eitaa logo
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
1.8هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.6هزار ویدیو
77 فایل
*موسسه‌فرهنگی‌ هنری و پژوهشیِ شمیم‌عشق‌رفسنجان* شماره ثبت 440 به یادشهیدعارف‌محمدحسین یوسف الهی وبه یادتمامی شهدا کپی‌از‌مطالب‌کانال‌با‌ذکر‌صلوات‌آزاد‌است🪴 ارتباط با ادمین: 『 @shamimeshghar
مشاهده در ایتا
دانلود
🌠☫﷽☫🌠 🕊زیارتنامه ی 🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم شهداباصلوات🍒 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴🏴🏴 ✋ حضور خلوتِ اُنس است و دوستآن جمع‌اند، در این قاب... و من، هر روز دلتنگ تر و مجنون، بر نگاه‌های‌شان بی تاب.... به یاد صلوات🌹 ظهرتون منور به نگاه شهدا 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
دستمان را بگیرید ای شهدا اگر نباشید دفن میشویم زیرخروار ها گناه و غرق خواهیم شد در دریای نفس اینجا، بدون شما به یقین مبتلا به گناه خواهیم مرد. راه شما و یاد شما روشن کننده ی روشنایی مسیرمان است ؛ به یادمان باشید و برای نجاتمان امن یجیب بخوانید...... نگاهی🕊😭 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تلاوت یک آیه از"قرآن کریم"(آل عمران)بهمراه ترجمه آن،هدیه به شهیدعارف،محمدحسین یوسف الهی ❤❤ . بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ به نام خداوندبخشنده وبخشایشگر مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا وَلَٰكِنْ كَانَ حَنِيفًا مُسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ﴿٦٧﴾🍃🌺 ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، بلکه یکتاپرست و حق گرایی تسلیم بود، و از مشرکان نبود. (۶۷)🌺🍃
✨📖✨ «الکافي، ج 2، ص 448» 🌹پيامبر اکرم - صلّي الله عليه و آله - فرمود: ✨کسي که ده آيه در يک شب بخواند، نوشته نمي شود از غافلين و هر کس پنجاه آيه بخواند در زمره ذاکرين نوشته مي شود و هر کس صد آيه بخواند در زمره پارسايان نوشته مي شود.✨
آغاز ماه صفر و بوے اربعين و صداے گام‌هاے دردآلود زینب و ایام‌ ورود اهل بیت علیهم السلام، به «شام» تسلیت باد. 💔 حاج اسماعیل دولابی(ره): غم بدون امکان گریه، خیلی سخت است؛ اسمش حُزن است. خزانه‎ی حزن و غم عاشورا در دل حضرت زینب است...😞 《مصباح الهدی ص ٣٠٣》 💔 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
‍ ‍ 🌙 اول ماه صفر است 🌖 خونریزی وصدقه ودود کردن اسفند فراموش نشود🎗 ان شاءالله با خواندن نمازاول ماه👆👆 ،واین دعا در اول ماه صفر ازبلا دور بوده ، حاجت روا شوید: نیت کنید👇👇👇 🔸سُبحانَ الله یا فارِجَ الهَمّ 🔸وَ یا کاشِفَ الغَمّ 🔸فَرِّج هَـمّی وَ یَسّر اَمری وَ ارحِم ضَعفی 🔸وَ قِلَـّةَ حیلَتی وَ ارزُقنی حَیثَ 🔸لا اَحتَسِب یا رَبَّ العالَمین 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹 ۱۷ شهریور، روزی که کمر طاغوت شکست 🔹 عمال رژیم پهلوی کودکی را در مقابل چشمان پدر و مادرش کشتند 🔰 در آن روز، رژیم شاهنشاهی حتی به کودکان هم رحم نکرد و بار دیگر دست خود را به خون ملت ایران آلوده کرد. یکی از افرادی که شاهد کشته شدن کودکی در مقابل پدر و مادرش بود؛ می‌گوید: «یک بنده خدایی را در خیابان شکوفه در خانه‌شان را زدند. او بچه همان خانه بود. نمی‌دانم تا حالا آن خانه را فروخته‌اند یا نه ولی تا چندی قبل جای گلوله‌ها روی در آهنی بود. در آن روز چند گلوله به در خورده بود و آن‌ها آن بچه را جلوی پدر و مادرش کشتند.»👇 🔗 http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/3009 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
👌 قدرت جذب شما، به شدت وابسته است به میزان توجهِ شما، به نیازهای طرف مقابل... ☜اینکه شما انسانِ پرمشغله، شلوغ، و پردغدغه‌ای هستید؛ اصلاً از شما، توجه به نیازهای دیگران، مخصوصاً آنان که حقی بر گردنتان دارند را، ساقط نمی‌کند! ☜ شما به میزان توجهی که به نیاز دیگران، و اهتمامی که در رفع آنها دارید؛ در قلب دیگران نفوذ کرده و عشقتان برایشان ماندگار خواهد بود. ◍⃟🌴 ❤️
4_5888474839412385550.mp3
3.9M
🎤•|کربلایۍ‌محمد‌حسین‌حدادیان|• 🔊شور_هَنوزَم‌ْمیسوزَم‌بِه‌یادِخاطِراتِ اَرْبَعین‌آقا...؛😭💔•~ ↓ 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕ تصویرسازی زیبا به مناسبت فرار زندانیان فلسطینی از زندان رژیم صهیونیستی 🔺چند روز پیش ۶ اسیر فلسطینی از زندان فوق امنیتی اسرائیل با حفر تونل فرار کردند. 💯هرجای منطقه روحیه مقاومت و مبارزه هست نام حاج قاسم می‌درخشد. 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
