَنُوا فی هذِهِ الدُّنْیا حسَنَةٌ وَ لَدارُ الْآخرَةِ خَیرٌ وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقینَ» (هنگامی که) به پرهیزگاران گفته می شد: پروردگار شما چه چیز نازل کرده است؟ می گفتند: خیر (و سعادت). (آری) برای کسانی که نیکی کردند، در این دنیا نیکی است و سرای آخرت از آن هم بهتر است و چه خوب است سرای پرهیزگاران!»(۵)
🔻 ادامه دارد 👇👇
🔶استجابت دعاها
➖ امام صادق(ع):«إن کانَت لَک حاجَةٌ، فَاجعَل قَبرَ النَّبِی خَلفَ کتِفَیک، وَاستَقبِلِ القِبلَةَ وَارفَع یدَیک، وَاسأَل حاجَتَک؛ فَإِنَّک أحرى أن تُقضى إن شاءَ اللّهُ».(۶)
حاجتى داشتى، پشت به قبر پیامبر(ص) و رو به قبله بِایست و دو دستت را به آسمان بردار و حاجتت را بخواه، که در این صورت، سزاوارترى تا به خواست خدا، حاجتت برآورده گردد.
➖ امام صادق(ع):إنَّ أبوابَ السَّماءِ لَتُفتَحُ عِندَ دُعاءِ الزّائِرِ لِأَمیرِ المُؤمِنینَ(ع)؛ فَلا تَکن عَنِ الخَیرِ نَوّاما» درهاى آسمان در هنگام دعاى زائر امیر المؤمنین(ع) گشوده مى شود. پس، از خیر غافل مباش.(۷)
🔶فریادرسی در سختی ها
در مورد زیارت امام رضا(ع) از قول حضرتش روایت است که فرمود: «مَنْ زَارَنِی عَلَى بُعْدِ دَارِی وَ مَزَارِی أَتَیْتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ فِی ثَلَاثَهِ مَوَاطِنَ حَتَّى أُخَلِّصَهُ مِنْ أَهْوَالِهَا إِذَا تَطَایَرَتِ الْکُتُبُ یَمِیناً وَ شِمَالًا وَ عِنْدَ الصِّرَاطِ وَ الْمِیزَان» کسی که مرا با دوری منزل و مزارم زیارت کند، در روز قیامت در سه جا نزد او میآیم تا او را از سختی رهایی بخشم: هنگام تحویل پرونده به دست راست یا چپ، وقت گذشتن از پل صراط و کنار میزان ».(۸)
🔶وجوب بهشت
پیامبر اکرم (ص) فرمود: «سَتُدْفَنُ بَضْعَهٌ مِنِّی بِخُرَاسَانَ لَا یَزُورُهَا مُؤْمِنٌ إِلَّا أَوْجَبَ اللَّهُ لَهُ الْجَنَّهَ وَ حَرَّمَ جَسَدَهُ عَلَى النَّار» به زودی پاره ای از تن من در خراسان دفن میشود، مؤمنی او را زیارت نمیکند، مگر آنکه بهشت برای او واجب و بدنش بر آتش حرام میشود.»(۹)
🔶🟢فضیلت پیاده روی برای زیارت امام حسین
امام صادق (ع): «مَنْ خَرَجَ مِنْ مَنْزِلِهِ یُرِیدُ زِیَارَةَ قَبْرِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ إِنْ کَانَ مَاشِیاً کَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِکُلِّ خُطْوَةٍ حَسَنَةً وَ مَحَی عَنْهُ سَیِّئَةً حَتَّی إِذَا صَارَ فِی الْحَائِرِ کَتَبَهُ اللَّهُ مِنَ الْمُصْلِحِینَ الْمُنْتَجَبِینَ [الْمُفْلِحینَ الْمُنْجِحِینَ حَتَّی إِذَا قَضَی مَنَاسِکَهُ کَتَبَهُ اللَّهُ مِنَ الْفَائِزِینَ حَتَّی إِذَا أَرَادَ الِانْصِرَافَ أَتَاهُ مَلَکٌ فَقَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص. یُقْرِؤُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَکَ اسْتَأْنِفِ الْعَمَلَ فَقَدْ غُفِرَ لَکَ مَا مَضَی»
