به آب نوشیدنی #گلاب اضافه کنید
گلاب غنی از #آنتی_اکسیدان و دارای خاصیت ضد التهابی است و کاهش دهنده لکه ها و بهبود دهنده رنگ پوست بوده و مقوی معده، قلب، کبد و اعصاب بوده و آرامبخشی قوی است👌
🍃
🌸
🍃🌸🍃
آنان که رفتند، کار حسینی کردند
آنان که ماندند، کار زینبی بکنند
🎬 مستندساز شهید #هادی_باغبانی🌷
🌷سالروز شهادتشون روبا ذکر صلواتی برمخمد و آل محمد گرامی میداریم🌷
┄┅🍃🌸🍃┅┄
@shahid_atef_64
🏴 کوچه به کوچه عشق تو را جار میزنم...
▪️پیشنهاد محرمی «سید امیر حسینی» به مداحان برای برگزاری جلسات روضه در ایام کرونایی
▪️کربلایی «سید امیر حسینی» با انتشار متنی در صفحه اش نوشت: ان شاءالله توفیق باشه غروب های دهه اول #محرم هر روز به یه محله و یه کوچه میرم و روضه میخونم.
#هر_خانه_يک_حسينيه
-------------- ☆-----------
🦋@shahid_aref_64
--------------☆------------
🍃🌺🍃
🌺
🍃
مطابق #محاسبات_نجومي
🌸 #تقویم_اسلامی_نجومی_چهارشنبه
۲۹ مرداد ۱۳۹۹ هجری شمسی
۲۹ ذی الحجه ۱۴۴۱ هجری قمری
۱۹ اوت ۲۰۲۰ میلادی
☝ صدقه اول صبح فراموش نشود.
🌸اذکار چهارشنبه :
- یا حَیّ یا قَیّوم ( 100مرتبه )
- حسبی الله و نعم الوکیل (1000 مرتبه)
- یا متعال (541 مرتبه) برای عزت در دو دنیا
🌸 چهارشنبه برای کارهای زیر خوب است :
🔹انجام امور دائمی
🔹 خرید و فروش،
🔹طلب حوائج
🔹دیدار بزرگان
🔹درمان و معالجات
🔹تعلیم و تعلم
🔹ساخت و ساز
🔹نقل و انتقال
🔹مسافرت
🔹برای #همه_کارها خوب و مناسب است.
🚫 برای وصیت نامه نوشتن و کتابت خوب نیست.
🌷شب چهارشنبه (یعنی چهارشنبه که شب شد ) برای مباشرت به قصد بچه دار شدن مکروه است ، و حتما باید از آن پرهیز شود .
✂ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز ماه قمری خوب نیست و موجب گوشه گیری و افسردگی می گردد.
🚫 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و تاثیر خوبی بر شخص ندارد.
👕 این چهارشنبه برای بریدن، دوختن ، خریدن و پوشیدن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود. ان شاالله
🚫 بطور کلی چهارشنبه برای #نوره_کشیدن خوب نیست و در برخی روایات نهی شده. اما از فواید نوره: نوره کشیدن موجب درمان بیماریهای پوستی می شود.
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
💫ذات الکرسی عمود ۱:۲۸ بامداد
❣دعا در زمان ذات الکرسی مستجاب است.
🔴ذات الکرسی مخصوص روز #چهارشنبه است
📚 منابع مطالب ما:
الدروع الواقیة سید بن طاووس، سایت کانون قرآنی،وسائل الشيعه ؛ ج7 ، باب 190.، حلیة المتقین، ختوم و اذکار، ج 1، ص 423،مفاتیح الجنان و بحارالانوار .، تقویم المحسنین شیخ محدث کاشانی
🍃
🌺
🍃🌺🍃
ازکـویرِ خشك بـر دریاسـلام
هـرنـفـس بـر زاده ى زهـراسـلام
بازمـیگـویم بـه توازراه دور
یاحـسـیـن بـن عـلـی(ع)
آقاسـلام
الْسَلٰامُ عَلَیْکَ یٰاابٰاعَبْدالّله الْحُسَین🙏
💚صبحتون حسینی💚
.......🍃🌺🍃.......
