تصاویری از شهید ناجا در شب عید قربان
🔹شهید ستوان دوم ضرغام پرست در حین انجام ماموریت در شب عید قربان توسط اشرار در ماهشهر با مظلومیت به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
درباغ شهادت باز بازست🌷😭
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
انا لله و انا الیه راجعون
▫️ارتحال استاد #انقلابی دکتر محمدحسین #فرجنژاد و همسر و سه فرزندشان را تسلیت عرض میکنیم
خداوند این داغ بزرگ را بر ما آسان کند.
برادر مجاهد و زاهدی از میان ما رفت که وجودش وقف مردم، نظام، ولایت و حوزه علمیه بود.
▫️قدرش را سالها بعد خواهند شناخت.
عروج شهادتگونه و مظلومانهاش را به امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف تسلیت میگوییم.
▫️ایشان از جمله محققین و پژوهشگران برتر کشور در حوزهٔ رسانه بودند و آثار فاخری همچون «دین در سینمای شرق و غرب» و «اسطورههای صهیونیستی سینما» از خود به یادگار گذاشتند.
▫️امید است خداوند متعال به برکت این ایّام عزیز، ایشان را غریق رحمت کرده و در بهشت برین جای دهد.
✍️بیداری ملت
@bidariymelat
🌹عید قربان بود و قربانگه منا
یاد باد از کُـشتِگان درکــربـلا
🌹خُولی نامـرد رَذل و "حَــرمَـلِه"
نقششان پیداست دراین مرحله
شادی روح شهدای #فاجعه_منا صلوات
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🌴✨🌴
بیایید در این روز عید
از خدا بخواهیم تا
قرار دهد نفس مارا آرام به تقديرش
#خشـــــنود به قــضايش..
حريص به ذكر و دعايش
شڪیبادر زمان سختےها
و سپاســگزار
در برابر نعمـــــتهاى فزونش.
🌴✨🌴
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
راز قبر خالی قلعه حمود👇👇 در این بین، یک قبر خالی در کنار و هم ردیف مزار شهدا و میان مزار شهید خلیفه
اشکالی ندارد دستمان به پوست درخت بخورد؟
در این مدت حضور کوتاه در لاذقیه و حلب در استفاده از وسایل مردم، اقامه نماز شب و نماز صبح بسیار حساس بود، نیروها کمکم تحت تأثیر رفتارش قرار گرفتند، گاهی به شوخی به سیداصغر میگفتند: اشکالی ندارد دستمان به پوست درخت بخورد؟ او هم وسط شوخیها فتواهای رهبر انقلاب را برایشان شرح میداد.
واکنش سیداصغر به بیتدبیریهای وحدتشکن
در روستایی مستقر شدند که اکثر اهالی آن از اهل سنت بودند، چند نفر از رزمندگان با بیتدبیری بالای پشت بام رفتند و اذان شیعه را از بلندگو برای اهل سنت پخش کردند، سیداصغر وقتی ماجرا را فهمید، برآشفت و گفت: شما با این کار آب به آسیاب دشمن میریزید، جبهه النصرة علیه ما دارد تبلیغ میکند که قرار است ما تمام اهل سنت را از بین ببریم! این در حالی که رهبر انقلاب مخالف این اقدامهای وحدت شکن هستند، اگر مقام معظم رهبری را به ولایت قبول دارید در عمل نشان دهید.
سیداصغر وقتی معمم بود
اذانی که دو بار خوانده شد
روز شانزدهم آذر ماه سال ۹۴ زمان اذان صبح، بالای مناره مسجد منطقه العیس حلب رفت، در حال تیراندازی بود که تیراندازیها شدیدتر شد، ناچار شد اذان را نیمه کاره رها کند، همه نماز را خواندند، وقتی شدت تیراندازی کم شد، دوباره بالای مناره رفت و اذان را کامل کرد. در ساعتی بعد دشمن فشارش را بیشتر کرده بود، سیداصغر با یک رزمنده دیگر توانست با کمک دوشکا حلقه محاصره را بشکند و مانع از محاصره شدن چهل نفر از نیروهای گردان حضرت رسول (ص) شود و اگر شجاعت سیداصغر نبود، ۲۰ نفر از رزمندگان آن گردان به شهادت میرسیدند.
روحانی شهیدسیداصغر فاطمیتبار
عنایت حضرت رقیه (س) مدافع حرم را به آرزویش رساند
ساعت ۸ صبح بود که سه نفر از نیروهای جبهةالنصرة که تجهیزات سنگین با خود داشتند، مدافعان حرم را از داخل یک ساختمان زیر گلوله گرفتند، سیداصغر همراه با یکی دیگر از رزمندگان رفت تا نیروهای داخل ساختمان را از پای دربیاورد که توسط یکی از آن سه نفر به شهادت رسید.
