🌹بسم رب الحسین🌹
پرده دوم: اولین درگیری
[نویسنده پس از شرح چگونگی تشکلی گردان کمیل و آغاز عملیات والفجر مقدماتی به شرح اتفاقات پیش آمده در ساعات ابتدایی عملیات پرداخته است.]
فرمانده گردان برای جلوگیری از پراکندگی و گمشدن نیروها در منطقه رملی و طولانی بودن مسیر، طنابی را به دست نفر اول داده بود.
این طناب تا گروهان سوم کشیده شده بود و همه نیروها با یک دست طناب را گرفته بودند و حرکت میکردند.
به این ترتیب گردان به آهستگی و در سکوت کامل به سمت مواضع دشمن حرکت کرد و موانع را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت.
هنگامی که گردان کمیل از دیگر گردانها جدا شد (درست پشت محل قتلگاه کنونی فکه) به فاصله دویست متری یکی از سنگرهای کمین بعثیها قرار داشتیم.
من در تاریکی و با نور انفجارها متوجه شدم که در آنجا، یک قبضه سلاح دوشکا مستقر شده! آنقدر پایههای اسلحه را در زمین فرو برده بودند که به راحتی ارتفاع نیممتری را در مورد آتش شدید خود قرار میداد.
بعثیهای مستقر در این سنگر، از نور ایجاد شده توسط خمپارههایی که شلیک میشد متوجه حرکات و نزدیک شدن نیروها شدند تا اینکه...
یکباره یکی از آنها فریادی زد و منطقه مقابل خود را زیر آتش گرفت.
غرش رگبار دوشکا، سکوت سنگین حاکم بر منطقه را شکست.
گلولههای رسام در فضا به حرکت درآمد.
نفس در سینهها حبس شده بود.
هرکس سرش را بالا میآورد شهید میشد.
لحظاتی گذشت.
برادر ثابتنیا به چند نفر گفت:
سریع دوشکا رو خاموش کنید.
این چند نفر با نارنجک و آرپیجی از ما جدا شدند.
آنها جلو رفتند و زمانی که سر دوشکا به سمت 👇👇
راست منحرف شد، یکی از آنها نشست و با فریاد اللهاکبر گلولهای شلیک کرد.
این اولین درگیری نیروهای ما بود. آنها موفق شدند آتش دوشکا را خفه کنند.
این مانع برداشته شد؛ حرکت خودمان را سریعتر از قبل ادامه دادیم.
ما به کمین نیروهای عراقی نزدیک شدیم و به پشت میدان مین آنها رسیدیم.
آنجا بود که فرماندهان با تعجب به اطراف خود نگاه میکردند!
چیزی که مشاهده میشد این بود که منطقه عملیات، با ایجاد موانع جدید بسیار تغییر کرده و با نقشه توجیهی بسیار متفاوت است.
در اینجا درایت و قدرت فرمانده گردان کمیل به کمک نیروها آمد.
او برای چند لحظه به اطراف خود خیره شد تا بهترین راهکار را پیدا کند.
گردان ما به میدان میدان رسیده بود،
چند نفر تخریبچی به همراه هم در میدان مینی به عمق تقریبی پانصد متر معبری باز کردند.
بلافاصله فرمان حرکت صادر شد.
هنوز بچهها کاملاً برای عبور آماده نشده بودند که آتش دوشکای سنگر کمین دشمن، رو به سمت بچهها باز شد.
همه نیروها متوقف شدند.
یک آرپیجیزن شجاع از داخل معبر به داخل میدان مین غلتید.
البته دل شیر داشت که این کار را کرد.
چون ممکن بود بدنش روی مین برود و...
بعد یکباره از جا بلند شد و با فریاد یا حسین(ع) شلیک کرد و سنگر کمین منهدم شد.
نفسی به راحتی کشیدیم و از جا بلند شدیم. حرکت مجدد گردان کمیل آغاز شد.
ادامه دارد....
منتظر پرده سوم باشید🍃🌺
#شادی ارواح مطهر شهدای #گردان کمیل صلواتی هدیه کنیم.💐
🏴شما دعوت شدید
,,,🍃🌼...🌼🍃,,,
@shahid_aref_64
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
کجائید ای شهیدان خدایی🌷
✨یا زهرا سلام الله علیها🥀
🏴شما دعوت شدید
,,,🍃🌼...🌼🍃,,,
@shahid_aref_64
#یک_حدیث_قدسی
💎خداوند تبارک و تعالی میفرماید:
💫🌟ای موسی! من در کمین ظالم نشستهام تا حق مظلوم از او بستانم. ای موسی! دل به دنیا مبند که در نزد من هیچ گناهی بزرگتر از دل بستن به دنیا نیست.
