eitaa logo
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
1.7هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5هزار ویدیو
77 فایل
*موسسه‌فرهنگی‌ هنری و پژوهشیِ شمیم‌عشق‌رفسنجان* شماره ثبت 440 به یادشهیدعارف‌محمدحسین یوسف الهی وبه یادتمامی شهدا کپی‌از‌مطالب‌کانال‌با‌ذکر‌صلوات‌آزاد‌است🪴 ارتباط با ادمین: 『 @shamimeshghar
مشاهده در ایتا
دانلود
تا دقایقی بعد، برگی دیگراز خاطرات زندگینامه شهید عارف وسالک، محمدحسین یوسف الهی راتقدیم شما عزیزان میکنیم👇👇
یادم می آید آن روز در بیمارستان صحرایی فاطمه زهرا، بیشتر بچه های اطلاعات مجروح و مصدوم روی تخت های بیمارستان افتاده بودند. حال من بهتر از همه بود و تنها کاری که از عهده ام بر می آمد این بود که برایشان کمپوت باز می کردم و آب آن را در لیوانی می ریختم و به آنها می دادم. یک مرتبه دیدم محمدحسین و چند نفر از بچه ها را آوردند. سراسیمه به طرف محمدحسین رفتم، حالت تهوع داشت و چشمانش خیلی خوب نمی دید. او را روی تخت خواباندم..کمپوت برایش باز کردم تا بخورد، اما او گفت: «نژاد! دیگر فایده ندارد و از من گذشته.»گفتم: «بخور! این حرف ها چیه؟ الآن وسیله ای می آید و همه را به اهواز منتقل می کنند.» گفت: «بله! چند تا اتوبوس می آید و صندلی هم ندارند.»با خودم گفتم او که الان از منطقه آمد، از کجا خبر دارد؟ احتمالا حالش خیلی بد است، هذیان می گوید. هنوز فکری که در ذهنم می پروراندم به آخر نرسیده بود که یکی از بچه ها فریاد زد: « اتوبوس ها آمدند، مجروحین را آماده کنید، اتوبوس ها آمدند.» به طرف در دویدم. خیلی تعجب کردم، محمد حسین از کجا خبر داشت اتوبوس می آید. برای اینکه مطمئن شوم، داخل اتوبوس ها را نگاه کردم، نزدیک بود شوکه شوم. هر سه اتوبوس بدون صندلی بودند. به طرف محمدحسين رفتم  او را به اتوبوس رساندم. گفت: «نژاد! یک پتو پیار و کف ماشین بیندازه او را کف ماشین خواباندم.گفت: «حالا برو و محمدرضا کاظمی را هم بیار اینجا »از داخل پله های اتوبوس که پایین رفتم، دیدم محمدرضا با صدای بلند داد می زند: «نژاد بیا نژاد بیا !» به طرفش رفتم او نیز همین خواهش را داشت: «نژاد! من را ببر کنار محمد حسین.
درج کل مطلب در یک متن،با مشکل ویرایش مواجه شد،ادامه خاطره👇👇
آندو معروف بودند به دو قلوهای واحد اطلاعات. محمدرضا کاظمی را آوردم و کنار محمد حسین قرار دادم. دو نفری دستشان را روی سر هم گذاشتند و در گوش هم چیزی گفتند و لبخندی زدند. می خواستم بروم تا به بچه های دیگر کمک کنم، محمدحسین گفت: «نژاد گوش کن! من دارم می روم و این دیدار آخر است. از قول من به بچه ها سلام برسان و بگو حلالم کننده وقتی این حرف رازد دلم از جا کنده شد. به طرفش برگشتم و دستی روی سرش کشیدم و با دست  دیگرم صورتش را نوازش کردم، دیدم که قطرات اشک از گونه هایش  سرازیر است او گفت: «فکر نکنی که از درد، اشک میریزم. هر اشکی به خاطر ناراحتی نیست، اشک من به خاطر شوق است، من به آرزوی دیرینه ام رسیدم، فقط تنها ناراحتی من این است که با بچه ها خداحافظی نکردم.»گفتم: «ان شاء الله به سلامتی برمی گردی.»بعد با او خداحافظی کردم و از آنها جدا شدم. هنوز از ماشین پیاده نشده بودم که دوباره گفت: «نژاد! یادت نرود پیغام من را به بچه ها برسانی»او می دانست که دیگر برنمی گردد و من واقعا ندانستم که از کجا بعضی چیزها را پیشگویی می کرد. 👈راوی رضا نژاد شاهرخ آبادی🍃🌺 "شادی ارواح پاک و ملکوتی شهدا صلوات" .......🍃🌺🍃....... @shahid_aref_64
11.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حسین کیست؟ عاشقان را بر سر خود حکم نیست هرچه،فرمان توباشدحکم کنند 🍃 🌺 🍃🌺🍃 @shahid_aref_64
الله_میلانی 🚨پزشک بلژیکی که مسلمان و شیعه شد ✍ پروفسور برای عمل جراحی معده ی آیت الله العظمی به ایران آمد. برلون پس از عمل ، زمانی که وی در حال به هوش آمدن بود، از مترجم خواسته بود عباراتی که وی در حین به هوش آمدن می‌گوید را برایش ترجمه کند، معلوم شد آیت الله العظمی میلانی در آن هنگام، قسمت هایی از دعای ابوحمزه ی ثمالی را خوانده‌ است و پس از این جریان بود که برلون، اسلام آورد و ی دوازده امامی شد … ! وقتی از وی دلیل این کار و اقدامش پرسیده شد ، گفت: « تنها زمانی که انسان، شاکله ی وجودی خود را بدون این که بتواند برای دیگران نقش بازی کند، نشان می‌دهد، در حالت به هوش آمدن است و بنده دیدم که این آقا (یعنی آیت الله العظمی میلانی)، تمام وجودش محو خدا بود، در آن لحظه به یاد افتادم که چندی پیش در همین حالت و پس از عمل در کنارش ایستاده بودم و دیدم که او ترانه‌ های کوچه بازاری جوانان آن روزگار را زمزمه می‌کند … !!! در آن لحظه بود که فهمیدم حقیقت ، نزد کدام مکتب است ». وی وصیت کرده بود که در شهر محل دفن آیت الله العظمی میلانی (یعنی مشهد مقدس،ایران) دفن شود . پیکر پروفسور برلون اکنون در مرقد خواجه ربیع در مشهد مقدس، دفن است . . . .......🍃🌺🍃....... @shahid_aref_64
خواص بی‌نظیر انگور 🍇 🔹هر کیلو انگور برابر ۲ کیلو گوشت عمل می کند و برخلاف گوشت، مقدار اسید اوریک را در بدن افزایش نمی دهد 👈 و همچنین دفع كننده سموم بدن است 👈 و هر کیلوی آن به اندازه یک لیتر .......🍃🌺🍃....... @shahid_aref_64
مثبت اندیشی این نیست که انتظار داشته باشیم همیشه بهترین اتفاق بیوفتد بلکه یعنی: بپذیریم هرچه که روی میدهد، برای این لحظه بهترین است... .......🍃🌺🍃....... @shahid_aref_64
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگرقرار باشه فقط يك چيزی رو تو خودت تغيير بدی تابه همسرت نزديك‌تر بشی❤ كافيه وقتی درباره مشكلش صحبت میکنه فقط به حرف هاش گوش بدی لطفا نصیحتش نکن ❤ .......🍃🌺🍃....... @shahid_aref_64