eitaa logo
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
1.8هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.6هزار ویدیو
77 فایل
*موسسه‌فرهنگی‌ هنری و پژوهشیِ شمیم‌عشق‌رفسنجان* شماره ثبت 440 به یادشهیدعارف‌محمدحسین یوسف الهی وبه یادتمامی شهدا کپی‌از‌مطالب‌کانال‌با‌ذکر‌صلوات‌آزاد‌است🪴 ارتباط با ادمین: 『 @shamimeshghar
مشاهده در ایتا
دانلود
😊 ○تو همدان شاید کمتر کسی باشه که اسم «علی چیت سازیان» به گوشش نخورده باشه!فرمانده اطلاعات و عملیات لشکر انصار الحسین آنقدر به زبان عربی مسلط بود که تو دل دشمن نفوذ می کرد. اصن محال بود بره شناسایی و دست خالی برگرده! فرمانده قرارگاه نجف پرسید: «جوان ریش خرمایی کیه؟» ●گفتیم: «مسئوول اطلاعات و عملیات، یه اعجوبه ایه توی کار اطلاعات.» و از او خواستم گزارش آخر رو بده. مقابل نقشه ایستاد و انگشت روی جاده ی زرباطیه به بدره گذاشت.و مفصل گفت: که فرمانده تیپ عراقی کی میاد و کی می ره و حتی اینکه تا کجا او نو با سواری می آرن و بقیه ی مسیر رو تا خط با جیپ و نفر بر فرماندهی . ●فرمانده قرارگاه باورش نمی شد که علی و بچه هاش ظرف یک ماه ، خطوط سه و چهار عراق را هم شناسایی کرده باشند! برا همین چیزا بود که صدام بهش لقب«عقرب زرد» رو داده بود! 📚زندگی به سبک شهدا، ص94-95 🌷 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
-امام‌زمان‌علیه‌السلام‌محیط‌به‌عالم وجوداست.. شماهم‌هرموقع‌گرفتاری‌دارید، چه‌گرفتاری‌مادی‌چه‌معنوی‹یابن الحسن› رافراموش‌نکنید.. خودشان‌فرمودند: [إنّاغيرُمُهمِلين‌لِمُراعاتكُم‌ولاناسينَ‌لِذِرِكُم] من‌شمارارهانکردم‌و‌فراموشتان هم‌نکردم..🤍 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تو دهنی محکم حاج قاسم سلیمانی به کسانیکه با حرفهای کلیشه ای بدنبال برسمیت شناختن بدحجابی و بی‌حجابی هستند 🔹شهید حاج قاسم سلیمانی: بر محفوظ بودن دختر خودمان حریص باشیم اما بر ولنگاری جامعه بی‌تفاوت باشیم؟ که کسی جرات نکند در جامعه امر به معروف و نهی از منکر بکند! 👈 قابل توجه اونایی که مدام، یه تیکه ناقص از صحبت های سردار دلها درخصوص دختران بی حجاب نقل میکنند و از کلام آن شهید والامقام، سواستفاده میکنند. رحمت و رضوان پروردگار متعال بر روح مطهر حاج قاسم عزیز🌷 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
. . 🌷یک روز زنگ زد گفت: با تعدادی دوستان بسیجی و با صفا که هستند در یک جلسه خودمانی که است به نیت شهادت گرفته‌ایم. حدودا ۱۰ یا ۱۲ جوان فوق العاده بودند که الان متوجه شدم خداوند حرف آن‌ها را خرید و من را نخرید. از آن جمع ۳ نفر به شهادت رسیدند. متوجه شدم که خداوند آن جوانان را مورد عنایت قرار داده و از این چله نشینی‌ها نتیجه گرفتند. : 🕊🌺 به که پیش با رفقایش کردند برمی‌گردد؛ یک ، برپا کردند و فقط از اهل بیت (علیهم السلام) شهادت را طلب می‌کرد. دعای هایش این بود که رقم بخورد. یکی از خصوصیات اخلاقی بارز شهید این بود که در زیادی داشت و معتقد بود که هر کاری را باید به نحو شایسته انجام دهد. ۹۴ شهید مدافع حرم 🕊 💙🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهدا شرمنده ایم🌹: سردار سلماسی یار باکری شهید ورمزیاری ⚘🇮🇷⚘🇮🇷⚘🇮🇷⚘🇮🇷⚘🇮🇷⚘🇮🇷 یا صاحب الزمان ( عج ) ایران‌ـــوار خواندنی و جذاب از دوران دفاع مقدس خانه درباره من سرآغاز تماس با من شهیدی که امام زمان(عج) رادید. شهید «سرداربایرامعلی ورمزیاری»: این خاطرات را در حالی می‌نویسم که اشک‌های چشمانم قطره قطره بر روی کاغذ می‌چکد و مانع از این می‌شود که قلم روی کاغذ بنویسد. این خاطرات را در حالی که می‌لرزم می‌نویسم اما به خاطر ریا و خودنمایی نمی‌نویسم فقط به خاطر این می‌نویسم که بعد از شهادت این خاطرات روح بخش منتشر گردد تا آیندگان بدانند جبهه چیست و کی‌ها این جبهه را نگه داشته‌اند و فرمانده جبهه کیست .... مطلبی که در ادامه خواهید خواند، روایتی زیبا از کرامات یک شهید است؛ شهیدی گمنام مانند هزاران فرزند گمنام حضرت روح‌الله که شاید تا امروز کسی نامی از او نشنیده باشد؛ او که در کربلای خیبر آسمانی شد، در دوران حضورش در جبهه خاطرات روزانه‌اش را ثبت می‌کرد به امید اینکه برای آیندگان بماند. او در یکی از خاطراتش ماجرای دیدارش با امام عصر (عج) را بعد از مجروحیت‌ روایت کرده است که معصومه سپهری نویسنده کتاب «نورالدین پسر ایران» آن را در وبلاگش منتشر کرده است: ... باز هم خمپاره‌ای به میان ما آمد و منفجر شد و دو نفر از ما را گرفت. ما فقط شش نفر ماندیم. لحظات شیرین و بسیار خوبی بود... .ناگهان باز هم خمپاره‌ای به جلو ما افتاد که یک ترکش از این خمپاره به سینه حقیر اصابت کرد. خون همه جای بدنم را قرمز کرد. اسلحه و مهماتم را از کمرم باز کردم و پیراهن فرم پاسداریم را از تنم بیرون آوردم تا زخمم را ببندم. دیدم که خون زیادی می‌رود و جایی که زخمی شده امکان بستن را ندارد. دیگر امیدی به زنده ماندن نداشتم. سوره‌های کوچک قرآن را تلاوت می‌کردم و شهادتین را از زبانم دور نمی‌کردم. برادر اسدالله رجب‌پور می‌گفت اگر وصیتی داری برایم بگو و ما را هم اگر شهید شدی شفاعت کن. گفتم که از برادر محمد برزگر مواظبت کنید چون یک برادرش شهید شده و فرزندی دارد. مواظبش باشید که زنده بماند. از برادران برایم حلالیت بگیرید به خصوص از برادران رحیم شهرتی و صفر حبشی. از صفر حبشی برایم حتماً حلالیت بگیر چون قبل از حمله با او یک برخورد بدی کرده بودم. ... برادر اسدالله رجب پور و حسین حاج حسنلو مرا برداشتند و از بالای تپه پایین آوردند. در همین حال من بیهوش شدم. صبح شده و خورشید تازه طلوع کرده بود (12/7/61)... بعد از چند ساعتی بیدار شدم. دیدم یک سیدی با لباس رزم که شمشیر به طرف چپش بسته است و عمامه سبزی به سر دارد به طرف من می‌آید وقتی به چند متری من رسید من هر چقدر خواستم از جایم بلند شوم تا خودم را از این مرد پنهان کنم به خاطر زخم‌های شدیدم نتوانستم. من خیال می‌کردم شاید عراقی‌ها هستند که آمده‌اند و می‌خواهند سرم را با شمشیر ببرند چون در روزنامه‌ها خوانده بودم که عراقی‌ها سر پاسداران را می‌برند و از فرماندهانشان جایزه می‌گیرند. وقتی این مرد به نزدیکی من رسید از ترس و وحشت خدا را طلب می‌کردم و راز و نیاز و استغفار می‌کردم... در