36_se_daghighe_dar_ghiamat_aminikhaah.ir (1).mp3
37.57M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم * توصیه به خواندن نامه‌های ۲۰، ۴۰، ۴۱ و ۴۳ نهج‌البلاغه * نکاتی از سیره علوی امام‌خمینی (ره) نسبت به رعایت بیت‌المال و حق‌الناس * حساسیت طلاب نسبت به شهریه * آیا اهل جهنم هستیم یا خیر؟ * اینطور فرهنگ‌سازی کنیم * اعمال چه افرادی در برزخ، حسابرسی می‌شود؟ * تفاوت شیرینی‌فروشی‌ها در چیست؟ * فکری برای دیه‌هایی که باید پرداخت کنیم، کرده‌ایم؟ * خمس نوعی حق‌الناس و بیت‌المال است * توضیح مفید و اجمالی خمس * معرفی کتاب - برداشت‌هایی از سیره امام‌خمینی (ره) - در سایه آفتاب 🎧 جلسه سی و ششم 🎙 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
✨🌷✨🌷 *🔘 داستان واقعی*🔘 *(!) یه بود تو مشهد.* *هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!!* *یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا (!) و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می کنه.* *شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مردی؟!“* *رضا گفت:بروبچه ها که اینجور میگن.....!!!* *چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!!* *به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......!* *مدتی بعد....* *شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد....!* *چند لحظه بعد با دستبند، رضارو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: ”این کیه آوردی جبهه؟!“* *رضا شروع کرد به فحش دادن. (فحشای رکیک!) اما چمران مشغول نوشتن بود!* *وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد:* *”آهای کچل با تو ام.....! “* *یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: ”بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟“* *رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!!* *چمران: ”آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.....!“* *چمران و آقا رضا تنها تو سنگر.....* *رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! کِشیده ای، چیزی؟!!* *شهید چمران: چرا؟!* *رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده....!* *تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه.....* *شهید چمران: اشتباه فکر می کنی.....! یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده!* *هِی آبرو بهم میده.....* *تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می کردی ولی اون بهت خوبی می کرده.....!* *منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم.....! تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …!🌹* *رضا جا خورد!....* *..... رفت و تو سنگر نشست.* *آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت، زار زار گریه می کرد!* *تو گریه هاش می گفت: یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟؟؟؟* *اذان شد.* *رضا اولین نماز عمرش بود. رفت وضو گرفت.* *..... سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد!!!!* *وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد. پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد.....* *رضارو خدا واسه خودش جدا کرد......! (فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش)* *یه توبه و نما ز واقعی........🌹🍃* *خاطرات شهید مصطفی چمران* ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─ 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
✨🌷✨ خندھ هاۍ دلنشین نعم الرفیق نشان از آࢪامش دل داࢪد.. وقتے دلت با "خدا" باشد لبانت همیشه مے‌خندد اگࢪ با خدا نباشے هرچقدࢪ هم شادۍ ڪنے آخࢪش دلت غمگین است... 🌹🌷 ✨✨ 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همراهی شمایاران شهدایی🌷مایه ی دلگرمی خادمین شهداست👌 دعاهای خیرشماعزیزانیم🤲
( قسمت نهم)تقدیم نگاه سبزشما👇👇
