eitaa logo
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
1.8هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.6هزار ویدیو
77 فایل
*موسسه‌فرهنگی‌ هنری و پژوهشیِ شمیم‌عشق‌رفسنجان* شماره ثبت 440 به یادشهیدعارف‌محمدحسین یوسف الهی وبه یادتمامی شهدا کپی‌از‌مطالب‌کانال‌با‌ذکر‌صلوات‌آزاد‌است🪴 ارتباط با ادمین: 『 @shamimeshghar
مشاهده در ایتا
دانلود
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
☘🕊☘ 🕊☘ ☘ 🌻 حسین پسر غلامحسین 🌻 👤 فصل اول ؛ به روایت مادر 🌷 تولد(۳) در یکی از روزهای تابستان ۱۳۳
☘🕊☘ 🕊☘ ☘ 🌻 حسین پسر غلامحسین 🌻 👤 فصل اول: به روایت مادر 🌷 تولد (۴) بعد از نماز مغرب قرار بود جلسه ی دوره ای قرآن در منزل برگزار شود . با اینکه من همیشه با رویی گشاده و آغوشی باز از این جلسات استقبال می‌کردم اما نمی دانم چطور شد ، غلامحسین صدا زد : حاج خانم مشکلی پیش آمده؟ می بینم خیلی تو فکری... گفتم : مشکلی که نه ، اما ... هنوز حرفم تمام نشده بود . پرسيد: بچه ها اذیت کردند یا از جلسات دوره ای خسته شدی؟ گفتم : نه . تا به حال دیدی من از این بابت اعتراضی داشته باشم ؟ گفت : نه ... اما مطمئنم اتفاقی افتاده که از من پنهان می کنی . برای اینکه نگران نشود . گفتم : اتفاق که نه ، اما خبری برایت دارم ‌. بعد به او گفتم که باردارم .. ایمان قوی و روح بلند او چیزی جز شکر گزاری بر زبانش جاری نکرد . به شوخی گفت : هنوز تا دوازده فرزند راه داری ... بعد مشغول آماده کردن فضا برای جلسه شد . روزهای بارداری را در بهشت کوچکی که همسرم برایم مهیا کرده بود به تلاوت سوره های قرآن می پرداختم درماه های آخر که سنگین بودم بیشتر کارها را دخترهای بزرگتر (نرجس ، اقدس ، انیس و ناهید) انجام می‌دادند من سعی می‌کردم در خلوت با خدای خود نجوا کنم و به ذکر و دعا بپردازم. 📚 منبع: کتاب حسین پسر غلامحسین ☘ 🕊☘ ☘🕊☘
☘🕊☘ 🕊☘ ☘ 🌻 حسین پسر غلامحسین 🌻 👤 فصل اول: به روایت مادر 🌷 تولد (۵) ماه اسفند فرارسید . آخرین روزهای بارداری ام سپری شد . این ماه مصادف بود با ماه پر برکت و رحمت خدا ، یعنی ماه رمضان ... یادم می آید یکی از شب‌های احیا بود . مردم برای مناجات با خدا به مساجد و تکیه ها می رفتند ، با اینکه دلم به همراه آنها می رفت ، اما می بایست در خانه بمانم و منتظر تولد نوزادم باشم . چون بچه ها کوچک بودند . همسرم من را تنها نمی گذاشت و در خانه به احیا و شب زنده داری می پرداخت . شب بیست و شش اسفند بود و آسمان پوشیده از ابر ، همه جا تاریک و ظلمانی بود و هوا هم از همان سر شب بارانی . غلامحسین سجاده اش را در کنار پنجره اتاق پهن کرد و مشغول راز و نیاز با خدا شد . باران کم کم شروع به باریدن کرد و من ساعتی دعا و نماز خواندم و رفتم که بخوابم . مدتی در رختخواب فرازهای دعای جوشن کبیر همسرم را که بلند بلند می خواند گوش می کردم . ناگهان تمام خانه با نور سفید خیره کننده ای روشن شد مو بر تنم راست شد بسیار ترسیدم . با همان حالت همسرم را صدا زدم . او بالای سرم حاضر شد و گفت : اتفاقی افتاده ؟ 