eitaa logo
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
1.7هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5هزار ویدیو
77 فایل
*موسسه‌فرهنگی‌ هنری و پژوهشیِ شمیم‌عشق‌رفسنجان* شماره ثبت 440 به یادشهیدعارف‌محمدحسین یوسف الهی وبه یادتمامی شهدا کپی‌از‌مطالب‌کانال‌با‌ذکر‌صلوات‌آزاد‌است🪴 ارتباط با ادمین: 『 @shamimeshghar
مشاهده در ایتا
دانلود
تولدت مبارڪ🎉 رفیق خوشبخت حضرت آقا💚 تولدت مبارڪ🎊 سردار دلھاے ما...♥ شمادعوت شدید •✾•🌿..🌺..🌿•✾• @shahid_aref_64
هرسال حوالی همین روز ها، اسباب سفر می بستیم. سفری به دیار عاشقان سفری به سرزمین جاودان سفری از جنس نور اما امسال؛ ماییم و جاماندگی و چه کسی میفهمد چه دردیست +جاماندن‌ا‌زقافله‌ی‌عشق💔:)
4_5965185150047225906.mp3
5.93M
•|کربلایی‌‌مجتبی‌رمضانی🎤 ••🔗📌•• یادش بخیر سالی که رفتم جنوب اون حس و اون حال خوب ▪️|کپی با ذکر صلوات ازاد|▪️ شمادعوت شدید •✾•🌿..🌺..🌿•✾• @shahid_aref_64
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو‌ ‌نکن‌؛در عوض‌خدآ زندگیت‌رو‌پر‌از‌وجود‌خودش‌میکنه.. عصبی شدی؟ نفس بکش‌بگو‌: بیخیال، چیزی‌بگم،اما‌م‌زمان‌‌ناراحت‌میشه.. دلخورت‌کردن؟ بگو‌:خدا‌میبخشه‌منم‌میبخشم‌ تهمت‌زدن؟ آروم‌باش‌و‌‌توضیح‌بده بگو‌: به ائمه‌هم‌خیلی‌تهمتا زدن.. کلیپ‌و‌عکس‌نامربوط‌خواستی‌ببینے؟ بزن‌بیرون‌از‌صفحه‌بگو:مولا‌مهم‌تره.. نامحرم‌نزدیکت‌بود؟ بگو‌‌:مهدۍزهرا(عج)‌توقلبمه.. یه‌کم‌سخته‌ولی‌باتمرین‌شدنیه‌رفقا🌸 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 مهدوی شمادعوت شدید •✾•🌿..🌺..🌿•✾• @shahid_aref_64
✍ پیامبر رحمت (ص): ‌ هرگاه بهار وارد شد بسیار از قیامت یاد کنید زیرا قیامت شبیه بهار است. ‌ 📚مفاتیح الغیب،فخرالدین رازی، ج۱۷ ‌ ‌💥یاد مرگ با طبیعت گره خورده است همانطور که طبیعت در زمستان می میرد و در بهار زنده می شود انسان هم در دنیا می میرد و در قیامت زنده می شود. 📿🌿 شمادعوت شدید •✾•🌿..🌺..🌿•✾• @shahid_aref_64
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14000101_40570_1281k.mp3
13.9M
🔊 صوت کامل ⬅️ سخنرانی نوروزی رهبر انقلاب خطاب به ملت ایران. ۱۴۰۰/۱/۱ 🍃🌺🕌🍃🌼🕌🍃🌸 شمادعوت شدید •✾•🌿..🌺..🌿•✾• @shahid_aref_64
13.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ نماهنگ زیبای "قول مردانه"... ❤️به مناسبت زادروز سردار دلها❤️ حاج قاسم هرگز فراموشت نمیکنیم😔 شمادعوت شدید •✾•🌿..🌺..🌿•✾• @shahid_aref_64
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمانــ🍃 : آتــش چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه ... پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام ... می رفتم و سریع برمی گشتم ... مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد ... تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت… با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد ... بهم زل زده بود ... همون وسط خیابون حمله کرد سمتم ...موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو ... اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی تونستم درست راه برم ... حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه ... به زحمت می تونستم روی صندلی های چوبی مدرسه بشینم ... هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می خوردم ... چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم ... اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود ... بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت ... وسط حیاط آتیشش زد ... هر چقدر التماس کردم ... نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت ... هرگز در عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت ... اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند ... تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم ... خیلی داغون بودم ... بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد ... اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود ... و بعدش باز یه کتک مفصل ... علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می اومد ... ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم ... ترجیح می دادم بمیرم اما ازدواج کنم ... تا اینکه مادر علی زنگ زد ... ... شمادعوت شدید •✾•🌿..🌺..🌿•✾• @shahid_aref_64