✍️ 💠 دیگر نمی‌خواستم دنبال سعد شوم که روی شانه سالمم تقلاّ می‌کردم بلکه بتوانم بنشینم و مقابل چشم همه با گریه به پای سعد افتادم :«فقط بذار امشب اینجا بمونیم، من می‌ترسم بیام بیرون!» طوری معصومانه تمنا می‌کردم که قدم رفته به سمت در را پس کشید و با دست و پایی که گم کرده بود، خودش را بالای سرم رساند. کنارم نشست و اشک چشمم قفل قلدری‌اش را شکسته بود که دست زیر سر و گردنم گرفت و کمکم کرد تا دوباره در بستر بخوابم و نجوا کرد :«هرچی تو بخوای!» 💠 انگار می‌خواست در برابر قلب مرد غریبه‌ای که نگرانم بود، تصاحب را به رخش بکشد که صدایش را بلندتر کرد تا همه بشنوند :«هیچکس به اندازه من نگرانت نیست! خودم مراقبتم عزیزم!» می‌فهمیدم دلواپسی‌های اهل این خانه به‌خصوص مصطفی عصبی‌اش کرده و من هم می‌خواستم ثابت کنم تنها من سعد است که رو به همه از حمایت کردم :«ما فقط اومده بودیم سفر تا سعد رو به من نشون بده، نمی‌دونستیم اینجا چه خبره!» 💠 صدایم از شدت گریه شکسته شنیده می‌شد، مصطفی فهمیده بود به بهای عشقم خودزنی می‌کنم که نگاهش را به زمین کوبید و من با همین صدای شکسته می‌خواستم جان‌مان را نجات دهم که مظلومانه قسم خوردم :«بخدا فردا برمی‌گردیم !» اشک‌هایم جگر سعد را آتش زده و حرف‌هایم بهانه دستش داده بود تا از مخصمه مصطفی فرار کند که با سرانگشتش را پاک کرد و رو به من به همه طعنه زد :«فقط بخاطر تو می‌مونم عزیزم!» 💠 سمیه از درماندگی‌ام به گریه افتاده و شوهرش خیالش راحت شده بود میهمانش خانه را ترک نمی‌کند که دوباره به پشتی تکیه زد، ولی مصطفی رگ دیوانگی را در نگاه سعد دیده بود که بی‌هیچ حرفی در خانه را از داخل قفل کرد، به سمت سعد چرخید و با خشمی که می‌خواست زیر پرده‌ای از صبر پنهان کند، حکم کرد :«امشب رو اینجا بمونید، فردا خودم می‌برم‌تون که با پرواز برگردید تهران، چون مرز دیگه امن نیست.» حرارت لحنش به حدی بود که صورت سعد از عصبانیت گُر گرفت و نمی‌خواست بازی بُرده را دوباره ببازد که با سکوت سنگینش تسلیم شد. با نگاهم التماسش می‌کردم دیگر حرفی نزند و انگار این اشک‌ها دل سنگش را نرم کرده و دیگر قید این قائله را زده بود که با چشمانش به رویم خندید و خیالم را راحت کرد :«دیگه همه چی تموم شد نازنین! از هیچی نترس! برمی‌گردیم سر خونه زندگی‌مون!» 💠 باورم نمی‌شد از زبان تند و تیزش چه می‌شنوم که میان گریه کودکانه خندیدم و او می‌خواست اینهمه دلهره را جبران کند که با مهربانی صورتم را نوازش کرد و مثل گذشته نازم را کشید :«خیلی اذیتت کردم عزیزدلم! اما دیگه نمی‌ذارم از هیچی بترسی، برمی‌گردیم تهران!» از اینکه در برابر چشم همه برایم خاصه‌خرجی می‌کرد خجالت می‌کشیدم و او انگار دوباره عشقش را پیدا کرده بود که از چشمان خیسم دل نمی‌کَند و نگاهم می‌کرد. دیگر ماجرا ختم به خیر شده و نفس میزبانان هم بالا آمده بود که برایمان شام آوردند و ما را در اتاق تنها گذاشتند تا استراحت کنیم. 💠 از حجم مسکّن‌هایی که در سِرُم ریخته بودند، چشمانم به سمت خواب خمیازه می‌کشید و هنوز خوابم نبرده بود که با کابوس ، پلکم پاره می‌شد و شانه‌ام از شدت درد غش می‌رفت. سعد هم ظاهراً از ترس اهل خانه خوابش نمی‌برد، کنارم به دیوار تکیه زده و من دیگر می‌ترسیدم چشمانم را ببندم که دوباره به گریه افتادم :«سعد من می‌ترسم! تا چشمامو می‌بندم فکر می‌کنم یکی می‌خواد سرم رو ببره!» 💠 همانطور که سرش به دیوار بود، به سمتم صورت چرخاند و همچنان در خیال خودش بود که تنها نگاهم کرد و من دوباره ناله زدم :«چرا امشب تموم نمیشه؟» تازه شنید چه می‌گویم که به سمتم خم شد، دستم را بین انگشتانش گرفت و با نرمی لحنش برایم لالایی خواند :«آروم بخواب عزیزم، من اینجا مراقبتم!» چشمانم در آغوش نگاه گرمش جا خوش کرد، دوباره پلکم خمار خواب شد و همچنان آهنگ صدایش را می‌شنیدم :«من تا صبح بالا سرت میشینم، تو بخواب نازنینم!» و از همین ترنم لطیفش خوابم برد تا هنگام که صدایم زد. 💠 هوا هنوز تاریک و روشن بود، مصطفی ماشین را در حیاط روشن کرده، سعد آماده رفتن شده و تنها منتظر من بود. از خیال اینکه این مسیر به خانه‌مان در تهران ختم می‌شود، درد و ترس فراموشم شده و برای فرار از جهنم حتی تحمل ثانیه‌ها برایم سخت شده بود. سمیه محکم در آغوشم کشید و زیر گوشم خواند، شوهرش ما را از زیر رد کرد و نگاه مصطفی هنوز روی صورت سعد سنگینی می‌کرد که ترجیح داد صندلی عقب ماشین پیش من بنشیند... دارد 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
یعنی مادری که سالها قفل خانه را عوض نکرد! نکند پسر مفقودالاثرش بیاید و پشت در بماند.... 🌹🕊 🌷🕊 🌹🏴 💐🕊 🌹 ---~~ 🌴 ...🌴~~--- 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093