نجفي. كتابخانه اي كه ايشان درست كرده شايد در دنيا بي نظير باشد. و مروج اهل بيت، كتابهاي اهل بيت. چون خادم اهل بيت بودند. مي گويد من هرچه دارم از دعاي پدر دارم. پدر و مادر را خيلي احترام كنيم.
در روايت هست: پدر و مادر بهشت و جهنم شما هستند. خيلي حديث مهمي است. يعني احترام به آنها بهشت را واجب مي كند. آزار آنها جهنم را واجب مي كند. اين گوي و اين ميدان. حالا بد هم باشند احترامشان واجب است. روايت داريم استثنا ندارد. كافر باشند، بي دين باشند، بي نماز باشند. بدترين پدر و مادر احترامشان بر اولاد واجب است. «وَ أَطِعِ الْوَالِدَينِ وَ لَوْ كَانَا كَافِرَينِ»[6].
منشاء توفيقات مقام معظم رهبري از زبان مبارکشان
مقام معظم رهبري مي فرمايند: كه من در جواني كه مشغول تحصيل بودم، (پدر و مادر ايشان مشهد بودند) چون حوزه قم استادهاي فوق العاده، مثل حضرت امام، مثل آيت الله بروجردي، علامه طباطبايي داشت، من ديدم كه رشد من در اين است كه از مشهد بيايم قم و در حوزه قم تحصيل كنم. از پدر و مادرم خداحافظي كردم و آمدم قم مشغول تحصيل شدم. استاهاي برجسته، دوستان خيلي خوب، مثل شهيد مطهري، شهيد بهشتي پيدا کردم. يك مقدار كه درس خواندم، به پدرم نامه مي نوشتم و احوالپرسي مي كردم. با نامه و تلفن، فهميدم كه پدر من چشمش يك مقدار آب آورده و رو به ضعف و نابينايي است. يعني اگر نرسيم چشمش را از دست مي دهد. برادرهاي من هم رفته بودند دنبال كسب تحصيل و كار و اينها، جاي ديگر بودند. تهران و جاهاي ديگر بودند. من از قم به مشهد رفتم؛ پدرم را به دكتر بردم. دكترهاي مشهد، حدود مثلاً 40-50 سال قبل خيلي تخصصشان بالا نبود. گفتم: پدرم بينايي اش خيلي مهم است، بايد به تهران ببرمش. پدرم را به تهران آوردم. دكترهاي درجه يك پيدا كردم و دوا، مداوا، الحمدلله از خطر رد شد. بينايي اش حفظ شد. و الا داشت كور مي شد. پدرم خوشحال شد.
پدرم حدود 70 سالش بود، خيلي دلش مي خواست كه من سيد علي، چون به من يك علاقه خاصي داشتند دوست داشتند من به مشهد بروم. و كمكشان باشم. از اينطرف من دنيايم، آخرتم، تحصيلم، پيشرفت و رشدم را در اين مي بينم كه در قم درس بخوانم. من تازه دور برداشته ايم كه درس بخوانيم. به مشهد برگشتن خيلي برايم سخت و ناگوار بود. دودل بودم كه چكار بكنم؟ خدايا من بروم به پدر و مادرم برسم يا بروم قم درس بخوانم و از پدر و مادرم جدا بشوم. يك اهل معنايي در تهران بود، خيابان مولوي، از دوستان من بود. اهل دل بود، اهل معنا بود. روشن ضمير بود. من رفتم ديدن ايشان، بهشان گفتم: آقا من آمده ام ضمن ديدن شما يك مشورتي با شما بكنم. جريان را گفتم. يك تأملي كرد، گفت: شما وظيفه ات اين است كه بروي كمك پدر و مادرت بكني. خدا جبران مي كند. آن خداييكه مي تواند در حوزه علميه قم تو را رشد و پيشرفت بدهد، در مشهد هم مي تواند. در پناه پدر و مادر هم مي تواند. (اگر آدم رضاي خدا را بر چيزهاي ديگر مقدم كند. خدا او را رشد مي دهد، كمال مي دهد، به مقصد مي رساند) گفت: من ديگر راحت شدم، از دودلي بيرون آمدم. برگشتم منزل، پدر و مادر من هم ديده بودند چهره من خيلي دردناك و غمگين است. ديدند چهره ام باز و بشاش شده. گفتند: آقا سيد علي چه خبر است؟ خيلي قيافه ات باز شده. گفتم: شما خوشحال باشيد. من يكي آمدم نوكري شما را بكنم. بارك الله. پدر و مادرم خيلي خوشحال شدند كه من مي روم و كمكشان هستم. و خدا لطف كرد و همه چيزهايي را كه ما در قم مي خواستيم بهشان برسيم، از جوار پدر و مادر بهشان رسيديم.
هم رتبه حضرت موسي در بهشت
موسي كليم الله پيغمبر اولوالعزم است. به خدا عرضه کرد: خدايا هم درجه من در بهشت كيست؟ شايد حضرت موسي فكر مي كرد يك پيغمبري مثل خودش، عالمي، رباني اي، عابدي، زاهدي، يك شخصيت جهاني اي. گفتند: هم درجه شما يك قصابي است در فلان محله! اي داد بيداد! قصاب فلان محله شده همدرجه موسي كليم الله؟ حضرت موسي تعجب كرد. گفت: من بايد ببينم ته اين قضيه چيست. حركت كرد و آمد قصاب را پيدا كرد. به در مغازه اش رفت، ديد يك آدم معمولي است. گفت مهمانش بشوم ببينيم اين فوق العادگي اش چيست. مهمانش شد. او هم حضرت را نمي شناخت. به حضرت گفت: كه آقا من يك كار واجبي دارم شما در اين اتاق مهماني باشيد، من كارم را انجام بدهم و خدمت شما بيايم. ديدم يك سبدي از سقف آويزان است. سبد را پايين آورد. داخلش يك پيرزني بود. پيرزن فرسوده، فرتوت، و خيلي مسني بود. خيلي جثه كوچكي داشت. گفت اين مادر من است. غير از من هم كسي را ندارد. من فقط اولادش هستم. و من بايد از اين مادر نگهداري كنم. اين جا آويزانش كردم كه از خطر محفوظ باشد. كسي بهش آزار نرساند. حيواني حمله نكند. من اول بايد مادرم را تر و خشك بكنم. غذا در دهانش بگذارم، شروع كرد دست و صورت مادر را شستن. غذا دهانش گذاشتن، بهش محبت كردن، لطف كردن. وقتي مادرش را سير كرد، اين پيرزن دستهايش را بلند كرد، گفت اي خدا، پسر من را هم
درجه موسي كليم الله قرار بده. ببينيد دعاي پدر و مادر چه كار مي كند. نفرين پدر و مادر هم همين طور. مواظب باشيد. و بخواهيد از پدر و مادر كه از ته دل برايمان دعا كنند.