@shahid_aref_64
جاده ها آمدن کسی را فهمیده اند؛!
حس کرده اند که قرار است قدوم آخرین ذخیره خدا بر روی زمین، سختی و تاریکی شان را روشن کند و جلا بخشد؛!
این جاده ها بودی آمدن می دهد....
بوی پیراهن یوسف چشمانمان را روشنی خواهد بخشید؛! می دانم...
در امتداد جاده های انتظار، منتظرت می مانم............
#یاایهاالعزیز
.......🍃🌺🍃.......
@shahid_aref_64
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 در آستانه ورود به محرم، پرچم عزای حسینی بر فراز گنبد عقیله بنی هاشم حضرت زینب(س) برافراشته شد
#لبیک_یا_زینب
#جای_حاج_قاسم_خالی
.......🍃🌺🍃.......
@shahid_aref_64
Atch-91-inpesv15eba.mp3
3.52M
#نواهنگ _زیبای _امام _رضا
تقدیم به شما خوبان💚
چهار شنبه های امام رضایی
.......🍃🌺🍃.......
@shahid_aref_64
# شهید چمران
تو اتاق نشسته بود … یه دفعه دید که صدای دعوا میاد …
با دست بند، رضارو آوردن تو اتاق!
رضارو انداختنش رو زمین...
_ این کیه آوردید جبهه ؟!
رضا شروع کرد به فحش دادن … دید که شهید چمران توجه نمیکنه …. یه دفه داد زد:
کچل با توام …!!!! ”
یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد:
چی شده عزیزم ؟ چیه آقا رضا ؟ چه اتفاقی افتاده؟
_ قضیه این بود: …. آقا رضا داشت میرفت بیرون …. بره سیگار بگیره و برگرده … با دژبان دعواش شده بود ….
شهید چمران:
آقا رضا چی میکشی ؟!! ….
برید براش بخرید و بیارید …!
شهید چمران و آقا رضا توی سنگر تنها شدند.
آقا رضا : میشه یه دو تا فحش بهم بدی ؟! کشیده ای، چیزی !!
شهید چمران : چرا؟!
آقا رضا : من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده … تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه …
شهید چمران : اشتباه فکر می کنی …! یکی اون بالاست، هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمیکنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده … هی آبرو بهم میده … تو هم یکیو داشتی که هی بهش بدی میکردی بهت خوبی می کرده …!
گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده بگم بله عزیزم … یکم مثل اون شم …!
آقا رضا جا خورد ، رفت تو سنگر نشست … زار زار گریه می کرد … اذان شد…
آقا رضا اولین نماز عمرش بود، رفت وضو گرفت … سر نماز ، موقع قنوت صدای گریش بلند بود وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد ……
صدای افتادن یکی روی زمین شنیده شد …
آقا رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد. فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش...
توبه واقعی و یه نماز واقعی!
......🍃🌺🍃......
@shahid_aref_64
عزیزان و همراهان گرامی کانال،🌺
هدف ما از گذاشتن خاطرات شهدادر کانال،ترویج سبک و سیره شهداست،تلاش کنیم اگر مثل اونا نمیشیم ،پس مثل اونا عمل کنیم👌
نسبت به اعمالمون بی توجه نباشیم بخصوص نسبت به گناه،بدانیم راه برگشت به سمت خدابعد از گناه،توبه کردنه،قلبی و باخضوع وخشوع به درگاه خدا روکرده و عرض کنیم:
🍃اسْتَغْفِرُاللهَ رَبّی وَاَتوبُ اِلَیْهْ🍃
التماس دعا🤲🏻
محمد حسین پویانفر - رادیو عقیق(3).mp3
9.35M
استودیویی | آه میکشم
به لحظه بریدن سرت آه می کشم
برای پاره های پیکرت آه می کشم
با نوای #محمدحسین_پویانفر
......🍃🌺🍃......
