eitaa logo
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
1.8هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
77 فایل
*موسسه‌فرهنگی‌ هنری و پژوهشیِ شمیم‌عشق‌رفسنجان* شماره ثبت 440 به یادشهیدعارف‌محمدحسین یوسف الهی وبه یادتمامی شهدا کپی‌از‌مطالب‌کانال‌با‌ذکر‌صلوات‌آزاد‌است🪴 ارتباط با ادمین: 『 @shamimeshghar
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿خاطرات خاص جبهه🌿 *عراقی .... عراقی* شب عملیات بدر، بعد از عبور از آبراه های هور، فکر می کردم سنگر کمین دشمن پاکسازی شده است؛ غافل از این که عراقی ها از آن سنگر، حرکات ما را تحت نظر داشتند. ناگهان از پشت سر، قایق ما را زیر آتش رگبار قرار دادند. دو نفر شهید شدند، یک نفر زخمی شد و یک نفر سالم ماند. به سمت راست سینه ام، دو گلوله اصابت کرده. ریه هایم سوراخ شد و تیر از پشت کمرم بیرون آمد. موتور قایق از کارافتاد، و قایقمان حدود ۲۰ متر از مسیر اصلی منحرف شد و رفت داخل نیزارها. دو نفری را که زنده بودند، با اصرار، به آب انداختم تا برگردند. چفیه ام را محکم دور کمرم بستم و کنار دو شهید، دراز کشیدم. ساعت ۱۱/۵ شب بود. فرکانس بی سیم ها را کم کردم و چیزهایی را که می توانستم، داخل آب انداختم. تا صبح در آن قایق، مکالمات را با صدای کم گوش می دادم و ذکر می گفتم. هر وقت قایق تکان می خورد، قایق را زیر آتش رگبار قرار می دادند. من هم فقط به خدا و اهل بیت (علیهم السلام) توسل می کردم. نفس از جای تیرها وارد ریه ام می شد و از همان جا خارج می شد. خیلی درد می کشیدم. نماز صبح را خوابیده نیت کردم و خواندم. صبح، متوجه نزدیک شدن عراقی ها به قایق شدم. بی سیم ها را خاموش کردم و مثل آن دو شهید، کف قایق دراز کشیدم. عراقی ها وارد قایق شدند و جیره غذایی و دوربین را برداشتند و قایقمان را بردند طرف سنگر کمین و رفتند. یک ساعت بعد، چند نفر دیگر آمدند و شروع کردند به خالی کردن جیب هایمان. نوبت به من که رسید، یکی از آن ها، دستش را داخل جیب بادگیرم کرد. داخل جیب یک جانماز، تیغ موکت بری، عطر و قرآن کوچکی بود. از ضربان قلبم و گرمی بدنم، فهمید که زنده ام. داد زد: «احیا...احیا...». همه آمدند و شروع کردند به سیلی زدن. امّا من به رویم نیاوردم. با اسلحه چندین رگبار بالای سرم زدند. اما از بس، شب گذشته این صداها را شنیده بودم، برایم معمولی بود. دیدند هیچ راهی ندارند؛ یک کلاه کاسک را پر از آب کردند و ریختند روی من. آب به شدت وارد ریه هایم شد و ناخودآگاه چشم هایم را باز کردم. دست و پایم را گرفتند و پرتابم کردند روی سنگر کمین. دست هایم را بستند و با صورت روی زمین انداختند. شکنجه های سختی دادند و اطلاعات میخواستند اما من می گفتم که یک کارگر ساده ام و چیزی نمی دانم. (در حالی که فرمانده یکی از تیپ های عملیاتی لشکر بودم و تمام اطلاعات پیش من بود). دوبار مرا با ریه تیرخورده داخل آب انداختند. ریه ام پر از آب شد. وقتی مرا از آب بیرون کشیدند، تنفس برایم مشکل بود. وقتی دست و پا می زدم، خون و آب از ریه هایم خارج می شد. مرا روی زمین می انداختند و با پا به کمرم می زدند و وقتی آب و خون از ریه هایم بیرون می زد، تفریح می کردند و لذت می بردند. ظهر، خواستم نماز بخوانم، اما نگذاشتند.خوابیده نماز خواندم. متوجه شدم که می خواهند وسایلشان را جمع کنند و بروند. زخمی هایشان را بردند و کشته هایشان را گذاشتند و مرا هم در همان حال رها کردند. با زحمت دست هایم را باز کردم و جلیقه ای پوشیدم تا داخل آب بروم و در نیزارها مخفی شوم. وارد آب که شدم، دوباره ریه هایم پر از آب شد و مجبور شدم خودم را از آب بیرون بکشم. رو به قبله دراز کشیدم و متوسل شدم به امام زمان (عج). در حال اشک ریختن و توسل بودم که ناگهان متوجه صدای قایق های خودمان شدم. نیروهای یکی از گردان های لشکر قم بودند. یکی از آن ها مرا شناخت و گفت: «عراقی... عراقی...». همه گلنگدن ها را کشیدند و آماده تیراندازی شدند. همان بنده خدا دوباره گفت: «بابا عراقی که نیست، عراقی خودمان است»! لباس هایم را درآوردند و چفیه تمیزی به کمرم بستند. چند لحظه بعد، عراقی هایی که مرا شکنجه می کردند، دستگیر کردند و آوردند. آن ها افتادند به دست و پای من و التماس می کردند که نجاتشان دهم... . از آن جا بیهوش شدم و بعد از انتقال به بیمارستان شهیددستغیب شیراز، به هوش آمدم. بالای تخت من کاغذی زده بودند؛ روی آن نوشته بود: عراقی. خانم پرستاری وارد اتاق شد و تا به تخت من رسید، کشیده محکمی زد توی گوشم و بعد از کلی بد و بیراه، گفت: عراقی قاتل! با بی رمقی گفتم: من عراقی نیستم. فامیلی ام عراقی است... . کتاب خاطرات دردناک، ناصر کاوه راوی: سردارعبدالله عراقی 🌷 *شهدا در قهقهه مستانه اشان عندربهم یرزقونند.* 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🌸🍃 🍃🌸 ...!! 🌷قرار بود صبح روز عید غدیر برود به خدمت آقا و درجه‌ی سرلشکری اش را بگیرد. همه تبریک گفتند. خودش می‌گفت: «درجه گرفتن فقط ارتقای سازمانی نیست! وقتی آقا درجه را روی دوشم بگذارند؛ حس می‌کنم ازم راضی هستند. وقتی ایشان راضی باشد امام عصر (عج) هم راضی‌اند. همین برایم بس است. انگار مزد تمام سالهای جنگ را یک‌جا بهم داده اند.» 🌹خاطره ای به یاد امیر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی 🍃🌱 عاقبت صياد دلها، صبح روز ٢١ فروردين سال ٧٨، صيد شهادت شد. روحش شاد. 🌷 🌸🍃 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.... 🌷گوشی بی سیم دستش بود و با صدای بلند به لهجه‌ی مشهدی می‌‌گفت: مو محرابُم، شما ایادی شرق و غرب هستِن. پدرتان را در می‌آرُم. گفتم: با کی داری اینجوری حرف می‌زنی؟ گفت: با رئیس کومله ها، می‌خوام صدامو بشناسن که موقع عملیات بدونن با کی طرِفَن. 🌷یکی از کردها می‌گفت، هر موقع مثلث محراب، قمی و کاوه در یک عملیات کامل می‌شد و صدایشان در بی‌سیم کومله ها می‌پیچید، همه حساب کار دستشان می‌آمد و می‌فهمیدند که شکست قطعی است. 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شیمیایی، شهید علی‌اصغر حسینی محراب راوی: رزمنده دلاور سید مجید ایافت ❌ مثلث برادران جبهه.... ❌ مثلث برادران بعد جبهه!!! 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
•°~🦋 🌸🌱 بزرگی‌میگفت‌ نهی‌ازمنکربایدجوری‌باشه‌که‌👈طرف‌مقابل باورکنه‌👈قصدت‌بازکردن زنجیرازدست‌و پاشه.‌. نه‌اینکه‌فکرکنه‌قصدت‌بستن‌زنجیربه دست‌وپاشه! 👇👇👇 +درست‌نهی‌ازمنکرکنیم‌تاشیرینی‌اون‌و بچشیم..(😇🌸)
4_5967331942205492141.mp3
2.2M
🎤•|کربلایۍجواد‌مقدم|• 🔊 شور_اِسْم‌ِحَسَن‌يِه‌عُمره‌بَركَت‌ زِندِگيمِ...؛💔😭• ↓ ۲ امام حسن مجتبی🖤 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ ‌🌿🌹🌿🌹🌿 🌹 🌿 🌹 🔸 " در محضـــر شهیـــــد "... برای تهیه مهمات عملیات باید حاج احمد رو می دیدم. رفتیم اتاقش، اما حاجی آنجا نبود! یکی از بچه ها گفت : «فکر کنم بدونم کجاست...» مارو برد سمت دستشویی ها و دیدم حاج احـــمد اونجاست! داشت در نهایت تواضـــع دست شویی ها رو تمیز میکرد. خواستیم سطل آب رو ازش بگیریم که نگذاشت و گفت: «فرمـــانده زمان جنگ برادر بزرگـــتره و در بقیه مواقع کوچــــکتر از همه...» «حاج احمد متوسلیان» 🌹 🌿 🌹 🌿🌹🌿🌹🌿
4_6050633700494804543.mp3
31.49M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه شصتم * ادامه کتاب؛ حق‌الناس و حق‌النفس * چرا از شیرینی‌های بهشت سخنی گفته نمی‌شود؟ * راه عشق‌بازی با خدا * تجربه‌های نزدیک به مرگ چه ارزشی دارد؟ * آثار تکالیف در بندگی ما * آثار عمل به تکلیف خمس و زکات * سه دستور سلوکی مرحوم شاه‌آبادی * نکاتی پیرامون خمس * نکاتی در مورد زی طلبگی * عمده مشکلات ما مربوط به چه مواردی است؟ * ارتباط خمس با شخصیت امام معصوم * خمس و طهارت * از دعای امام محروم می‌شویم اگر.... * سخت‌ترین شرایط مردم در قیامت * در خانه‌هایی که خمس پرداخت نمی‌شود چه کنیم؟ * وسوسه‌های شیطانی در مورد خمس * خیانت اقتصادی وکیل امام معصوم * مفسدین اقتصادی دوران امیرالمومنین علی علیه السلام در کربلا * خواندن این کتاب را از دست ندهید 🎧 جلسه شصتم 🎙 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| نقشه‌های شیطانی مأمون 🔺 قسمت اول؛ دلایل مأمون برای انتصاب علی ابن موسی الرضا به ولایتعهدی 🔹«از مدینه تا مرو» روایتی از سایه روشن‌های حرکت امام رضا علیه‌السلام به ایران #۴روزتاشهادت امام رضا(ع)🖤 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا