eitaa logo
آرزو شده حرم🖤
126 دنبال‌کننده
991 عکس
1.8هزار ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔵 او خواهد آمد 🔺 ما اطمینان داریم که امام عصر عجل الله تعالی فرجه جمعه ای نه چندان دور خواهد آمد. 🔺 در جمعه ای که دیگر غروبی غم انگیز نخواهد داشت و تمام غم ها را می زداید 🔺 مولای من امروز روز جمعه و روز توست، روزی که ظهورت و گشایش کار اهل ایمان به دست تو رقم می خورد. 🔹 هذَا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ ، وَالْفَرَجُ فِيهِ لِلْمُؤْمِنِينَ عَلَىٰ يَدَيْكَ 📚 فراز ی از زیارت امام زمان عجل الله تعالی فرجه در روز جمعه.
23.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای شنیدنی از تاجری که با امام حسین علیه السلام شریک شد و زندگی اش تغییر کرد
💠می‌گفت: وسط‌این‌شهر... به‌یــــاد‌امــــام‌زمــــان(عج)بـودن‌هنــــره وگرنه‌توی‌جمکران‌که‌همه‌به‌یادشونن
تو غریبی تو تنهایی آدما بفکر نیاز خودشونن حتی ظهور شمام برای حل مشکلات خودشون میخوان 😞 گناهشو ما میکنیم ، استغفارش پای شماست بلا بواسطه شما از ما دور میشه آقای غریبم دوستت دارم💔:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
shabiheto.mp3
4.62M
🕯🥀🍂 🥀 ❇️ 💠 نوآهنگ| چادر خاکی 🌴 یکی انگار ❣ داره دل را 🕯 یه جای غریبی می‌کشونه 🎙 حامد زمانی 🤲 اَللّهُمَ‌ عَجِّل لولیّکَ الفَرَج 🤲 🕯 بحق فاطمه سلام الله علیها🕯 🖤 🏴 🥀 🕯🥀🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و عرض احترام دوستان عزیز رمان جدید رو قراره بارگذاری کنیم❤️❤️❤️ بسم رب الشهدا داستان داستان دخترخانمی مست و غرق گناه هست دختری ک یک بار توسط شهدای شلمچه و شهید همت ۱۸۰درجه برگ زندگیش برمیگردد و خانم محجبه میشود به عبارتی دست از بنده نفس بودن میشوید و بنده شهدا میشود کلیت و جزئیات داستان همه بر مبنای واقعیت است تنها اسامی افراد و شهر عوض شده و اسم شهید اصلی بنا بر دلایل کاملا شخصی شخصیت اصلی داستان از گفتن اسم و آدرس مزار همسر شهیدشان پرهیز کردند. با ما همراه باشید در داستان به قلم بانو...ش ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ╭┅─────────┅╮ https://eitaa.com/arezoharam ╰┅─────────┅╯
از پارتی با بچه ها زدیم بیرون پشت فراری قرمز رنگم نشستم موهامو باد به بازی گرفته بود پانیذ هم نشست تو ماشین من آریا و آرمان و سینا هم ب ترتیب سوار ماشین هاشون شدن شروع کردیم به لای کشیدن تو خیابونهای شلوغ پلوغ تهران بنز آرمان نزدیک ماشینم شد زد به شیشه آرمان :ترلان سیگار میکشی قهقهه ای زدم و گفتم آره پانیذ: ترلان معلومه داری چه غلطی میکنی؟ اونقدر تو پارتی خوردی و رقصیدی الانم داری سیگار میکشی سنگ کوب میکنیا -إه پانیذ همش یه نخ سیگاره آرمان:پانیذ حسود نشو بیا ترلان عزیزم بیا بکش قهقهه های مستانه ی منو دوستام فضای خیابان پر کرده بود شالم قشنگ افتاده بود کف ماشین یه تکیه پارچه ک مجبور بودیم چون تو این مملکت قانونه بندازیم سرمون تا ساعت ۲نصف شب تو خیابونای جردن ،فرشته دور دور میکردیم ساعت نزدیکای ۳بود که راهی خونه شدم .. نام نویسنده: بانو....ش ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ╭┅─────────┅╮ https://eitaa.com/arezoharam ╰┅─────────┅╯