حالی که برای نجات خودم تقلا می‌کردم و سعی می‌کردم خودم را بغل سنگی قایم بکنم باز هم نتوانستم تکان بخورم. شهادت را در نظرم مجسم می‌کردم... زمانی دیدم این مرد با سیمایی که نور بسیار روشنی داشت به سرعت به طرف من آمد و در دست راستم نشست و دستش را به صورتم کشید به او گفتم آقا چرا ما را نمی‌برند من تشنه‌ام. او دو دستش پر از آب بود که به من داد و خوردم و تشنگی‌ام یک مرتبه برطرف شد باز هم من به او گفتم آقا چرا ما را نمی‌برند. گفت صبر کن که خبر داده‌ام می‌آیند و تو را می‌برند. گفتم آقاجان توکی هستی که من تو را نمی‌شناسم از فرماندهان ما هستی پس من چرا تو را نمی‌شناسم. وی به آرامی گفت من کسی هستم که قبل از حمله تو با گریه مرا صدا می‌کردی که ما را در این حمله یاری کن. در همین لحظه دانستم که او امام زمان است از جایم یک مرتبه بلند شدم تا او را ببوسم و به پایش بیفتم که دیدم هیچ کس کنارم نیست فقط چند اسلحه و مهمات کنارم است ....... در حالی که قبل از این جریان نمی‌توانستم از جایم بلند شوم. بعد از اینکه آقا امام زمان دستش را به صورتم کشید همچون شیری از جایم بلند شدم و با دقت و حوصله به منطقه دشمن نگاه کردم. کسی را نمی‌دیدم. به خودم جرأت دادم به راه بیفتم و عقب بیایم. چند قدمی آمدم و به چند مجروح رسیدم که تکه تکه شده بودند و در حال جان دادن بودند. خیلی گریه و ناله می‌کردند آنها هم به من گفتند که یک سیدی از اینجا می‌رفت و به ما گفت که بهشت منتظر شماست. حسین علیه السلام در بهشت منتظر شماست.
مداحی_آنلاین_دوست_دارم_صدات_کنم.mp3
1.22M
🕌✨ ✨ 🌴دوست دارم صدات کنم 🌴تو هم منو صدام کنی 🎤 🎤 های امام رضایی ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عرض سلام وادب خدمت اعضای محترم وعزیزوهمیشه همراه کانال🙏🌹 هرروز شاهد ترک عده یی ازاعضای عزیز کانال هستیم،عزیزان لفت نداشتیم اونم ازکانال شهیدعارف 🕊شهیدی که نیازداریم همیشه بهمون عنایت وتوجه داشته باشدوهوامونوداشته باشه،بله شهدا زنده اندو حاضر دردنیا ورسیدگی میکنن به ماوسرمیزنندبهمون 💚 پس هواشونوداشته باشیم وکانالی که بنامشون هست و بیادشون وبه نیتشون مطالب شهدایی گذاشته میشه روترک نکنیم☺️🙏
نمےدونم‌اسم‌این‌ڪانال‌چیہ! چندتاعضوداشتہ؟ امادم‌همہ‌شون‌گرم‌ ڪہ‌تاآخرڪانال‌روٺرڪ نڪردندولفت‌ندادند...(: ‌ ‌تا‌آخر‌ش‌موندن🚶🏻‍♂ ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕ روایت داماد ترامپ از لحظات پیش از ترور سردار سلیمانی 🔸️جرَد کوشنر، داماد و مشاور ارشد دونالد ترامپ، رئیس جمهور پیشین آمریکا در کتاب خود با عنوان "شکستن تاریخ" جزئیاتی را درباره لحظات پیش از حمله هوایی آمریکا به خودروی حامل سردار حاج قاسم سلیمانی و همراهانش در نزدیکی فرودگاه بغداد، پایتخت عراق ارائه داده است: 🔹️در سوم ژانویه ۲۰۲۰ در حالی که ترامپ در جلسه‌ای برای تدارکات انتخابات ریاست جمهوری حضور داشت، رابرت اوبراین، مشاور امنیت ملی وقت آمریکا وارد اتاق شد و خطاب به ترامپ گفت: آقای رئیس جمهور، وقتش رسیده است. 🔹️ ترامپ از جای خود برخاست و به دنبال اوبراین از اتاق بیرون رفت. او پیش از آن خطاب به ما (حاضران در جلسه) گفت که همین جا منتظر باشید. 