ذکر مصيبت: حضرت علي اکبر عليه السلام
شب جمعه شب زيارتي قبر آقا ابا عبد الله الحسين عليه السلام است. يك عالمي در دهه محرم به كربلا رفت. رفت كربلا، روزهاي اولي كه در كربلا بود، يك شب خواب ديد وارد حرم شد. در عالم خواب داخل ضريح شد. ديد امام حسين روي صندوق ضريح خوابيده اما بدنش پر از زخم و جراحت است. اين عالم خيلي ناراحت شد، خيلي متأثر شد. گفت يا ابا عبد الله چه قدر بدن شما زخم و جراحت دارد. گفت اين زخم ها و جراحاتي است كه بني اميه به من وارد كردند. عالم متأثر شد، از خواب بيدار شد، گريان بود. تا بعد از عاشورا. بعد از عاشورا باز هم همان خواب تكرار شد. ديد وارد ضريح شده اما بدن ابا عبد الله سالم است. گفت الحمد لله بدن شما سالم شده. فرمودند بله، اين دهه محرم گريه كردند، عزاداري كردند و اين عزاداري ها و اشك ها بر زخم هاي بدن من مرحم گذاشت. بعد نگاهم افتاد ديدم روي سينه آقا ابا عبد الله عليه السلام دو تا زخم است اينها خوب نشده. من متأثر شدم، گفتم: يا ابا عبد الله عليه السلام چرا اين دو زخم روي سينه تان خوب نشده؟ فرمود: اين دو تا زخم خوب نمي شود. گفتم چرا؟ فرمود زخم اول از داغ برادرم ابوالفضل العباس عليه السلام است. خيلي سنگين است داغ برادري مثل ابوالفضل العباس. زخم دوم من هم كه قابل علاج نيست، داغ فرزند جوانم علي اكبر است. «اللّهم اشهد انه قد برز اليهم غلام اشبه الناس خُلقاً، وخَلُقا، ومنطقاً، برسولك وكنا اذا اشتقنا إلى نبيك نظرنا اليه»[7]. داغ جوان خيلي سخت است.
مي گويند سرهاي شهدا را وقتي در مجلس يزيد لعنت الله عليه آوردند، نگاهش به سرها افتاد، ديد يك سري خيلي زيباست. خيلي دلربا و جذاب است. گفت اين سر كيست؟ گفتند: سر پسر بزرگ اباعبدالله علي اكبر عليهما السلام است. مي گويند: يزيد هم منقلب شد. گفت: نمي خواست حسين عليه السلام بکشيد. داغ اين جوان براي از بين بردن پدر كافي بود.
چه گذشت بر دل اباعبدالله عليه السلام وقتي كه ناله جوانش بلند شد، آمد سراسيمه كنار بدن قطعه قطعه علي روي زمين نشست. چه كند ؟ فرزندش در حال جان دادن است. ناله مولا بلند شد. مي گويند: آقا اباعبدالله عليه السلام دو جا بلند گريه كرد. يك بار كنار بدن علي اكبر عليه السلام بود. آقا ابا عبد الله شروع به گريه كردن كردند. چه كند كه قلبش آرام بگيرد. با دست مبارك خاك و خون ها را از چهره و لب و دهان علي زدود. ولي ديد ديگر مرغ روح علي پرواز كرده. يك وقت ديدند آقا خم شد و صورت به صورت علي. صدا مي زند بعد از تو خاك بر سر دنيا و زندگي دنيا. علي جان رفتي و راحت شدي. اما پدرت حسين غريب و تنها. لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم...
__________________________
___________________
@archive_mataleb_sokhanrani
خودسازی:
💠 #ادب
🔸 امام علی علیه السلام:
بهترین ادب آن است که انسان در حد و مرز خود بماند و از اندازه خویش فراتر نرود.
📚 غررالحکم/ح3241
انسان باید مطابق سن، علم و جایگاه اجتماعی اش سخن بگوید و احترام بزرگان از نظر سن، دین، علم و مقام اجتماعی را نگهدارد.
🌺 حساب خود نه کم گیر و نه افزون
🌺 منه پای از گلیم خویش بیرون.
#احادیث_روزانه
@archive_mataleb_sokhanrani
برکت و روزی:
💠 بی برکتی #مال_حرام
🔹 امام هادی (علیه السلام):
به راستی که #حرام، 👇🏼👇🏼👇🏼
♦️افزایش نمی یابد و اگر زیاد شود، برکتی ندارد
♦️و اگر در راه خدا انفاق شود، پاداشی ندارد
♦️ و اگر باقی بماند، ذخیره ای است به سوی دوزخ.
📚کافی/ج5/ص125
⚜️ ای کسانی که ایمان آورده اید، #ربا را که سودهای افزوده و چند برابر است نخورید و از خدا پروا کنید، شاید رستگار شوید.
🔅آل عمران/130
#دریافت_روزانه_حدیث
#افزایش_برکت_و_روزی
احترام به پدر و مادر- نصیحت پذیری
حضرت قاسم بن حسن علیه السلام
سخنران استاد فرحزاد
بشنو از نـی چـون حکایت می کند و از جـدایی هـا شـکایـت مـی کـند
از نـیسـتـان تــا مــرا ببـریـده انــد از نـفـیرم مـرد و زن نالیـــــده انـد
هر که او از هـمـنوایی شــد جـدا بینوا شد گر چـه دارد صــد نــوا
همنشینی خویشی و پیوندی اسـت یار با نامحرمان چون بندی است
ای بسا هـنـدو و تـرک هـم زبـــان ای بسـا دو ترک چون نامحرمان
پس زبان محرمی خود دیگراست هم دلی از هم زبانی خوش تراست
برکات ذکر صلوات
یکی از آثار و برکات صلوات این هست که کم بودها را جبران می کند. زمین خورده ها را بلند می کند. جبرائیل خدمت پیامبرخدا سلام الله علیه وآله آمد. عرض کرد: آقا امروز چیزه عجیب دیدم. امروز که داشتم می آمدم به کوه قاف که رسیدم، دیدم یک فرشته ای در آنجا مورد غضب قرار گرفته است و پر و بالش سوخته است. جبرئیل عرض می کند: این فرشته را در شب معراج تو آسمان ها دیده بودم. فرشته ای بود که هفتاد هزار فرشته تحت فرمان او بودند. جایگاه مهمی داشت. ولی دیدم که تو این محل افتاده و پرو بالش سوخت است. وقتی من را دید به من استغاثه کرد. جبرئیل به داد من برس. جبرئیل می گوید: پرسیدم چه طور شد این طور شدی؟ گفت: شبی که پیامبر به معراج تشریف آوردند، من دیر احترام کردم. خیلی احترام پیامبر نگرفتم. خدا هم به من غضب کرد. من به اینجا افتادم. جبرئیل عرض می کند: یا رسول الله من دلم برایش سوخت. در خانه خدا استغاثه کردم، خدایا تو به دادش برس، بال هایش را برگردان. از طرف خدای متعال به من خطاب شد: ای جبرئیل به این فرشته بگو اگر می خواهد پر و بال در بیارود، و گذشته هایش را هم ببخشم و به جای اول برگردانم، صلوات بر محمد و ال محمد بفرستد. من به این فرشته گفتم، مشغول صلوات شد. وقتی که مشغول شد پر و بالش شروع به رشد کرد و به جای اولش برگشت. حالا این ذکر مفتی و ارزان به دست ما رسیده ما نباید ناشکر بکنیم.