📚معراج السعاده
📿#نماز اول وقت
🏴شما دعوت شدید
,,,🍃🌼...🌼🍃,,,
@shahid_aref_64
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خدا میدونه که توی این حرم
به درِ بسته نمیخوره دلم❣️
منم و چشای پر ستارهام
دوباره یه نائب الزیارهام
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
🏴شما دعوت شدید
,,,🍃🌼...🌼🍃,,,
@shahid_aref_64
💞
ای خالق زیبایی...
یا جَمِیلَ الصُنعِ!
#خدا را صدا بزن
📿 #نماز اول وقت
🏴شما دعوت شدید
,,,🍃🌼...🌼🍃,,,
@shahid_aref_64
#خاطره
✍دیدم اینطور نمیشه راپید را گذاشتم زمین و گفتم : « حاجی من اینجور نمیتونم کار کنم!.» داشتم کالک عملیات می کشیدم. حاج قاسم مدام میگفت : «پس چی شد؟» اطلاعات دیر به دستمان رسیده بود! حالا باید فوری میکشیدم و میدادم دستش! در جوابم گفت : «ناراحت نشو خودم الان میام کمکت » رفتیم توی اتاق خودش، یک راپید گرفت دستش. نشست ان طرف کالک. گفت: «من اینطرف رو میکشم تو اونطرف رو» یک نفر دیگه هم امد کمکمان. با همان دست مجروحش تند تند کالک میکشید و میآمد جلو!
خیلی کم روی اطلاعات نگاه میکرد. برعکس ما که هی باید سراغ اطلاعات میرفتیم و بعد پیاده میکردیم روی کالک. بیست و سه دقیقه بعد کالک کامل عملیاتی جلویمان بود . حاج قاسم نگاهی به من انداخت و گفت :«خسته نباشی» نگاه کردم و دیدم مثلا قرار بود من بکشم! اما بیشتر زحمتش را حاجی کشیده بود. از بس شناسایی رفته بود و همه را به چشم دیده بود!
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز
🏴شما دعوت شدید
,,,🍃🌼...🌼🍃,,,
@shahid_aref_64
عشق یک زینب و هفتاد و دو سر می خواهد
بچه بازیست مگر عشق جگر می خواهد
🔸شهید مدافع حرم #اکبر_شهریاری
🏴شما دعوت شدید
,,,🍃🌼...🌼🍃,,,
@shahid_aref_64
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
#شهدای_گمنام🌷 🌷 بسم رب الشهدا🌷
تا حالافکر کردید شهید گمنام یعنی چی؟
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
تا حالافکر کردید شهید گمنام یعنی چی؟
تا حالا فکر کردید وقتی میگیم شهید گمنام، چه حرفی داریم می زنیم؟
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
تا حالا فکر کردید وقتی میگیم شهید گمنام، چه حرفی داریم می زنیم؟
وقتی مزار یه شهید گمنام می بینید به این فکر کردید که یک خانواده یه عزیزشون رو گم کردند؟
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
وقتی مزار یه شهید گمنام می بینید به این فکر کردید که یک خانواده یه عزیزشون رو گم کردند؟
وقتی مزار یه شهید گمنام می بینید به این فکر کردید که در این سالها که این شهید اینجا خوابیده یه خانواده در انتظار به سر می برند؟
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
می دونید چشم انتظاری یعنی چی؟
وقتی میگیم شهید گمنام یعنی یه خانواده، یه مادر یه پدر یه همسر یه فرزند سال هاست که چشم انتظارند...
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
وقتی میگیم شهید گمنام یعنی یه خانواده، یه مادر یه پدر یه همسر یه فرزند سال هاست که چشم انتظارند...
وقتی میگی شهید گمنام یعنی یه عزیز گمشده...
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
وقتی میگی شهید گمنام یعنی یه عزیز گمشده...
یعنی یه گمشده ای که سال هاست عده ای چشم انتظار خبری از اون عزیز هست...
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
یعنی یه گمشده ای که سال هاست عده ای چشم انتظار خبری از اون عزیز هست...
و چقدر چشم انتظاری و درد دوری سخت و طاقت فرساست...