🔹️ تیم ترامپ در حال بررسی یک آگهی تبلیغاتی بودند که قرار بود در طول مسابقات فوتبال که انتظار می‌رفت ۸۰ درصد رأی‌دهندگان آن را ببینند، پخش شود. 🔹️من به آنها گفتم که او تا چند دقیقه دیگر برمی‌گردد. لیندسی گراهام، سناتور جمهوری‌خواه یک شب قبل به کوشنر گفته بود که رئیس جمهور می‌خواهد به کاری دست بزند که بازی را تغییر می‌دهد اما در ادامه می‌نویسد که متوجه منظور گراهام نشده است. 🔹️ترامپ در مدت زمانی کوتاه‌تر از آنچه فکر می‌کردیم به اتاق برگشت و بحث درباره تبلیغات را از سر گرفت و هیچ توضیحی درباره خروج ناگهانی خود از اطاق ارائه نداد. 🔹️در این میان، دن اسکاوینو، یکی از مشاوران رئیس جمهور که او را در جریان اخبار فوری قرار می‌داد، توئیتر خود را نگاه کرد و گفت: "تصاویری از یک انفجار در عراق منتشر شده که می‌گویند نزدیک فرودگاه بوده، جالب است." ترامپ جواب داد: «حواست به اخبار باشد و هر خبر تازه‌ای شد به من بگو». 🔹️ پنج دقیقه بعد مشاور ترامپ گفت: باید این را ببینید، یک روزنامه‌نگار ایرانی تصویری از یک دست آسیب دیده، در میان خاکستر منتشر کرده که مزین به یک انگشتر با سنگ سرخ بزرگ و خونی است و برای مقایسه، عکس جدیدی از قاسم سلیمانی منتشر کرده که نشان دهنده همان دست است😭😭 خداوندبر قاتلان سردار باد ای شروران روزگار
🌹بوی عطرعجیبی داشت🌹 شهید که شدتوی وصیت نامه اش نوشته بود: به خدا قسم هیچ وقت به خودم عطرنزدم هروقت خواستم معطربشم ازته دل می گفتم السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام😭 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 حرف زدن با امام زمان علیه السلام 🔵 مرحوم آیت الله میلانی میفرمودند: هر روز بنشینید یک مقدار با امام زمان درد و دل کنید. خوب نیست شیعه‌ روزش شب شود و شب‌اش روز شود و اصلاً به یاد او نباشد. بنشینید چند دقیقه ولو آدم حال‌ هم‌ نداشته باشد، مثلاً از مفاتیح دعایی بخواند، با همین زبان خودمان سلام و علیکی با آقا کند. با حضرت درد و دلی کند. 🔹آیت الله بهجت می فرمود: بین دهان تا گوش شما کمتر از یک وجب است. قبل از اینکه حرف از دهان خودتان به گوش خودتان برسد، به گوش حضرت رسیده است. او نزدیک است، درد و دل‌ها را می‌شنود با او حرف بزنید و ارتباط برقرار کنید. 🔸در زمان حضرت امام هادی علیه السلام شخصی نامه‌ای نوشت از یکی از شهرهای دور نامه‌ای نوشت که آقا من دور از شما هستم. گاهی حاجاتی دارم، مشکلاتی دارم، به هر حال چه کنم؟ 🌹حضرت در جواب ایشان نوشتند: «إِنْ کَانَتْ لَکَ حَاجَةٌ فَحَرِّکْ شَفَتَیْک‏» لبت را حرکت بده، حرف بزن، بگو. ما از شما دور نیستیم.😔 📚 کشف المحجة لثمرة المهجة ج۱ ص۲۱۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حمله تروریستی در حرم شاهچراغ شیراز 🔹ساعت ۱۷:۴۵ امروز ۳ فرد مسلح وارد صحن حرم شاهچراغ شیراز شده و به سمت زائران تیراندازی کرده‌اند. گفته می‌شود ۲ نفر از تروریست‌ها دستگیر و تلاش برای دستگیری نفر سوم ادامه دارد. 🔹 تاکنون دستکم ۱۳ نفر شهید و ۱۰ نفر زخمی شده‌اند. یک زن و ۲ کودک هم در بین قربانیان هستند. @Farsna