گناه نابخشودنی دشمنی و بغض اهل بیت علیهم السلام
روایت داریم: «فَالْقُرْآنُ سَيِّدُ الْكُتُبِ الْمُنْزَلَةِ وَ جَبْرَئِيلُ سَيِّدُ الْمَلَائِكَةِ أَوْ قَالَ إِسْرَافِيلُ وَ أَنَا سَيِّدُ الْأَنْبِيَاءِ وَ عَلِيٌّ سَيِّدُ الْأَوْصِيَاءِ وَ لِكُلِّ أَمْرٍ سَيِّدٌ وَ حُبِّي وَ حُبُّ عَلِيٍّ سَيِّدُ مَا تَقَرَّبَ بِهِ الْمُتَقَرِّبُونَ مِنْ طَاعَةِ رَبِّهِمْ»[1] یعنی همه موجودات یک سروری دارند. هر جنسی یک گلی دارد. مثلا آقای همه انبیا حضرت محمد مصطفی سلام الله علیه و اله است. سرور همه جانشین ها و اوصیا وجود مقدس امیرالمومنین سلام الله علیه است. آقای همه ملائکه جبرئیل است. سید و سالار همه روزها روز جمعه است. سرور همه ماه ها ماه رمضان است. سرور و آقای همه شب ها شب قدر است. گل همه کارها، گل همه اعمال، همه خوبی ها، محبت محمد سلام الله علیه وآله و علی سلام الله علیه است. "آن عملی را که خدا طالب است حب علی بن ابی طالب است" اگر این باشد بقیه اش هم درست می شود. ولی اگر این نباشد، عبادت جن و انس را داشته باشی، با صورت تو جهنم می ندازند. «لِكُلِّ شَيْ ءٍ أَسَاسٌ وَ أَسَاسُ الْإِسْلَامِ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ»[2] پیامبر فرمود: محبت من و محبت اهل بیت من اساس اسلام است.
در یک روایت دیگر فرمود: محبت امیرالمومنین سلام الله علیه چیزی است که اگر این در دل کسی ثابت باشد، گناه ضرر نمی زند. عاقبت بخیر می شود. دشمنی حضرت هم یک گناهی است که دشمن حضرت هر چه قدر هم ثواب بیاورد، فایده ندارد.
یک شاعری بود برای اهل بیت شعر می گفت. امام صادق سلام الله علیه یک روزی فرمود: کسی هست که اشعار ابی هریره را برای ما بخواند؟ (این غیر آن ابوهریره معروف زمان پیامبر بود که حدیث جعل می کرد. این شیعه بود. شاعر اهل بیت بود.) یک نفر گفت: آقا این ابوهریره که می گویید: شاعر شماست، شراب می خورد. (گاهی افشای گناه و غیبت کردن از خود گناه بدتر است) حضرت در جواب آن فضول فرمود: خدا همه گناهان را می آمرزد، اما دشمنی ما اهل بیت سلام الله علیهم را نمی بخشد. خیلی شعرا بودن گاهی شراب خور بودند. دعبل بود، اسمائیل حمیروی بود، رو محبتی که به اهل بیت سلام الله علیهم داشتند عاقبت بخیر شدند.
آن عملی که خدا خیلی به دنبالش هست محبت اهل بیت سلام الله علیهم است. اما آن گناهی که خدا نمی بخشد دشمنی پیامبر سلام الله علیه و آله و اهل بیت سلام الله علیهم است. مواظب باشیم که این اصل صدمه نبیند. خیلی از اعضاء بدن وقتی با مشکل رو به رو می شود، انسان جان سالم به در می برد. اما اگر قلب و مغز انسان از کار بیفتد، کار تمام هست. آن عضو اصلی و کلیدی است.
انواع مردم در پذیرش حرف حق و موعظه
یک عالمی با بعضی از شاگرداش مسافرت رفته بودند. به یک قبرستان کهنه ای رسیدند. به این ها گفت: بروید از این قبرستان کهنه یک جمجمه ای پیدا کنید. رفتند پیدا کردند، آوردند. آقا از جیبش یک در قیمتی
در آورد، تو گوش این جمجمه کرد، دید فرو نمی رود گفت این به درد نمی خورد، بروید یک جمجمه دیگر پیدا کنید. رفتند یک جمجمه دیگری پیدا کردند، آوردند. آقا آن در قیمتی را تو گوشش فرو کرد رفت و از آن ور بیرون افتاد. گفت: این جمجمه هم به درد نمی خورد. بروید یکی دیگر پیدا کنید. رفتند گشتند، یک جمجمه دیگر پیدا کردند. این در قیمتی را کرد تو گوشش رفت، گیر کرد. گفت: این یکی به درد می خورد. گفتند: منظور شما چی هست؟ فرمود: همه اهل عالم سه دسته بیشتر نیستند. دسته اول: حرف حق تو گوششان فرو نمی رود. از پیامبر که بهتر موعظه کنند نیست. یا به گوششان پنبه می کردند یا فرار می کردند که حرف حق را نشنوند. این ها بدترین خلق ها هستند. این ها قصی القلب ترین آدم ها هستند. «إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ»[3]
دسته دوم: کسانی هستند که حرف تو گوششان فرو می رود ولی از آن طرف بیرون می اندازند. یعنی حرف حق را قبول می کنند. ولی به دستورات حق عمل نمی کنند. درباره یکی از عرفا می گویند: تو یک مسجدی برای سخنرانی آمد. وارد شد جا تنگ بود، خادم مسجد با صدای بلند گفت: خدا رحمت کند هر کسی که یک قدم جلو بیاید. همه بلند شدند جلو آمدند. به آن آقا گفتند: آقا منبر بفرمایید. فرمود: دیگر منبر نمی روم. گفتند: چرا؟ گفت: حرفی که من می خواستم بزنم، خادم زد. خدا رحمت کند کسی را که در عمرش یک قدم جلوبیاید. دسته سوم: کسانی هستند که حرف حق را قبول می کنند و دستورات حق هم عمل می کنند و این ها به درد می خورند.