شب عملیات، در دفترچهاش نوشته بود: دوست داشتم در تیم هجوم باشم، متوسل به دستان کوچک حضرت رقیه (س) شدم و حاجتم برآورده شد و دعایم مستجاب شد و آنچه میخواستم را به من دادند! از نوشتههایش معلوم بود که میدانست در آن عملیات شهید میشود. در واقع همه اتفاقهای مهم زندگی سیداصغر در دو سال قبل شهادتش رقم خورد، در این دو سال ازدواج کرد، کربلا رفت، ملبس شد و به شهادت رسید.
درباره شهید
شهید مدافع حرم حجتالاسلام والمسلمین سیداصغر(بهمن) فاطمیتبار (چرغند) در ۲۲ بهمن ماه سال ۶۴ در روستای قلعه حمود از توابع امیدیه استان خوزستان دیده به جهان گشود، او در ۱۶ آذر ماه سال ۹۴ در منطقه العیس حلب بر اثر درگیریهای خانه به خانه با جبهة النصرة سوریه به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای روستای قلعه حمود امیدیه آرام گرفته است.
برای شناخت بیشتر درباره روحانی شهید مدافع حرم سیداصغر فاطمیتبار میتوانید کتاب «راز قلعه حمود» را بخوانید که اعظم محمدپور آن را تدوین کرده و با توجه به استقبال خوانندگان سه بار از سوی انتشارات «خط مقدم» تجدید چاپ شده است.
#ومن الله التوفیق
#پایان
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
Hossein Taheri - Emam Rezaeiam (128).mp3
10.79M
امام رضاییم (ع)
حسین طاهری 🎙
🌷 #چهارشنبه_های_امام_رضایی(ع)
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
یک #نکته_کلیدی دارم براتون.
برای استجابت دعا به دلت نگاه کن اگر از همه جا ناامید شدی بدان دعایت مستجاب شده است.
آیت الله مجتهدی تهرانی
🌾🌺🌾
AUD-20210607-WA0030.mp3
6.66M
#شيطان_شناسی ۳۶
آنچه خواهید شنید؛👇👇
✍ شیطان،باهمه مزاحمت ها،
و اذیت هايي که برای ماایجاد میکنه؛
بزرگترین عامل ورودمون به بهشته!
🔻 فقط باید یادبگیریم،
چجوری باهاش بجنگیم👆
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
عرض سلام وادب واحترام خدمت اعضای عزیزوثابت و یاران همیشگی کانال🙏❤️
و اعضای جدید وعزیزوخوش آمدگویی ویژه خدمتشون🙏❤️
تبریک عید طاعت وبندگی خدمت یکایک عزیزان
#الوعده وفا👌
شروع مسابقه عید تاعید👇
ازامروزسوالات مختص همین روزبارگزاری میشود،
تا فردا ساعت ۱۳ فرصت ارسال پاسخ به پی وی بنده
@yazeinab1393 : خادم کانال
۲۲شب قرعه کشی ودرج پاسخنامه واعلام نتایج وارسال شارژهای هدیه به شماره های ۳تن از برندگان
که برامون ارسال میکنند(هرروز به همین منوال)
ان شاءالله ...
(لطفاعزیزان شرکت کننده بهمراه ارسال پاسخنامه شماره همراه خودتونم درج کنید جهت قرعه کشی وارسال هدیه شارژ)
#سوالات مسابقه👇👇👇
1-كدام گزينه از آداب و مستحبات نماز عيد سعيد قربان نيست؟
الف - خواندن نماز پيش از بلند شدن آفتاب ب - خواندن نماز در زير آسمان
ج - خواندن چهار تكبير در ركعت دوم و قنوت خواندن د - خواندن سوره شمس يا سوره اعلي در ركعت اول
2- جزء چهار شبي است كه احياء و شب زنده داري در آنها مستحب است
الف - اول شوال ب - اول ذيحجه ج - دهم ذيحجه د - 22دهم ذيقعده
3-كدام گزينه درمورد اعمال شب عيد قربان صحيح است.
الف - خواندن دعاي "يا دائِمَ الْفَضْلِ عَليَ الْبَرِيَّةِ" ب - خواندن نماز عيد قربان و قرباني كردن
ج - خواندن دعاي ندبه و خواندن دعاي چهل و ششم صحيفه سجاديه
د - غسل وخواندن دعاي چهل و هشتم صحيفه سجاديه
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
مدافع_عشق #قسمت۷ فضاحال وهوای سنگینےدارد.یعنےبایدخداحافظـےڪنم؟ ازخاڪےڪه روزی قدمهای پاڪ آسمانےهاآن
مدافع_عشق
#قسمت۸
علےجیغ میزندومی دود سمت فاطمه ..خنده ام میگیرد چقدر #شیطون!
زهراخانوم بدون اینڪه بادیدن من جابخورد لبخندگرمی میزند واول بجای دخترش بمن سلام میڪند!
این نشان میدهد ڪه چقدرخون گرم و مهمان نوازند..
_ سلام مامان خانوم!…مهمون آوردم…
” و پشت بندش ماجرای مرا تعریف میڪند”
– خلاصه اینڪه مامان باباشو گم کرده اومده خونه ما!
علےاصغربالحن شیرین و ڪودڪانه میگوید:اچی؟خاله گم چده؟واقیهنی؟
زهراخانوم میخنددوبعد نگاهش راسمت من میگرداند
_ نمیخوای بیای داخل دخترخوب؟
_ ببخشیدمزاحم شدم.خیلےزشت شد.
_ زشت این بود ڪه توخیابون میموندی!حالا تعارفو بزار پشت درو بیا تو…ناهارحاضره.
لبخند میزند ،پشت بمن میکند ومیرود داخل.
خانه ای بزرگ،قدیمےودوطبقه ڪه طبقه بالایش متعلق به بچه هابود.
یڪ اتاق برای سجادو تو،دیگری هم برای فاطمه و علےاصغر.
زینب هم یڪ سالےمیشودازدواج ڪرده وسرزندگےاش رفته.
ازراهرو عبورمیڪنم وپائین پله ها میشینم،ازخستگےشروع میڪنم پاهایم رامیمالم.
ڪه صدایت ازپشت سروپله های بالابه گوش میخورد:
_ ببخشید!.میشه رد شم؟
دستپاچه ازروی پله بلند میشوم.
یڪےاز دستانت رابسته ای،همانےڪه موقع افتادن ازروی تپه ضرب دیده بود
علےاصغرازپذیرایـےبه راهرومےدود و اویزون پایت میشود.
_ داداچ علے.چلا نیمیای کولم کنے؟؟
بےاراده لبخند میزنم،به چهره ات نگاه میڪنم،سرخ میشوی و ڪوتاه جواب میدهے:
_ الان خسته ام…جوجه من!
ڪلمه جوجه را طوری گفتےڪه من نشنوم…اما شنیدم!!!
یڪ لحظه از ذهنم میگذرد:
“چقدرخوب شد ڪه پدر و مادرم نبودن ومن الان اینجام”.
مادرم تماس گرفت:
حال پدربزرگت بد شده…مامجبورشدیم بیایم اینجا (منظور یڪےازروستاهای اطراف تبریز است)…
چندروز دیگه معطلےداریم…
بروخونه عمت!…
اینها خلاصه جملاتےبودڪه گفت وتماس قطع شد
چادررنگـےفاطمه راروی سرم مرتب میڪنم وبه حیاط سرڪ میڪشم.
نزدیڪ غروب است وچیزی به اذان مغرب نمانده.تولبه ی حوض نشسته ای،آستین هایت رابالازده ای ووضومیگیری.پیراهن چهارخانه سورمه ای مشڪےوشلوار شیش جیب!
میدانستم دوستت ندارم
فقط…احساسم بتو،احساس ڪنجڪاوی بود…
ڪنجڪاوی راجب پسری ڪه رفتارش برایم عجیب بود
“اما چراحس فوضولےاینقدبرام شیرینه
مگه میشه ڪسے اینقدرخوب باشه؟”
مےایستے،دستت رابالا مےآوری تامسح بڪشے ڪه نگاهت بمن مےافتد.بسرعت روبرمیگردانےواستغفرالله میگویـے….
اصلن یادم رفته بود برای چڪاری اینجا امده ام…
_ ببخشید!…زهراخانوم گفتن بهتون بگم مسجدرفتید به اقا سجاد گوشزد ڪنید امشب زود بیان خونه…
همانطور ڪه استین هایت راپایین میڪشے جواب میدهے:بگیدچشم!
سمت درمیروی ڪه من دوباره میگویم:
_ گفتن اون مسئله هم ازحاجـے پیگری ڪنید…
مڪث میڪنـے:
_ بله…یاعلــے!
زهراخانوم ظرف راپراز خورشت قرمه سبزی میڪند ودستم میدهد
_ بیادخترم…ببربزار سرسفره…
_ چشم!…فقط اینڪه من بعد شام میرم خونه عمه ام!…بیشترازین مزاحم نمیشم.
فاطمه سادات ازپشت بازوام را نیشگون میگیرد
_ چه معنےداره!نخیرشماهیچ جانمیری!دیروقته…
_ فاطمه راس میگه…حالافعلا ببرید غذاهارو یخ ڪرد..
هردوازآشپزخانه بیرون و به پذیرائےمیرویم.همه چیزتقریباحاضراست.
صدای #یاالله مردانه ڪسےنظرم راجلب میڪند.
پسری باپیرهن ساده مشڪے،شلوارگرم ڪن،قدی بلند وچهره ای بینهایت شبیه تو!
ازذهنم مثل برق میگذرد_اقاسجاد_!
پست سرش توداخل می آیے وعلےاصغر چسبیده به پای تو کشان کشان خودش رابه سفره میرساند
خنده ام میگیرد!چقدراین بچه بتو وابسته است
نکند یکروز هم من ماننداین بچه بتو.
#ادامه دارد....
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093