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷عاشقان رابرسرخودحکم نیست هرچه فرمان توباشدآن کنند...🌷 برگرفته از کتاب نخل سوخته🌴🥀 قسمت هفتم👇👇 🕊🌷🕊
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
🕊️ *#نخل _ سوخته* 🌹خاطرات سردار شهید حسین یوسف الهی🌹 #قسمت:ششم🥀🕊 - گفتم: حمی
🕊️ _ سوخته 🌹خاطرات سردار شهید حسین یوسف الهی🌹 : هفتم - دیدم اصرار فایده ای ندارد مثل اینکه واقعاً مجبورم. هر دو راه افتادیم. شب عجیبی بود هوا مهتابی بود و نور ماه منطقه را روشن کرده بود. گهگاه صدای انفجاری سکوت شب را می‌شکست. - حسین زیر لب چیز‌هایی زمزمه می‌کرد و بی‌خیال و آرام قدم برمی داشت. رفتار او نیز به من آرامش خاصی می داد. - به پای دکل رسیدیم. نگاهی به بالا انداختم. دکل همینطور بالا رفته بود و اتاقک آن در دل آسمان گم شده بود. ستونی فلزی با ارتفاعی به اندازهٔ یک ساختمان بیست طبقه بدون هیچ حفاظی مقابلم قد کشیده بود، و امشب می‌بایست من از آن بالا بروم. کاری که هر شب بچه‌های اطلاعات می‌کردند. - نگاهی به حسین انداختم. همچنان آرام و مصمم منتظر من بود. اضطراب را از چهره ام می خواند. لبخندی زد و گفت: نگران نباش من هم پشت سرت می آیم. - بسم اللّه گفتم و میله‌ها را در دستانم محکم فشردم و پایم را روی پله‌های دکل گذاشتم. نور ماه زیر پایم را روشن می‌کرد. هر چه بالاتر می رفتم همه چیز روی زمین کوچک تر می شد. خیلی با احتیاط و آرام پیش می‌رفتیم. نگاهی به بالا انداختم، هنوز خیلی مانده بود که به اتاقک برسیم. اما زیر پا همه چیز کوچک شده بود. لحظه‌ای مکث کردم دیدم دیگر نمی‌توانم بالاتر بروم، تا همین جا هم خیلی از زمین دور شده بودیم. این افکار باعث شده بود احساس خستگی زیادی بکنم. پاهایم شروع به لرزیدن کردند. - حسین که دید توقفم طولانی شده پرسید: چیه؟ چرا نمی روی بالا؟ - گفتم: نمی‌توانم خسته شده ام. - گفت: برو چیزی دیگر نمانده. پایین را نگاه نکن، من پشت سرت هستم. - گفتم: حسین پاهایم دارند می لرزند. نمی‌توانم بروم. - گفت: خیلی خب همانطور که هستی صبر کن. - و بعد سعی کرد تا چند پله بالاتر بیاید. - گفتم: کجا می‌آیی؟ - گفت: صبر کن. - خودش را بالا کشید. دستهایش را دو طرف من گذاشت و گفت: حالا بنشین روی شانه های من. - گفتم: برای چی؟ - گفت: خب بنشین خستگی در کن. - گفتم: آخر اینطور که نمی شود؟ - گفت: چاره ای نیست. بنشین کمی که خستگی آن رفع شد دوباره ادامه می‌دهیم. - چاره ای نبود. آنقدر خسته و ضعیف بودم که نمی‌توانستم ادامه بدهم، کار دیگری هم نمی شد کرد. آرام روی شانه‌های حسین نشستم. این کار هم برایم سخت بود. اینکه او بایستد و من روی شانه‌هایش بنشینم. در واقع حسین با این کارش هم باعث شد خستگی ام رفع شود و هم روحیه ام تغییر کند. - لحظه ای بعد دوباره بالا رفتن را آغاز کردیم. دیگر زانوهایم نمی لرزید، انگار یک انرژی ناشناخته به تن من تزریق شده بود. وقتی به بالای دکل رسیدیم نفس عمیقی کشیدم و گوشه ای نشستم. نگاهی به اطراف انداختم. همه چیز به شکل غرور انگیزی زیر پایم کوچک شده بود. - باد خنکی که آن بالا می‌وزید به تن عرق کرده ام می خورد و حسابی سردم شده بود. می دانستم که باید صبر کنم تا هوا روشن شود و بعد تمام روز را آنجا بمانم. - به حسین گفتم: خب حالا آمدیم بالا، صبح که هوا روشن شد چیکار کنیم. - گفت: چی کار می خواهی بکنی. - گفتم: بالاخره یکسری امکانات این جا لازم داریم. - گفت: هرچی می خواهی من می روم برایت می آورم. تو اصلاً لازم نیست از جایت تکان بخوری. همین جا بنشین و دیده‌بانی کن. شب هم خودم می آورمت پایین. - آن شب و روز بعد حسین چندین بار از دکل شصت متری بالا و پایین رفت. یک بار برایم پتو آورد. یکبار صبحانه، یک بار ناهار و چندین بار دیگر به بهانه های مختلف آمد و رفت. - رفتار او باعث شده بود که روحیه ام کاملاً عوض شود. شب با تاریک شدن هوا آمد دنبالم و گفت: برویم. - این بار خودش اول رفت و بعد من پشت سرش. مخصوصاً پایین تر از من حرکت می‌کرد تا بتواند مواظبم باشد و بالاخره مرا پایین آورد. بارها شنیده بودم که چقدر نسبت به نیروهایش احساس مسئولیت دارد. ولی هیچ گاه آنگونه حالت پدرانه اش را حس نکرده بودم. با کار آن شب حسین، هم توانستم منطقه را آنطور که باید ببینم و هم روحیه ام تغییر کرد. - هیچ وقت نمی‌توانم لحظه ای را که روی شانه‌هایش نشسته بودم فراموش کنم.(مهدی شفازند) ▪️قبل از عملیات والفجر یک بود. زمان عملیات نزدیک می شد و هنوز معبرها آماده نشده بود. فاصلهٔ ما با عراقی‌ها در بعضی نقاط هفتاد متر و در بعضی جاها حتی کمتر از پنجاه متر بود، و این باعث می‌شد بچه‌های اطلاعات نتوانند معبر باز کنند و دشمن را خوب شناسایی کنند. خیلی نگران بودم. حسین یوسف الهی را دیدم و با او از نگرانی خودم صحبت کردم. راحت و قاطع گفت: ناراحت نباشید فردا شب ما این مشکل را حل می‌کنیم. - شب بعد بچه های اطلاعات طبق معمول برای شناسایی رفته بودند آنقدر نگران بودم که نمی‌توانستم صبر کنم آنها از منطقه برگردند. تصمیم گرفتم با علیرضا رزم‌حسینی جلو بروم تا به محض اینکه برگشتند، از اوضاع و احوال باخبر شوم. دوتایی به خط رفتیم. 👇👇👇
-گفتم همین جا می‌مانم تا بچه ها از شناسایی برگردند و با آن ها صحبت کنم ببینم چه کرده اند. - یک ساعتی نگذشته بود که دیدم حسین آمد. با همان خنده همیشگی که حتی در سخت‌ترین شرایط از لبش دور نمی‌شد. تا رسید، گفت: دیدید. من همان دیشب به شما گفتم که این قضیه را حل می کنم. - با بی صبری گفتم: خب چی شد؟ بگو ببینم چه کردید؟ - خیلی خسته بود. نشست روی زمین و شروع کرد به تعریف کردن. - گفت: امشب یک چیز عجیبی اتفاق افتاد. - موقع شناسایی وقتی وارد میدان مین شدیم به معبر عراقی ها بر خوردیم. هنوز چیزی نگذشته بود که سر و کله خودشان هم پیدا شد. آنقدر به ما نزدیک بودند که دیدیم هیچ کاری نمی‌توانیم بکنیم. همگی روی زمین خوابیدیم و آیه و جعلنا را خواندیم. این داستان ادامه دارد... 📚برگرفته از کتاب: «نخل سوخته» ✍🏻نویسنده: به قلم مهدی فراهانی
4_5971782864058976062.mp3
10.53M
💞مناجات باامام زمان❤️ 🌾 احمدصدرایی🎤 حال شهدای به خون غلتیده ی حادثه ی تروریستی شاهچراخ😭😭 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا