💢زیارت حضرت علی علیه السلام و حضرت فاطمه سلام الله علیها در روز یکشنبه
🔸 نام تو فاطمه يا فاطمه تسبيح علی ست
🔸ياد تو لحظۀ اعجاز مفاتيح علی ست
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
AUD-20210506-WA0029.mp3
11.08M
⏯ #استودیویی
🎶 به علی بگو آقاجون❤️ . . .
🎤 #مجتبی_رمضانی
💚 #یکشنبه_های_علوی
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
☘🌻☘🌻☘🌻
🌺از گناه خجالت می کشید...😔
💝بسیجی شهید اصغر طاهری
صداقت خاصی داشت که او را زبانزد کرده بود. در قنوت های نمازش دعاها را به عربی و فارسی می خواند. در اکثر قنوت ها این دعا را میخواند: الهم ارزقنا در دنیا زیارت حسین(ع) و در آخرت شفاعت حسین(ع).
بچه ها از سر شوخی به او می گفتند: چرا اینجوری دعا میکنی؟ او با همان صداقت می گفت: خدا قبول می کند.
مادرش می گفت: شبی اصغر را در خواب دیدم که در باغی نشسته بود. به او گفتم چه جای خوبی داری مادر! چطور تو را به اینجا آورده اند؟ گفت: تنها کار من این بود که از بچگی گناه نکردم و از گناه کردن خجالت می کشیدم.
🍁🌻🍁🌻🍁🌻
#از_کربلای۵_تا_کربلای۸
🌷مجروح کربلای ۵ بود، اما خودش را رسانده بود به عملیات کربلای ۸. مسئولیت هر کس را گفتم. بلند گفت: پس من چی؟!! گفتم: شما را برای بعد عملیات میخوام! محکم گفت: این همه راه نیامدم که بمانم!!
🌷به دلم افتاد به سوی شهادت میرود. نتوانستم مانعش شوم. گفتم: با فلان گروهان برو! روز بعد خبر شهادتش را شنیدم.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز جعفر عوض پور
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
خوشبختى يعنى...
حس كنى 😊
شهيد دارد تو را مى نگرد🌸
وتو به احترامش 🤗
از گناه فاصله ميگيرى🤩👏🏻
رفيق هوامونو داشته باش♥️
#شهيد_جهاد_مغنيه✨
88_se_daghighe_dar_ghiamat_aminikhaah.ir.mp3
35.33M
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه هشتاد و هشتم
* ماجرای جالب دیدار مرحوم انصاری همدانی با سلمان فارسی
* قبرستان وادیالسلام ملکوت چه حقیقتی است؟
* گفت و شنود برزخی
* طیالزمان چیست؟
* احوالپرسی اهالی برزخ از اهالی دنیا
* نسبتها در برزخ و قیامت
* آیا بعد از مرگ نسبتهای خانوادگی برقرار است؟
* آقازادگیهای بیفایده در برزخ
* در برزخ، در کارهای دیگران سهیم هستیم؟
🎧 جلسه هشتاد و هشتم
🎙#استاد #امینی_خواه
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
•٠﷽٠•
یہجـآیی . . .
انگآرخـدآیوآشدرگوشـتمیگہ
"إنّۍأنارَبٌّڪ"
خـدآٺمنم،بیخیآلبقیہ(:🙃❤️
••✾🌻🍂🌻✾••
❤️قسمت شانزده❤️
.
توی #بله_برون مخالف زیاد بود.
مخالف های دلسوزی که دیگر زورشان نمی رسید جلوی این وصلت را بگیرند.
دایی منوچهر، که همان اول مهمانی با مامان حرفش شده بود و زده بود بیرون...
از چهره ی مادر ایوب هم می شد فهمید چندان راضی نیست.
توی تبریز، طبق رسمشان برای ایوب دختر نشان کرده بودند.
کار ایوب یک جور سنت شکنی بود.
داشت دختر غریبه می گرفت، آن هم از تهران.
ایوب کنار مادرش نشسته بود و به ترکی می گفت:
_ ناسلامتی بله برون من است آ...اخم هایت را باز کن.
دایی حسین از جایش بلند شد. همه ساکت شدند.رفت #قرآن را از روی تاقچه برداشت و بلند گفت:
-الان همه هستیم؛ هم شما خانواده داماد، هم ما خانواده عروس، من قبلا هم گفتم راضی به این وصلت نیستم چون شرایط پسر شما را می دانم. اصلا زندگی با #جانباز سخت است، ما هم شما را نمی شناسیم، از طرفی می ترسیم دخترمان توی زندگی عذاب بکشد، #مهریه ای هم ندارد که بگوییم پشتوانه درست و حسابی مالی دارد.
دایی قرآن را گرفت جلوی خودش و گفت:
- برای آرامش خودمان یک راه می ماند، این که قرآن را شاهد بگیریم.
بعد رو کرد به من و ایوب
- بلند شوید بچه ها، بیایید دستتان را روی قرآن بگذارید.
من و ایوب بلند شدیم و دست هایمان را کنار هم روی قرآن گذاشتیم.
دایی گفت:
- قسم بخورید ک هیچ شیله پیله ای توی زندگیتان نباشد، به مال و ناموس هم خیانت نکنید، هوای هم را داشته باشید...
قسم خوردیم.
قرآن دوباره بین ما حکم شد.
❤️قسمت هفده❤️
.
فردای بله برون ک خانواده ایوب برگشتند تبریز، ایوب هر روز خانه ما بود.
هفته تا #عقد وقت داشتیم و باید خرید هایمان را می کردیم.
یک دست لباس خریدیم و ساعت و #حلقه.
ایوب شش تا #النگو برایم انتخاب کرده بود. آنقدر اصرار کردم که به دو تا راضی شد.
تا ظهر از جمع شش نفره مان فقط من و ایوب ماندیم.
پرسید:
_ گرسنه نیستی؟؟
سرم را تکان دادم.
گفت:
_ من هم خیلی گرسنه ام.
به چلو کبابی توی خیابان اشاره کرد.
دو پرس، چلوکباب گرفت با مخلفات.
گفت: بفرما
بسم الله گفت و خودش شروع کرد.
سرش را پایین انداخته بود، انگار توی خانه اش باشد.
چنگال را فرو کردم توی گوجه، گلویم گرفته بود، حس، می کردم صد تا چشم نگاهم می کند.
از این سخت تر، روبرویم اولین مرد نامحرمی، نشسته بود که باهاش هم سفره می شدم؛ مردی ک توی بی تکلفی کسی به پایش نمی رسید.
آب گوجه در آمده بود، اما هنوز نمی توانستم غذا بخورم.
ایوب پرسید
_ نمیخوری؟؟
توی ظرفش چیزی نمانده بود.
سرم را انداختم بالا
_ مگر گرسنه نبودی؟؟
+ آره ولی نمیتونم.
ظرفم را برداشت "حیف است حاج خانم،پولش را دادیم.
از حرفش خوشم نیامد.
او که چند ساعت پیش سر خریدن النگو با من چانه می زد، حالا چرا حرفی می زد که بوی خساست می داد.
😕
#ادامه_دارد
.
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
4_5773911508824105824.mp3
4.48M
🎤•|کربلایۍحمیدعلیمۍ|•
🔊شور_خوابَمنِمیبَرهنَدَمآقابِهِتسَلام
روُزامنِمیگذَرهتانَدَمآقابِهِتسَلام؛🍂💛•~
↓
#سلامایبهترینرفیقم
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093