ایمان و دقت مرحوم آقای راشد در حلال و حرامش
مرحوم آقای راشد اهل تربت بود. یک کتابی هم به نام "فضیلت های فراموش شده" درباره پدرش مرحوم شیخ عباس علی تربتی نوشته است. پدرش هم آدم فوق العاده ای بوده است. آقایی در تهران کتاب این آقای راشد را گرفته بود به هر کسی که دوست داشت می داد. مهندسی آمده بود. از او پرسید شما آقای راشد تربتی را می شناسید؟ مهندس گفت: آره می شناسم. اتفاقا خاطره ای هم ازش دارم. من مهندس شهر داری بودم. در تهران پشت ساختمان مجلس، خیابانی است که بعدا تاسیس شده است. الان به نام شهید رضی است. شورای آن زمان تصویب کردند که پشت مجلس یک خیابان بیندازند. به شهرداری ابلاغ کردند. آن منطقه را شناسایی کردند، خانه هایی که تو طرح بود، برایشان ابلاغ کردند، قیمت گذاری کردند. یا به اندازه یا بیشتر هم قیمت می کردند.
خلاصه رفتیم خانه ها را خریدیم در طول این خیابان هیچ کس اعتراض نمی کرد. پولش را می گرفت و می رفت. ولی یک روز یک کاغذی آمد اعتراض کرده بود. تحقیق کردیم که این کاغذ مال کی هست؟ دیدیم که مال اقای راشد تربتی که تو رادیو صحبت می کند، هست. مهندسین ما خیلی برایشان برخورد. یک یهودی تو شهرداری کار می کرد، گفت: ببینید این هم روحانی تان. خیلی مارا سر کوب کرد. بنا شد یک کمسیون تشکیل بشود. به یهودی گفتیم: تو را به جان این آقا می اندازیم. جناب یهودی را رئیس کمسیون کردیم. از آقای راشد دعوت کردیم. گفتیم: آقا شما چه اعتراضی داری؟ گفت: شما چه قدر قیمت کردید؟ گفتیم: فلان قیمت. گفت: اصلا اعتراض من هم همین است. چرا بالاتر قیمت کردید؟ این مال من نیست، مال مردم است. چرا زیاد قیمت کردید؟ من به زیادی قیمت اعتراض کردم. این یهودی سر جایش خشک شد منقلب شد و گفت: «اشْهَدُ انْ لا الهَ الا اللَّهُ ، وَ اشْهَدُ انَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ»[4] یهودی مسلمان شد.
در همین قم یکی از آشناهای ما جایی داشت که تو طرح قرار گرفت. شهرداری آمد پول حسابی هم بدهد، گفت: من این پول را نمی گیرم. گفتیم آقا چرا نمی گیری؟ گفت: چون شهرداری پولی که از مردم می گیرد، مردم راضی نیستند. می خواهد به من بدهد من آن پول را نمی گیرم. احتیاج هم داشت.
روز عاشورا آقا و یارانش ده، پانزده ده خطبه خواندند. آقا اباعبدالله سلام الله علیه فرمودند: می دانید چرا حرف ما در شما اثر نمی کند؟ «فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرَامِ»[5] چون شکم هایتان از حرام پر شده است.
آقایی پشت ماشینش نوشته بود: "من یکی اگر خوب بشوم، خیلی خوب می شود" چون شما یکی که خوب بشوی، موج می اندازد بچه هایت خوب می شوند. خانمت هم خوب می شود. همسایه هایت هم خوب می شوند. همسایه جزو شفیع ها است. اگر همسایه خوب دارید، قدر بدانید. ما روایت داریم: «الْجَارَ ثُمَّ الدَّارَ»[6] خانه می خواهید بخرید، همسایه از خود خانه مهم تر است. شما بهترین خانه را تو محله قاچاقچی ها و دزدها بسازید، دو ریال نمی ارزد. بچه هایت همه نااهل می شوند. «الرَّفِيقَ ثُمَّ الطَّرِيقَ»[7] یعنی یک مسافرتی که می خواهی بروی اول ببین که رفقای تو کی هستند.
آقای بهاالدینی تو این باغ ها می رفتند. کنار نهر آب می نشست، تفکر می کردند. بیشتر عبادت ایشان تفکر بود. مرحوم علامه طباطبایی هم مقید بودند که بیرون بروند. چون بیرون شهر معصیت کمتر
اتفاق افتاده است. ایشان می رفتند کنار نهر آبی و درختی می نشستند تفکر و توسلی... می کردند.
اهمیت احترام گذاشتن به پدر و مادر در دین اسلام
باید هواسمان را جمع بکنیم. بیاییم در زندگی مان یک عملی انجام بدهیم که خدا بفرماید: بارک الله، دستت درد نکند. در جریان حضرت یوسف و برادرها وقتی برادر ها او را می خواستند تو چاه بیندازند اول می خواستند بکشند. یکی از برادرها به نام لاوی گفت: من طاقت ندارم، برادرم کشته بشود. گفتند: چه کار بکنیم؟ گفت: به چاه بیندازیم. گفتند: نه. گفت: اگر بکشید من شما را لو می دهم. روایت داریم: به خاطر این یک ذره ادب و رحم خدا نسل پیامبری را تو نسل این لاوی قرار داد. یوسف صدیق بعزیز مصر شد. وقتی که برادرها را پیدا کرد. فرستاد دنبالشان که بیایید من از شما پذیرایی می کنم. حضرت یعقوب چشمانش بینا شد. آن خوابی که حضرت یوسف دیده بود، تعبیر شد. گفت دیدم یازده ستاره و ماه و خورشید برایم سجده کردند. ستاره ها برادرانش بود. ماه مادرش بود. خورشید پدر بود. خوب حضرت یوسف و با اعیان و بزرگان مصر استقبال پدر آمدند. قائده اش این است که این جا دیگر دستگاه سلطنتی را رها کند و عامی بشود خودش را پایین بیندازد و دست پدر را ببوسد. یوسف صدیق ملاحظه دستگاه سلطنتی را کرد که آقا گارد و دم و دستگاه به هم می خورد. یک مقدار دیر پیاده شد. شاید با شتاب به سوی پدر نرفت.
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرورپدر را باز پرس اخر کجا شد مهر فرزندی
چهل سال برایت گریه کرده است نه این که بی احترامی کند یک مقدار دیر احترام کرد. یا کم احترام کرد. تعبیر موادبانه اش این که ترک اولی کرد. جبرئیل نازل شد، ای یوسف دستت را بده. دست یوسف را گرفت فشار داد، یک نوری از دستش بالا رفت. گفت: چی است؟ گفت: به خاطر این که دیر احترام پدرت را گرفتی خدا نور نبوت را از صلب تو بیرون کرد.
شیخ انصار استوانه تقوا و علم بود. می گویند: خدمت حضرت شرفیاب می شد. مادر پیرش را کول می کرد حمام می برد. الان یک مرجع تقلیدی مادرش را کول کند، حمام ببرد، چی می شود؟ هر چی هم میگفتند: آقا از شما بعید است، می گفت: مادر من است، من باید این احترام و ادب را بگیرم.
ذکر مصیبت
حضرت قاسم بن حسن علیه السلام
عرض ادادت به محضر حضرت قاسم علیه السلام فرزند امام حسن مجتبی ارادتی داشته باشیم. حضرت قاسم علیه السلام از شهدای بسیار مظلوم کربلا بوده است.
ای عمو جان ز ره مهر کفن پوشم کن حلقه بندگی خویش تو بر گوشم کن
من که بهتر نیم از اکبر گل پیر وحنت با علی اکبرخود زود هم آغوشم کن
حضرت قاسم علیه السلام نماینده امام حسن علیه السلام در کربلا بود. هر کدام از اهل بیت نماینده ای تو کربلا فرستادند. حضرت قاسم علیه السلام نابالغ بود. شب عاشورا وقتی دید ابا عبدالله علیه السلام می فرماید: من بیعتم را برداشتم. گفت: من چون نابالغم نکند عمویم به من اجازه جنگ ندهد. بعد از صحبت های آقا عرض کرد: آقا جان آیا من هم از شهدای کربلا هستم؟ آقا ابا عبدالله علیه السلام فرمودند: مرگ در کامت چگونه است. عرض کرد: مرگ از عسل برای من شیرین تر است که در راه شما کشته بشوم. فرمودند: بله تو هم جزو شهدای کربلا هستی. اما بعد از این که امتحان سختی خواهی دید. و لذا روز عاشورا حضرت قاسم دید که عمویش تنها شده است. اصحاب رفتند، یاران رفتند، بنی هاشم رفتند. دیگر عمو تنها مانده است. آمد محضر عموی بزرگوارش آقا جان اجازه بده من هم جانم را فدا کنم. آقا اباعبدالله علیه السلام به قدری گریه کردند، یادگار برادرش را در آغوش گرفتند، تو مقتل هست که بیهوش شدند. ولی وقتی به هوش آمد، این قدر دست عموش را بوسید، که آقا اجازه میدان داد. حضرت قاسم علیه السلام به میدان رفت. عده ای را به درک فرستاد. اما یک نانجیبی گفت: الان می روم داغش را به دل عمویش می گذارم. چنان شمشیر به پیشانی حضرت قاسم، یک وقت صدا زد عمو جان من را دریاب. آقا وقتی به طرف حضرت قاسم حرکت کردند، جنگ مقلوبه شد، بدن حضرت قاسم زیره سم اسب ها... «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ».
[1] . بحارالأنوار/مجلسی/27/128/باب 4- ثواب حبهم و نصرهم و ولايتهم وانها امان من النار...ص:73
(كِتَابُ الْمُحْتَضَرِ، لِلْحَسَنِ بْنِ سُلَيْمَانَ مِمَّا رَوَاهُ مِنَ الْأَرْبَعِينَ رِوَايَةُ سَعْدٍ الْإِرْبِلِيِّ يَرْفَعُهُ إِلَى سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ رَضِيَ اللَّهِ عَنْهُ قَالَ كُنَّا عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص إِذْ جَاءَ أَعْرَابِيٌّ مِنْ بَنِي عَامِرٍ فَوَقَفَ وَ سَلَّمَ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ جَاءَ مِنْكَ رَسُولٌ يَدْعُونَّا إِلَى الْإِسْلَامِ فَأَسْلَمْنَا ثُمَّ إِلَى الصَّلَاةِ ....)
[2] . الكافي/شیخ کلینی/2/46/باب نسبة الإسلام .....
متن سخنرانی آقای فرحزاد☝️☝️☝️☝️☝️
كان اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه : «ينَادِي فِي كُلِّ لَيلَةٍ حِينَ يأْخُذُ النَّاسُ مَضَاجِعَهُمْ بِصَوْتٍ يسْمَعُهُ كَافَّةُ مَنْ فِي الْمَسْجِدِ وَ مَنْ جَاوَرَهُ مِنَ النَّاسِ تَزَوَّدُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ فَقَدْ نُودِي فِيكُمْ بِالرَّحِيلِ وَ أَقِلُّوا الْعَرْجَةَ عَلَى الدُّنْيا وَ انْقَلِبُوا بِصَالِحِ مَا يحْضُرُكُمْ مِنَ الزَّاد»[1]
گر منزل افـــلاك بود منـزل تـو وز كوثر اگر سرشته باشند گل تـو
چون مهر علي نباشد اندر دل تو افسوس تو و سعـي بـي حـاصل تو
شبي در محفـلي ذكــر علـي بـود شنـيـدم عـارفــي ايـن نكــته فرمود
هزاران آتش انـدر پـوست داري نسـوزي گر علـي را دوسـت داري
وگـر مـهـر علـي در دل نبــاشـد بسـوزي ور ز آهــن پـوســت داري
برکات صلوات
اميرالمؤمنين سلام الله عليه درباره سه واژه «سلام و صلوات و محبت» براي پيامبر ميفرمايد: درود و صلوات بر محمد مصطفي سلام الله عليه و آله براي از بين بردن گناهان، موثرتر و قويتر است از اثر آب بر آتش. همه ذرات عالم ظهور يك اسم يا يك صفت خدا هستند. آتش مظهر غضب است و لذا جهنم از آتش شعله ور است. آباداني دنيا و آخرت با آب رحمت است. «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَي ءٍ حَي»(الانبياء/30) هر چيزي را به وسيله آب زنده كرديم. آب مظهر رحمت است.
يك آقايي هميشه از بهشت صحبت ميكرد. گفتند: گاهي از جهنم هم بگو. گفت: جهنم را شما ميرويد ميبينيد، بهشت را چون نميبينيد من ميگويم که بدانيد چگونه جايي است. «جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» (ال عمران /133) حيف است که ما خودمان را اهل جهنم بکنيم.
روايت داريم: بهشت و جهنم الآن موجود هستند. عدهاي در بهشت و عدهاي در جهنم هستند. روايت داريم: خداي متعال تا به حال هيجده هزار آدم و هيجده هزار عالَم خلق كرده است. ما خيلي ناچيز هستيم. اصلاً ابتداي خلقت را ما نميتوانيم اندازه بگيريم. «للَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ مَنِّكَ بِأَقْدَمِهِ وَ كُلُّ مَنِّكَ قَدِيمٌ اللَّهُمَّ وَ أَسْأَلُكَ بِمَنِّكَ كُلِّه»[2]
خلقت روح جلوتر از جسم
روح ما خيلي جلوتر از بدنمان خلق شده است. بدن ما شناسنامهاش معلوم است يك روزي متولد شديم يك روزي هم شناسنامه ما را خط قرمز ميكشند، باطل ميكنند. اما شناسنامه روح ما چند سالش است؟ ميتواني معين كني؟ نه نميتوانيم انا لله و انا اليه راجعون. فعلا آمديم يك چند وقتي در اين زندان و قفس دنيا كه جاي كوچك و به تعبير قرآن «أَسْفَلَ سافِلينَ»(التين /5) تا يك امتحاني از ما بگيرند، بعد دوباره به وطن اصلي مان بر ميگرديم.
خلقت در آسمان ها
در يك روايتي امام صادق سلام الله عليه فرمود: خداي متعال در آسمانها مخلوقاتي خلق كرده كه آنها كاملاً ما را ميشناسند. از شما انسان ها هم بيشتر حرف ما را گوش ميدهند. و ما امام بر آن ها هم هستيم. امام سجاد سلام الله عليه ميفرمايد: اگر من كار و اشتغال نداشتم، شب تا صبح به آسمان ها نگاه ميكردم. در اين آسمان ها خداوند خيلي عجائب دارد.
پيامبر ما ميفرمايد: «خَلَقَ اللَّهُ مِنْ نُورِ وَجْهِ عَلِي بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع سَبْعِينَ أَلْفَ مَلَكٍ يسْتَغْفِرُونَ لَهُ وَ لِمُحِبِّيهِ إِلَى يوْمِ الْقِيامَةِ»[3] پيامبر خدا ميفرمايد: خداي متعال از نور جمال و صورت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب علیهما السلام هفتاد هزار فرشته خلق كرده اينها در آسمان براي حضرت و براي دوستان و شيعيانش دائم استغفار ميكنند. «وَيسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْض»(الشوري/5) آيه قرآن داريم يك گروه ملائكهاند كه كارشان از طرف مؤمنين گناه کار، استغفار است. چقدر خدا مهربان است و ما را دوست دارد. گاهي آمار هيئت و نجوم را آدم ميبيند جدّاً مغز انسان سوت ميكشد. تمام اين كره زمين و كرههاي اطراف كه دور خورشيد ميگردند، كه ما «منظومه شمسي» ميگوييم، در مقابل اين كهكشانها اصلاً به چشم نميآيد. اين كهكشاني كه ما ميگوييم راه شيري سابق اين عوام ميگفتند: راه مكه است. فقط در اين كهكشان راه شيري ميلياردها ستاره است. كه بعد از چند هزار سال گاهي نورش به ما ميرسد. که بعضي از اين ستارهها ميليونها برابر زمين است.
اين كه امامهاي ما در مقابل عظمت خداوند تسبيح و تقديس ميكردند و بيهوش ميشدند. يك خوف داريم، خوف يعني اينكه ميترسم من را جهنم ببرد. اين مال آدمهاي خيلي مبتدي است. «إِنَّما يخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء»(فاطر/28) خشيت يعني: عظمت و ابهت طرف، انسان را بگيرد. انسان خودش را كوچك و ناچيز و هيچ و پوچ ببيند. هر چه فهم و درك و معرفت و شعور انسان بيشتر بشود، بزرگي خدا و كوچكي خودش را بيشتر درك ميكند. «إِنَّما يخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء»(فاطر/28) علامت رشد يك عالم اين است كه روز به روز خشيتش بيشتر بشود. يعني عظمت خدا در دلش بيشت
ر بشود و ناچيز و كوچكي خودش را بيشتر درك كند.
عظمت خلق نشان از عظمت خالق
ميلياردها كهكشان تا حالا كشف شده است. خيلي از ستارههايي که ما از روي زمين ميبينيم، ما فکر ميکنيم ستاره است بلکه براي خودش يک کهکشان است. يعني مجموعه چند ميلياردي ستاره است که از دور يک ستاره ديده ميشود. ما اصلاً موجودات كره زمين را هم درك نميكنيم. نميتوانيم بشماريم. چند رقم حشره داريم؟ چند رقم ماهي داريم؟ چند رقم پرنده داريم؟ يك مؤسسهاي درباره مورچهها تحقيق كرده تا حالا يازده هزار نوع مورچه كشف كردهاند.
واقعاً كره زمين يك ارزن و خشخاش در مقابل دستگاه بالا نيست. در بين اين همه عظمت ما که عددي حساب نميشويم. خداي متعال كه از خلقت خسته نميشود. برايش زحمت ندارد. «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيئاً أَنْ يقُولَ لَهُ كُنْ فَيكُون»(يس/89) خدا بزرگتر از اين است كه ما وصفش كنيم.
انتظار فرج
چيز مهمي كه ما در آينده انتظارش را داريم، ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است. قابل تغيير هم نيست. ظهور حضرت جزء مسلمات است. متأسفانه ما اين قدر از مسائل ديني دوريم که اگر از اكثر مردم بپرسي بعد از ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف چي هست؟ ميگويند: قيامت است. اگر كسي اعتقاد به رجعت نداشته باشد اين شيعه نيست. يعني از اعتقادات شيعه جزء اعتقادات اصلي شيعه اعتقاد به رجعت است. بعد از ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف رجعت ميشود. در همين كره زمين يعني امامها و انبياء و مؤمنين خالص برميگردند. اول شخصيتي كه بعد از ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف رجعت ميكند آقا سيدالشهداء اباعبدالله الحسين سلام الله عليه است. در همين روي زمين حكومت ميكنند و بعد حكومت اينها که تمام شد و از دنيا رفتند، قيامت به پا ميشود يعني صور اسرافيل دميده ميشود.
حضرت عزرائيل مأمور قبض روح است. حضرت جبرائيل مأمور علوم و معارف و قرآن و كتاب آسماني است. يعني حامل وحي و حامل رزقهاي معنوي است. حضرت ميكائيل واسطه و حامل ارزاق است. اسرافيل هم مأمور دميدن در صورش است که همه بميرند. و دوباره در صورش بدمد و قيامت به پا شود.
پيامبر خدا بعد از نماز صبح ديدند يك جواني حالش منقلب است، لاغر شده ضعيف شده وضعش عوض شده پيداست يك جور ديگر است. ما آدم شناس نيستيم. ما اگر بوديم ميگفتيم: مريض است. خداي ناكرده معتاد است. پيامبر خدا فرمودند: «كيف اصبحت» حالت چطور است گفت: «اصبحت علي يقين يا رسول الله» من به مقام يقين رسيدم. (بالاتر از تقوا مرتبه يقين است اميرالمؤمنين سلام الله عليه فرمود: «لو كشف الغطاء»[4] اگر تمام حقايق براي من آشکار بشود و همه پردهها کنار بروند هيچ بر يقين من اثر ندارد. در روايت هم داريم كمتر چيزي كه تقسيم شده در بين مردم يقين است.) حضرت به آن جوان فرمود: علامت يقينت چي هست؟ عرض كرد علامت يقين من اين است كه شبها به عبادت ميايستم با خدا راز و نياز ميكنم روزها روزه ميگيرم در گرما حالت روزه دارم و مشغول انس با خدا هستم. علامت ديگر يقين من اين است كه دلم از دنيا بريده شده است. وقتي آدم يقين كرد خانه اصلي آنجاست و اين جا جيفه و مردار و پوچ و بي خود است، هر چه هست آن طرف است، ديگر دل به اين دنيا نميبندد. اگر يك لحظه بهشت را به او نشان بدهند يقين كند واقعاً پشت پا به دنيا ميزند. يا رسول الله سلام الله عليه و آله من قيامت را ميبينم، مردم پاي حساب آمدهاند. اهل جهنم و صداي نالههاي آنها را ميبينم و به گوش خود ميشنوم.
جايگاه منافق
ميفرمايد: يك روزي جبرئيل محضر پيامبر خدا بود، يك وقت ديد حال جبرئيل برگشت و منقلب شد. پيامبر خدا پرسيدند؟ چرا حالت دگرگون شد؟ (البته اين ها تجاهل عارف است. معمولاً پيامبر خبر دارد اما مي پرسد براي اينكه ديگران چيزي بفهمند) عرض كرد: يا رسول الله يك سنگي هفتاد سال پيش از لب جهنم پرت شده بود، الآن به ته جهنم رسيد. بعد از لحظاتي ديدند صداي گريه و ناله از اطراف خانه پيامبر بلند شد، ناله ضجه آه و فغان چه شده؟ گفتند: يك منافقي در سن هفتاد سالگي مرده است. «وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ»(البقره/24)
دركات جهنم مثل خندق و گودال عميقي است. «أكرم الضيف و لو كان كافرا»[5] ميفرمايد: مهمان اگر كافر هم بود احترامش كن. ما در دعاي جوشن كبير هزار بار ميگوييم: «اكرم الاكرمين اجود الاجودين ارحم الراحمين ارئف من كل رئوف ملجأ العاصين ملجأ كل مطرود»[6] هر كسي را كه از همه جا طردش كردند راندنش خدا ميگويد بيا من يكي بغلت ميكنم. سلمان ميگويد: من داشتم در بازار آهنگران عبور ميكردم. ديدم جمعيت دور يك جواني که روي زمين افتاد جمع شدهاند. آمدم نزديك گفتم: چه خبر است؟ گفتند: اين جوان غش كرده است. آب آوردند به سر و صورتش پاشيدند، به هوش آمد. سلمان پرسيدند: جوان چه شده است؟ عرض كرد: جناب سلمان من از اين بازار آهنگرها كه عبور ميكردم چشم
م به اين كورههاي آتش و اين پتكها و آتشي كه آهن را سرخ ميكند، آهن را ذوب ميكند، افتاد. از اين كورههاي آتش من ياد جهنم افتادم. واقعاً ترسيدم خدايا من طاقت آتش تو را ندارم. حالم منقلب شد نفهميدم چه شد از هوش رفتم. سلمان ميفرمايد: من ديدم عجب جوان خوبي است، اين قدر اين ايمان دارد.
فولادي که مثل آب سرخ روان ميشود، با اين گوشت و پوست و استخوان ما چه تناسبي دارد! «ارحم ضعف بدني و رقة جلدي»[7] به نازكي پوست من، به ضعف بدن من، به ضيعف بودن استخوان من رحم بكن. ما اگر يك ذره جهنم و آخرت را باور كنيم، حالمان جور ديگر ميشود. «كُلَّما أَرادُوا أَنْ يخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعيدُوا فيها»(الحج/22) اهل جهنم هر چه ميخواهند فرار كنند، دوباره با پتك به سرشان ميزنند که پايين برود. «وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَديدٍ»(الحج/21) يعني پتكهايي از آهن هست در سر جهنميها ميزنند. روايت داريم: كسي در دنيا بترسد، خدا ديگر در آخرت او را نميترساند. فرمود: به عزت و جلالم قسم دو تا ترس را در دل كسي جمع نميكنم. دو تا راحتي و امان هم در دل كسي قرار نميدهم. گر كسي در دنيا ترسيد در آخرت نميترسانمش. كسي در دنيا نترسيد در آخرت ميترسانم.
حضرت سلمان با اين جوان رفيق شد. بعد از چند وقت به سلمان گفتند: دوست شما مريض شده حال ندارد. آمد كنار بستر اين جوان نشست، ديد در حال جان دادن و احتضار است. حضرت سلمان ديد عزرائيل ملك الموت آمده ميخواهد قبض روح كند. فرمود: «ارْفُقْ بِأَخِي»[8] به اين برادرم مهرباني كن. با او رفاقت و مدارا كن. ملك الموت عرض كرد: «إِنِّي بِكُلِّ مُؤْمِنٍ رَفِيقٌ»[9] من با همه مؤمنها ميانهام خوب است.
حضور اميرالمؤمنين علیه السلام بر بالين محتضر
روايات متواتر داريم: اميرالمؤمنين سلام الله عليه به بالين هر مردهاي حاضر ميشود. اميرالمؤمنين سلام الله عليه مگر چند جا ميتواند حاضر بشود؟ او حسابش جداست، انسان كامل است. سعه وجودي دارد يكي در شرق و يكي در غرب است. در يک لحظه ميتواند در همه جاي عالم حاضر بشود. ما همه شيعه حضرت هستيم، و اميدمان اين است که حضرت با مهرباني و آغوش باز با ما رفتار کند.
در روايت داريم: كه پيامبر خدا ميآيد كنار بستر دوستش مينشيند، ميفرمايد: «إِنِّي خَيرٌ لَكَ مِمَّا تَرَكْتَ مِنَ الدُّنْيا»[10] من پيامبرم و از آن چه که در دنيا ترک ميکني بهتر هستم. شما پهلوي من ميآيي. بعد پيامبر بلند ميشود، حضرت علي سلام الله عليه ميآيد، ميفرمايد: من علي بن ابي طالب سلام الله عليه هستم. يك عمري يا علي سلام الله عليه گفتي، من را صدا زدي. حضرت صورت مباركش را روي سينه دوستش ميآورد، ميفرمايد: «انا علي بن ابي طالب الَّذِي كُنْتَ تُحِبُّه»[11] من همان علي سلام الله عليه، هماني که دوستتش داشتي، هستم.
عاقبت بخيري
يكي از بزرگان قم كه الآن هست ايشان فرمودند: من در اطراف كرج براي تبليغ رفتم. يك شب خواب ديدم در اصفهان مردم سراسيمه به طرف محلهاي هجوم ميبرند. گفتم: چه خبر است؟ گفتند: پيامبر و حضرت علي علیه السلام به منزل حاج ميرزا علي شيرازي استاد شهيد مطهري آمدهاند. من هم رفتم خودم را از جمعيت عبور دادم و رفتم در آن اتاق ديدم حاج ميرزا علي آقا رو به قبله در حال جان دادن است. يك طرف پيامبر نشسته يك طرف هم حضرت علي عليه السلام نشسته است. حاج ميرزا علي آقا دارد حساب پس ميدهد به حضرت علي ميگويد آقا جان من فلان كار را كردم فلان كار را كردم اين قدر وجوهات گرفتم به كي دادم حضرت فرمودند: من همه را قبول كردم. گفت: يك مقدار وجوهات بيت المال زياد آمده چه كار كنم؟ حضرت فرمودند: به فلاني بده. وقتي حسابهايش را تحويل داد آمد حضرت امير در آغوش گرفت. در سينه اميرالمؤمنين عليه السلام و شروع كرد اين اشعار سعدي را خواندن و ناله و گريه كردن :
در آن نفس كه بميرم در آرزوي تو باشم
بدان اميد دهم جان كه خاك کوی تو باشم
از خواب بيدار شدم گفتم: خدايا اين چه خوابي است؟ بعد از چند وقت تبليغ ما تمام شد به قم آمديم. در مدرسه فيضيه بودم يك نفر آمد گفت: آقا مجلس ختم شركت نميكنيد؟ گفتم: مجلس ختم كي هست؟ گفت: مگر خبر نداري آيت الله بروجردي براي حاج ميرزا علي آقاي شيرازي ختم گرفته است. گفتم: مگر ايشان فوت كرده است؟ گفت: چند روزي است. گفتم: چه شبي فوت كرده است؟ ديدم همان شبي كه من خواب ديدم ايشان در اصفهان فوت كرده است. من اين داستان را براي آيت الله اراكي گفتم. آقاي اراكي با صداي بلند شروع به گريه كرد. گفت: ميشود ما هم دم مردن حضرت علي علیه السلام به بالين ما بيايد.
ذکر مصيبت اميرالمؤمنين عليه السلام
يا اميرالمؤمنين ما همه دخيل شما هستيم يك عمري ما دلمان خوش است كه جمال دلرباي شما را ببينيم. دست ما را بگيريد. دلها را روانه خانه اميرالمؤمنين علیه السلام کنیم و به عيادت اميرالمؤمنين برويم. من نميدانم اين ملعون چه كرد ولي كاري كرد كه دي
گر اميرالمؤمنين سلام الله عليه ديگر از جايش نتوانستند بلند شوند. اميرالمؤمنين سلام الله عليه به پاي خودش رفت اما ديگر نتوانست روي پا بايستد. نمازش را حضرت نتوانست ايستاده بخواند.
مي گويند: اين ملعون را اسير كردند آوردند خدمت آقا، حضرت فرمودند: ابن ملجم من بد امامي براي تو بودم؟ من عطا و هداياي تو را بيشتر از بقيه ندادم؟ من چه بدي به تو كردم؟ اين ملعون خبيث هم شروع به گريه كردن کرد. حضرت به امام حسن علیه السلام فرمودند: با اين اسير من مدارا كن. از هر غذايي كه خودت ميخوري به او بده، فرش زير پاي ابن ملجم نرم باشد. غذايش خوب باشد. مگر نميبيني چشمهايش چه طور در حدقه از ترس ميگردد؟ مثل امروز براي حضرت كاسه شير آوردند. حضرت يك مقدار شير ميل كردند فرمودند: ديگر اين آخرين خوراک من از اين دنياي شماست. اما بقيه شير را فرمودند: به ابن ملجم بدهيد.
ميزند پس لب او كاسـه شـــير
ميكـند چشـم اشـارت بـه اســير
چه اسيري كه همان قاتل اوست
تو خدايي مگر اي دشمنْ دوست
در جهـاني همه شـور و همه شر
ها علي بشر كيف بشر کيف بشر[12]
ام كلثوم دختر آقا اميرالمؤمنين گفت ان شاء الله پدر من خوب ميشود انتقام خواهيم گرفت گفت اميدي به خوب شدن پدرت نداشته باش من هزار درهم دادم يك شمشير برندهاي خريدم. هزار درهم دادم اين شمشير را تيز كردم. هزار درهم دادم اين شمشير را با سم بسيار مهلکي آب دادم. (همه پيامبر يا امام هاي ما يا به شمشير به شهادت رسيدند يا با سم اما اميرالمؤمنين سلام الله عليه با هر دو وسيله به شهادت رسيده است) چنان ضربتي به فرق پدرت زدم كه ديگر نميتواند از جا بلند شود. اگر بر هزارها نفر ميزدم همه را از پا ميانداخت.
زير بغلهاي آقا را گرفتند با يك گليم و حصير يك حصيري آوردند آقا را آوردند نزديك منزل اما يك وقت آقا بفرمايند: من را پياده كنيد من با پاي خودم وارد خانه شوم. عرض کردند: آقا جان شما ضعف داريد، نميتوانيد. فرموده باشند: طاقت ندارم زينب سلام الله عليها، دخترهاي من، من را به اين حالت ببينند. عرض كنيم: يا اميرالمؤمنين سلام الله عليه شما طاقت نداريد زينب كبري سلام الله عليها شما را به اين حالت ببيند. دخترتان زينب كبري سلام الله عليها چه حالي داشت وقتي آمد دم دروازه كوفه، سر بريده علي اكبر بالاي ني ... لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.
متن سخنرانی آقای فرحزاد☝️☝️☝️
❖﷽❖
#احادیث_در_ارتباط_با_امام_حسین_ع
#ملعونین_زیارت_عاشوراء
📜 عن أبى الحسن علىّ بن موسى الرّضا عليه السّلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: إنّ قاتل الحسين بن علىّ عليه السّلام فى تابوت من نار عليه نصف عذاب أهل الدّنيا و قد شدّت يداه و رجلاه بسلاسل من نار فيركس فى النّار حتّى يقع فى قعر جهنّم و له ريح يتعوّد أهل النّار إلى ربّهم من شدّة نتنه و هو فيها خالد ذائق العذاب الأليم مع جميع من شايع على قتله كلّما نضجت جلودهم بدّل اللّه عزّ و جلّ عليهم الجلود حتّى يذوقوا العذاب الأليم، لا يفتّر عنهم ساعة و يسقون من حميم جهنّم، فالويل لهم من عذاب اللّه تعالى فى النّار.
📝امام رضا عليه السّلام گويد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گفت:
☄«كشندۀ حسين در تابوتى از آتش خواهد بود كه نصف عذاب همۀ اهل دنيا در آن است.
☄دستها و پاهاى وى با زنجيرهايى از آتش بسته مىشود
☄و با سر در آتش دوزخ افكنده مىشود تا در قعر جهنّم افتد.
☄ او را بويى است كه دوزخيان از سختى عفونتش به خدا پناه مىبرند.
☄او به همراه كسانى كه او را در كشتن حسين همراهى كردهاند، در آنجا براى هميشه خواهد بود و تا ابد عذاب دردناك را خواهد چشيد.
☄هرچه پوستشان، بريان گردد، خداى عزيز و جليل پوستهاى ديگرى بر جايش مىنهد، تا هرچه بيشتر شكنجۀ دردآور را بچشند.
☄ هرگز لحظهاى از عذابشان كاسته نمىشود
☄و از چركاب جوشان دوزخ سيراب مىشوند.
واى بر آنها، از كيفر خداوند متعال كه در دوزخ خواهند ديد!»
📕مقتل الحسين (ع) به روايت شيخ صدوق (قده)، صفحه 311
@archive_mataleb_sokhanrani