@shahid_aref_64
تا دقایقی بعد، برگی دیگراز خاطرات زندگینامه شهید عارف وسالک، محمدحسین یوسف الهی راتقدیم شما عزیزان میکنیم👇👇
یادم می آید آن روز در بیمارستان صحرایی فاطمه زهرا، بیشتر بچه های اطلاعات مجروح و مصدوم روی تخت های بیمارستان افتاده بودند. حال من بهتر از همه بود و تنها کاری که از عهده ام بر می آمد این بود که برایشان کمپوت باز می کردم و آب آن را در لیوانی می ریختم و به آنها می دادم. یک مرتبه دیدم محمدحسین و چند نفر از بچه ها را آوردند. سراسیمه به طرف محمدحسین رفتم، حالت تهوع داشت و چشمانش خیلی خوب نمی دید. او را روی تخت خواباندم..کمپوت برایش باز کردم تا بخورد، اما او گفت: «نژاد! دیگر فایده ندارد و از من گذشته.»گفتم: «بخور! این حرف ها چیه؟ الآن وسیله ای می آید و همه را به اهواز منتقل می کنند.» گفت: «بله! چند تا اتوبوس می آید و صندلی هم ندارند.»با خودم گفتم او که الان از منطقه آمد، از کجا خبر دارد؟ احتمالا حالش خیلی بد است، هذیان می گوید. هنوز فکری که در ذهنم می پروراندم به آخر نرسیده بود که یکی از بچه ها فریاد زد: « اتوبوس ها آمدند، مجروحین را آماده کنید، اتوبوس ها آمدند.» به طرف در دویدم. خیلی تعجب کردم، محمد حسین از کجا خبر داشت اتوبوس می آید. برای اینکه مطمئن شوم، داخل اتوبوس ها را نگاه کردم، نزدیک بود شوکه شوم. هر سه اتوبوس بدون صندلی بودند. به طرف محمدحسين رفتم او را به اتوبوس رساندم. گفت: «نژاد! یک پتو پیار و کف ماشین بیندازه او را کف ماشین خواباندم.گفت: «حالا برو و محمدرضا کاظمی را هم بیار اینجا »از داخل پله های اتوبوس که پایین رفتم، دیدم محمدرضا با صدای بلند داد می زند: «نژاد بیا نژاد بیا !» به طرفش رفتم او نیز همین خواهش را داشت: «نژاد! من را ببر کنار محمد حسین.
درج کل مطلب در یک متن،با مشکل ویرایش مواجه شد،ادامه خاطره👇👇
آندو معروف بودند به دو قلوهای واحد اطلاعات. محمدرضا کاظمی را آوردم و کنار محمد حسین قرار دادم. دو نفری دستشان را روی سر هم گذاشتند و در گوش هم چیزی گفتند و لبخندی زدند. می خواستم بروم تا به بچه های دیگر کمک کنم، محمدحسین گفت: «نژاد گوش کن! من دارم می روم و این دیدار آخر است. از قول من به بچه ها سلام برسان و بگو حلالم کننده وقتی این حرف رازد دلم از جا کنده شد. به طرفش برگشتم و دستی روی سرش کشیدم و با دست دیگرم صورتش را نوازش کردم، دیدم که قطرات اشک از گونه هایش سرازیر است او گفت: «فکر نکنی که از درد، اشک میریزم. هر اشکی به خاطر ناراحتی نیست، اشک من به خاطر شوق است، من به آرزوی دیرینه ام رسیدم، فقط تنها ناراحتی من این است که با بچه ها خداحافظی نکردم.»گفتم: «ان شاء الله به سلامتی برمی گردی.»بعد با او خداحافظی کردم و از آنها جدا شدم. هنوز از ماشین پیاده نشده بودم که دوباره گفت: «نژاد! یادت نرود پیغام من را به بچه ها برسانی»او می دانست که دیگر برنمی گردد و من واقعا ندانستم که از کجا بعضی چیزها را پیشگویی می کرد.
👈راوی رضا نژاد شاهرخ آبادی🍃🌺
"شادی ارواح پاک و ملکوتی شهدا صلوات"
#خاطرات_محمدحسین
.......🍃🌺🍃.......
@shahid_aref_64