کسی که از منزلش بیرون آید و قصدش زیارت قبر حضرت حسین ابن علی(ع) باشد اگر پیاده رود، خداوند منّان به هر قدمی که برمیدارد یک حسنه برایش نوشته و یک گناه از او محو میفرماید تا زمانی که به حائر برسد و پس از رسیدن به آن مکان شریف حق تبارک و تعالی او را از رستگاران قرار میدهد تا وقتی که مراسم و اعمال زیارت را به پایان رساند که در این هنگام او را از فائزین محسوب میفرماید تا زمانی که اراده مراجعت نماید در این وقت فرشتهای نزد او آمده و میگوید: رسول خدا سلام رسانده و به تو میفرماید: «از ابتداء عمل را شروع کن، تمام گناهان گذشتهات آمرزیده شد.(۱۰)
➖حضرت صادق (ع): «إِنَّ لِلَّهِ مَلَائِکَةً مُوَکَّلِینَ بِقَبْرِ الْحُسَیْنِ ع. فَإِذَا هَمَّ بِزِیَارَتِهِ الرَّجُلُ أَعْطَاهُمُ اللَّهُ ذُنُوبَهُ فَإِذَا خَطَا مَحَوْهَا ثُمَّ إِذَا خَطَا ضَاعَفُوا لَهُ حَسَنَاتِهِ فَمَا تَزَالُ حَسَنَاتُهُ تَضَاعَفُ حَتَّی تُوجِبَ لَهُ الْجَنَّةَ ثُمَّ اکْتَنَفُوهُ وَ قَدَّسُوهُ وَ یُنَادُونَ مَلَائِکَةَ السَّمَاءِ أَنْ قَدِّسُوا زُوَّارَ حَبِیبِ اللَّهِ فَإِذَا اغْتَسَلُوا نَادَاهُمْ مُحَمَّدٌ ص. یَا وَفْدَ اللَّهِ أَبْشِرُوا بِمُرَافَقَتِی فِی الْجَنَّةِ ثُمَّ نَادَاهُمْ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع. أَنَا ضَامِنٌ لِقَضَاءِ حَوَائِجِکُمْ وَ دَفْعِ الْبَلَاءِ عَنْکُمْ فِی الدُّنْیَا وَ الآْخِرَةِ ...»
خداوند متعال فرشتگانی دارد که موکّل قبر حضرت امام حسین (ع)میباشند، هنگامی که شخص قصد زیارت آن حضرت را مینماید حق تعالی گناهان او را در اختیار این فرشتگان قرار میدهد و زمانی که وی قدم برداشت فرشتگان تمام گناهانش را محو میکنند و سپس قدم دوّم را که برداشت حسناتش مضاعف و دو چندان میکنند و پیوسته با قدمهایی که برمیدارد حسناتش مضاعف میگردد تا به حدّی میرسد که بهشت برایش واجب و ثابت میگردد، سپس اطرافش را گرفته و تقدیسش میکنند و فرشتگان آسمان نداء داده و میگویند: «زوّار دوست دوست خدا را تقدیس نمائید»، و وقتی زوّار غسل کردند حضرت محمّد (ص)ایشان را مورد نداء قرار داده و میفرماید:ای مسافران خدا! بشارت باد بر شما که در بهشت با من هستید. سپس حضرت امیر (ع) به ایشان نداء نموده و میفرماید:من ضامنم که حوائج شما را بر آورده نموده و بلاء را در دنیا و آخرت از شما دفع کنم، ...(۱۱)
🔻 ادامه دارد 👇👇
💠داستان
قاضی نوراللّه شوشتری در کتاب المجالس ماجرای عجیبی نقل کرده است؛
او از پدر و مادری ناصبی متولد شده بود. مادرش نذر کرده بود که اگر پسری از او متولد شود او را برای دزدی و غارت گری در راه زائران حضرت امام حسین (ع) بفرستد تا اموال زائران را غارت کند و آنان را به قتل برساند!
زمانی که او به دنیا آمد و به عنفوان جوانی رسید او را به خاطر ادای نذرش سر راه زائران فرستاد. هنگامی که به نواحی مسیّب نزدیک کربلا رسید به انتظار ورود زائران نشست ولی خوابی سنگین او را فرا گرفت و در حالی که خواب بود، قافله زائران از جادّه گذشته، گرد و غبار قافله زائران بر روی او مینشیند در این اثنا به خواب میبیند که قیامت برپا شده، فرمان آمده که او را به دوزخ دراندازند ولی آتش به خاطر آن گرد و غبار پاک به او نرسید. در حالی که از آن نیّت زشتش لرزان و ترسان بود از خواب بیدار شد.
از آن پس ملازم ولایت اهل بیت گشت و مدتی بسیار طولانی مقیم کربلا و ساکن حائر شریف حضرت امام حسین (ع)شد و از این هنگام بود که مدح و ستایش اهل بیت را محور کار خود قرار داد و با یک رباعی کار نورانی مدیحهسراییاش را شروع کرد:
إذا شِئْتَ النَّجاةَ فَزُر حُسَیناً
لِکَیْ تَلْقی الألهَ قَرِیْرَ عَیْنِ
فإنَّ النارَ لَیْسَ تَمَسُّ جِسْمَاً
عَلیهِ غُبارُ زوَّارِ الحسین
👈آنچه گفته شد سرگذشت ابوالحسن جمال الدین علی بن عبدالعزیز موصلی حلّی از ادیبان بزرگ و از مدیحهسرایان اهل بیت علیهم السلام و شاعری برجسته و انسانی فاضل بود که در شهر حلّه میزیست و در سال ۷۵۰ قمری در همانجا درگذشت و مزارش در شهر حلّه زیارتگاه معروفی است.
💠داستان
مرحوم علامه نوری از عالم بزرگوار و متقی و معدن علم و فضل، شیخ المشایخ شیخ جواد و او از پدر بزرگوارش عالم متقی شیخ حسین نجفی نقل میکند:
مردی نصرانی در بصره تجارت داشت سود بسیار از بازرگانی به دست آورد، به طوری که بصره را برای سکونت و تجارت خود مناسب ندید. همکاران و دوستانش برای او نوشتند به بغداد بیا، بصره برای تو سزاوار نیست. ناگزیر اموال خود را گرد آورده، به سوی بغداد حرکت کرد تا بتواند به کسب خود ادامه دهد.
در راه دزدان به وی حمله کردند و اموالش را چپاول نمودند. تاجر بینوا با دست خالی و پای پیاده خود را به یکی از بادیه نشینها رسانیده و به عنوان مهمان بر آنها وارد شد. کم کم با اهل قبیله مأنوس گردید، و در تغییر مکان با آنها همراه، و در کار و شغل زراعت با آنها همکاری مینمود.
پس از مدتی با خود گفت: گویا من بر این مردم تحمیل شدهام. لذا روزی با جوانان و رفقا اندیشه خود را به میان گذاشت. به ا و گفتند: مطمئن باش تو بر ما تحمیل نشدهای. زیرا بودجه روزانه معینی برای خوردن و آشامیدن میهمانان منظور است، و با بود و نبود تو تغییری در آن داده نمیشود، آسوده باش.
تا اینکه عدهای از آنها قصد زیارت ائمه کردند و جهت توشه راه، گندم و خرما تهیه کردند، این نصرانی هم شوق زیارت پیدا کرد و گفت: از تنهایی در اینجا خسته میشوم، اگر مانعی ندارد مرا هم با خود ببرید تا کمکی برای شما باشم.
لذا آن نصرانی را هم با خود بردند. از توشه آنها میخورد و مواظب اثاث آنها بود، تا به نجف اشرف وارد شدند، زیارت کرده سپس عازم کربلا شدند.
ایام عاشورا بود، چون داخل کربلا شدند، همه کربلا پر از ماتم و شور و گریه بود. کنار صحن منزل کردند و اثاثیه خود را پیش نصرانی گذاشتند و به او گفتند: همین جا بمان تا فردا بعد از ظهر ما نزد تو میآییم.
شب عاشورا بود، نصرانی در آنجا ماند. چون مقداری از شب گذشت، سه بزرگوار دید که از حرم خارج شدند، یکی از آنها به دیگری فرمود: نام زائرانی را که در این شهر آمدهاند در دفتر مخصوص ثبت کن.
آن دو نفر جدا شدند و رفتند، مدتی گذشت و برگشتند و صورت اسامی را تقدیم آقا نمودند. آقا نگاهی به دفتر کرد و فرمود:هنوز از افراد زائر باقی مانده است.
دوباره رفتند و برگشتند و گفتند: کسی باقی نمانده است. آقا فرمود: باز هم لیست کمبود دارد، آن را کامل کنید.
برای سومین بار به همه جا مراجعه کردند، برگشتند و گفتند: هیچ کس باقی نمانده است مگر این مرد نصرانی.
فرمود:چرا اسم او ننوشتهاید؟
«اَلَیسَ قَد حُلَّ بِساحَتِنا؛ آیا او در حریم ما وارد نشده است؟»
پس آن نصرانی از خواب کفر بیدار شد و نور ایمان در دلش تابید، و خداوند عوض اموال دنیوی نعمتهای اخروی به او لطف فرمود.(۱۲)
ــــــــــــــــــــــــــــ
📎پی نوشتها
۱.کتاب رحمت واسعه، صفحه ٢٧٢
۲.الدّر المنثور، تفسیر آیه مورد اشاره
۳.کامل الزیارات، ص۱۴۲.
۴.تهذیب، ج۶، ص۴۵ و ۴۲
۵.نحل /۳۰
۶.الکافی، ج ۴، ص ۵۵۱
۷.المقنعة، ص ۴۶۲
۸.عيون أخبار الرِّضا،ج۲،ص۲۵۵
۹.بحار الأنوار،ج۱۰۲،ص۳۱
۱۰.ثوابالاعمال، صفحه۹۱
۱۱.همان،ص۹۲
۱۲.دارالسلام: ج ۲، ص ۱۴۴
🌺 والسلام علی من اتبع الهدی 🌺
🌸🍃🌸🍃
از نوشته های زیبای شهید آوینی,,,
سوار تاکسی بین شهری شدم، مسیرم تهران بود.
اصلا با راننده درباره مقدار کرایه صحبتی نکردم از بابت پول هم نگران نبودم
اما وسط راه که بیابان بود، دست کردم تو جیب راست شلوارم ولی پول نبود…! جیب چپ نبود… جیب پیرهنم!
نبود که نبود … گفتم حتما تو کیفمه!
اما خبری از پول نبود…
به راننده گفتم: اگر کسی رو سوار کردی و بعد از طی یک مسیری به شما گفت که پول همراهم نیست، چیکار میکردی ؟!!
گفت: به قیافه اش نگاه می کنم!
گفتم : الان فرض کن من همان کسی باشم که این اتفاق براش افتاده…!!! یکدفعه کمی از سرعتش کم کرد و نگاهی از آینه به من انداخت
و گفت : به قیافه ات نمیاد که آدم بدی باشی ، می رسونمت … .
خدای من!
من مسیر زندگی ام رو با تو طی کردم به خیال اینکه توشه ای دارم
اما الان هرچه نگاه می کنم ، می بینم هیچی ندارم، خالیه خالی ام …
فقط یک آه و افسوس که مفت عمرم از دست رفت …
خدایا ما رو می رسونی؟؟؟ یا همین جا وسط این بیابان سردرگمی پیاده مون میکنی؟؟؟
الهی و ربی من لی غیرک ...
🟢 درس اول
کرم و سخاوت بیبديل
مورّخان نوشته اند: «حضرت مجتبی عليه السلام» در طول عمر خويش دو بار تمام اموال و دارايی خود را در راه خدا خرج كرد و سه بار ثروت خود را به دو نيم تقسيم كرده و نصف آن را برای خود نگهداشت و نصف ديگر را در راه خدا بخشيد.»
💠داستان
عثمان در كنار مسجد مدينه نشسته بود. مرد فقيری از او كمك مالی خواست. او پنج درهم به وی داد. فقير گفت: مرا نزد كسی راهنمايی كن كه كمك بيشتری به من كند. عثمان به طرف حضرت مجتبی و حسين بن علی عليهما السلام و عبداللَّه جعفر، كه در گوشهای از مسجد نشسته بودند اشاره كرد و گفت: نزد اين چند نفر جوان كه در آنجا نشستهاند رفته، از آنها تقاضای كمك میكني.
وی نزد آنها رفت و درخواست كمك نمود. امام حسن عليه السلام فرمود: از ديگران كمك مالی خواستن، تنها در سه مورد رواست: ديهای (خونبها) به گردن انسان باشد و از پرداخت آن به كلّی عاجز باشد، يا بدهی كمرشكن داشته باشد كه از عهده پرداخت آن ناتوان است، و يا فقير و درمانده گردد، به گونهای كه دستش به جايی نرسد. پس در مورد كداميك از اين سه مورد درخواست كمك میكني؟
گفت: اتفاقاً گرفتاری من يكی از همين سه چيز است. حضرت مجتبی عليه السلام پنجاه دينار به وی داد، و امام حسين عليه السلام به پيروی از آن حضرت [و با حفظ حرمت او] چهل و نُه دينار، و عبداللَّه بن جعفر چهل و هشت دينار به وی دادند.
مرد فقير هنگام برگشت، از كنار عثمان گذشت. عثمان گفت: چه كردي؟ جواب داد: از تو پول خواستم، تو [اوّلاً كم] پول دادی و [ثانياً] نپرسيدی پول را برای چه منظوری میخواهم؟ امّا هنگامی كه نزد آن سه نفر رفتم، يكی از آنها (حسن بن علي) در مورد مصرف پول از من پرسش نمود و آن گاه هر كدام مبالغی را به من عطا كردند.
عثمان گفت: اين خاندان، منبع علم و حكمت، و سرچشمه نيكی و فضيلتند. نظير آنها را نمیتوان يافت.(۲)
💠داستان
يكی از كنيزان حضرت، دست گلی را به عنوان هديه به آن حضرت تقديم كرد. حضرت او را در مقابل آزاد نمود. وقتی به آن حضرت گفتند: چگونه كنيزی را كه قيمت گزافی دارد در مقابل يك دسته گل آزاد كردي؟ فرمود: خداوند ما را اين چنين تربيت نموده و فرموده است: «وَ اِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِاَحْسَنَ مِنْها اَوْ رُدُّوها»؛(5) «هرگاه با تحيّتی به شما تحيّت گفته شد، شما نيز تحيّتی بهتر يا همانند آن بفرستيد.» و من هديهای را بهتر برای اين كنيز از آزادی او نيافتم.(۳)
✔️كمك از طريق راهنمايی
گاه حضرت دست خالی بود و نمیتوانست مستقيم به فقيری كمك كند، از اين رو از طريق راهنمايی صحيح مشكل او را حل میكرد.
💠داستان
روزی فقيری نزد آن حضرت آمد و درخواست كمك نمود. حضرت پولی نداشت به او كمك كند و از اينكه مرد فقير نااميد برگردد، شرمسار بود؛ لذا فرمود: آيا حاضری تو را به كاری راهنمايی كنم كه به مقصودت برسي؟ فقير گفت: چه كاري؟ حضرت فرمود: امروز دختر خليفه از دنيا رفته و خليفه [سخت] عزادار است، ولی هنوز كسی [جرأت نكرده] به او تسليت بگويد. نزد خليفه میروی و با سخنانی كه به تو میگويم، او را تسليت میگويي.
فقير گفت: چگونه تسليت بگويم؟ حضرت فرمود: وقتی نزد خليفه رسيدی بگو: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الّذی سَتَرَها بِجُلُوسِكَ عَلی قَبْرِها وَلاهَتَكَها بِجُلُوسِها عَلی قَبْرِكَ؛ ستايش خدای را كه او را مستور كرد [و زير خاك پنهان نمود] با نشستن تو بر قبر او (يعنی زير سايه پدر از دنيا رفت) و او را هتك و اهانت نكرد با نشستن او بر سر قبر تو (يعنی ممكن بود بعد از تو دخترت در عالم تنهايی مورد هتك و بیحرمتی قرار بگيرد).»
مرد فقير طبق گفته حضرت عمل كرد. اين جملات عاطفی اثر عميقی بر روح خليفه گذارد و از حُزن و اندوه او كاست؛ از اين رو دستور داد جايزهای به وی بدهند.
آن گاه پرسيد: اين سخن از آنِ تو بود؟ گفت: نه، حسن بن علی عليهما السلام آن را به من آموخته است. خليفه گفت: راست میگويي، او منبع سخنان فصيح و شيرين است.(۴)
✔️ نجات فقرا
شخصی خدمت حضرت مجتبی عليه السلام رسيد و عرض كرد:ای فرزند اميرمؤمنان! تو را به خدايی كه به شما نعمت فراوان داده سوگند میدهم به فرياد من برس كه دشمنی ستمكار دارم كه نه حرمت پيران را پاس میدارد، و نه به كوچكی صغيران ترحّم میكند. حضرت كه به جايی تكيه داده بودند، با شنيدن اين سخن برخاسته و فرمودند: اين دشمن كيست تا داد تو را از او بگيرم؟
عرض كرد: دشمن من فقر و نداری است. حضرت اندكی سر به زير انداخته، سپس به خدمتكار خويش فرمودند: آنچه از مال نزد تو موجود است حاضر كن. او نيز پنج هزار درهم آورد و به آن مرد داد. و بعد، حضرت فرمودند: تو را به خدا سوگند میدهم هرگاه بار ديگر اين دشمن به تو حمله كرد و در حق تو ستم روا داشت، او را نزد من بياور تا [شرّ] او را از تو دور گردانم.»(۵)
🔻 ادامه دارد 👇👇
✅ آرشیو مطالب (سخنرانی) 🔰