📚 منبع : کتاب حسین پسر غلامحسین ☘ 🕊☘ ☘🕊☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه نیست که شیر مرد است... سلام درسته که انتن تو قطع شده... و ارتباط با اورژانس و آتش نشانی وجود نداره و ارتباط با همه‌دنیا قطع شده... ولی اتصال با خدا قطع نشده زمانی که حلقه محاصره بر پیامبر توی مدینه تنگ تر شد، گرسنگی وتشنگی و خستگی شدید بلند شد و گفت... خدای من ای نازل کننده کتاب و ای سریع الحساب و ای پراکنده کننده احزاب... خدایا زمین را در زیر پاهای یهودیان بلرزان و مارا بر آنها یاری ده... خدایا دنیا بر ما تنگ گرفته پس آن را بر ما آسان کن بسیار خسته شده ودردهای بسیاری متحمل شده اییم... ولی امیدمان به خدا بزرگ است... خدا ما را ضایع نمی‌کند به خدا او مارا ضایع نمی‌کند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕋حی علی الصلوه 🕋 عطرنماز شهر ما بوی خدا داشت، دوباره ای کاش با ظهورت نفس شهر معطر می‌شد (سلام الله علیها) مْ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بنده و مدافع حرم مثل اين جوان را در اين سال ها كم نديده ام بزرگ شده در راهيان نور و راه پيدا كرده به نور... گفتم: برای شهادتم دعا كند هم براي خودش دعا كرد، هم برای شهادت من... خودش رفت و من..... 🌱 ⚘️شهیدعارف یوسف الهی 🆔@shahid_aref_64 ‎‎‌‌‎
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیالَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . صلی‌الله‌علیک‌یااباعبدالله‌♥️ الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فرَجَهُمْ اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج ⚘️شهیدعارف یوسف الهی 🆔@shahid_aref_64
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 توشه آخرت را مهیا کنید و کمرها را محکم ببندید و نمازهای یومیه را حتماً به جماعت بخوانید زیرا که : «الصلوة عمود الدین و الصلوة معراج المومن..» ' اللهم ارزقنا شهادت اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج ⚘️شهیدعارف یوسف الهی 🆔@shahid_aref_64
✨نماز اول وقت✨ _چرا نماز نمیخونی +تو محل کارمم _یکی اینجوری تو میدان مین با عشق نماز میخوند💔 ‹⚘️شهیدعارف یوسف الهی 🆔@shahid_aref_64
💢شهید محمد حسین یوسف الهی در زمان جنگ ایران و عراق در لشکر ۴۱ ثارالله و در واحد اطلاعات و عملیات مشغول به فعالیت و بعد‌ها نیز به عنوان جانشین فرمانده این واحد انتخاب شد. 💢این شهید بزرگوار در طول جنگ تحمیلی، پنج مرتبه به شدت مجروح شد و در نهایت در عملیات والفجر هشت در بیست و هفتم بهمن ماه سال ۱۳۶۴ به دلیل مصدومیت حاصل از بمب‌های شیمیایی در بیمارستان لبافی نژاد شهر تهران به شهادت رسید. 💢کتاب «حسین پسر غلامحسین» زندگینامه شهید محمدحسین یوسف‌الهی که به قلم «مهری پورمنعمی» توسط انتشارات مبشر منتشر شده است، گزیده‌ای از زندگی و زمانه شهید یوسف‌الهی و همچنین خاطرات فرماندهان و همرزمان محمدحسین یوسف‌الهی را روایت می‌کند. 💢 فصل دوم این کتاب که عنوان «محمدحسین به روایت سردار سرافراز سپاه اسلام حاج قاسم سلیمانی» را دارد، شامل چندین خاطره از سپهبد شهید قاسم سلیمانی در خصوص شهید یوسف‌الهی است. ⚘️شهیدعارف یوسف الهی 🆔@shahid_aref_64
خدمتکار همسر یک جناب سرهنگ طاغوتی نشد این حس و حال عارف‌مسلکی عبدالحسین برونسی را شاید به خاطر دوری از گناه در دوران جوانی بشود پیدا کرد؛ چرا که در دوران سربازی از گناه جسته بود. ماجرا از این قرار بود که فرمانده پادگان «۰۴» بیرجند او را برای کار به منزلش برد و عبدالحسین چون بی‌حجابی همسر فرمانده پادگان را دید که با یک مینی‌ژوب همراه با آرایش غلیظ می‌خواست به او کارهایش را توضیح دهد، نتوانست وضع آنجا را تحمل کند،‌ چون به نظر خودش می‌شد، خدمتکار مخصوص آن خانم که همسر یک جناب سرهنگ طاغوتی و بی‌غیرت بود. بنابراین هنوز نیامده به پادگان برگشت. هر چند به خاطر سرپیچی از دستور مافوقش، ۲۰ روز تمام مجبور شد سرویس‌های بهداشتی پادگان را به تنهایی تمیز کند، اما او به خاطر اینکه پای اعتقاداتش ایستاده بود، خرسند بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا