eitaa logo
"حـواݪے عــ❤️ــۺـڨ"🇵🇸
79 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
612 ویدیو
27 فایل
"به نام او . . .❤ " کپی تمامی محتوای کانال با ذکر صلوات برای ظهور امام زمان(عج)... ترک کانال=۱۰صلوات لینک کانال: https://eitaa.com/Aroundlove ارتباط با ما: @karbala_k لینک ناشناسمون: https://harfeto.timefriend.net/17087254028781 اللهم عجل لولیک الفرج
مشاهده در ایتا
دانلود
به محض اینکه عبدی اینو گفت، صدایی از پشت خط اومد که یکی با فریاد به اون یکی گفت: «این داره راپورت میده. میخواد هادی فرز فرار کنه. نامرد مگه قرار نشد بکشونیش اینجا؟ مگه قرار نشد ...» که هادی فهمید عبدی دستگیر شده و فورا گوشیش خاموش کرد. خیلی اعصابش به هم ریخت. هادی عاقل ترین آدمشو همون شب اول از دست داد. عاقل ترین و بی حاشیه ترین. با اون یکی خطش به نظر نوشت: نظر فرار کن. عبدی رو هم گرفتند. گاراژ هم لو رفته. اینو نوشت و خاموش کرد. دنیا براش تنگ تر و تنگ تر شد. سمند رو روشن کرد و از پارکینگ اومد بیرون. رفت نزدیک یه پارک. پیاده شد. به یکی که داشت ذرت مکزیکی میخرید نزدیک شد و گفت: داداش ببخشید گوشیم شارژ نداره. اجازه هست یه تماس فوری با گوشیت بگیرم؟ اون بیچاره هم گوشیش را با تردید و ترس داد به هادی. هادی فورا از دستش گرفت و شماره ای گرفت. از اون طرف خط صدای موتی اومد که گفت: بله! هادی گفت: موتی هادی ام. موتی گفت: نوکرم آقا. اینجا امنه. جونم! هادی گفت: ببین من شرایطم خوب نیست. باید برم. با رفیقت صحبت کن رَدَم کنه. موتی گفت: برو سمت زاهدان. دو تا از بچه ها هم رفتن همون طرف! هادی گفت: باشه. مطمئنی؟ موتی گفت: برو شما. اگه خبری شد به خط سومت پیام میدم. هادی گفت: موتی یه چیزی ... موتی گفت: شما جون بخواه آقا! هادی خودشو کنترل کرد و بغضشو خورد و به موتی گفت: خواهرم و آقام ... موتی گفت: الهی فدای دلِت برم هادی خان! به آبجی الهه میسپارم بره اونجا. چشم. خاطر جمع. خودمم نوکر خودت و هفت جد و آبادت هستم. هادی نتونست ادامه بده و قطعش کرد. با آستینش چشماشو پاک کرد و ادامه داد. رفت پمپ بنزین. پرش کرد و پول نقد داد و گازش گرفت و از شیراز خارج شد. سه چهار ساعت رانندگی کرد. حدودا ساعت شش و هفت صبح بود. دیگه چشماش جایی نمیدید. کنار یه قهوه خونه بین راهی ایستاد. صندلی ماشینو خوابوند و دراز کشید. میخواست خوابش ببره که گوشیشو روشن کرد. دید چند دقیقه قبل یه پیام در واتساپش براش اومده. موتی نوشته بود: هادی خان نرو زاهدان. اون دو تا بیچاره رو هم وسط راه گرفتند. هر جا هستی سرِ خَرکج کن و برو سمت بندر عباس. یه بلدی به اسم شوری منتظرته. هادی صاف نشست. خواب از چشمش پرید. فورا پیام داد و نوشت: موتی میتونی حرف بزنی؟ فورا موتی زنگ زد و گفت: سلام آقا. خدا رو شکر که نرفتی اون طرف. آدمی که اون طرف داشتم جوابم نمیده. هادی گفت: سر اون دو تا بیچاره چی اومد؟ موتی گفت: خاک بر سرم. ببخشید خبرِ بد میدم. اما گیر افتادند. هادی گفت: حالا من چه خاکی به سرم بریزم؟ کجا برم؟ موتی گفت: هادی خان ... ساعت چهار صبح فردا به شماره ای که الان میفرستم تماس بگیر. ساعت شش میاد پیش شما و ردت میکنه خلیج. هادی گفت: موتی تو زرد از آب در نیاد! من سَرم بره بالا بقیه تون هم آش و لاش میشینا. موتی گفت: هادی خان! خودم کم نگرانم که شما هم بدترش میکنی؟ به شرفم قسم این آخرین و مطمئن ترین راهی بود که سراغ داشتم. با خودش حرف زدم. حتی پولی که دستم داده بودید، همش دادم به همین شوری. هادی گفت: کجا باهاش آشنا شدی؟ کجاییه؟ موتی گفت: زندان باهاش آشنا شدم. عربه. قاچاق جنس و آدم و همه چی. هادی گفت: یا ابالفضل! این دیگه چه کوفتیه! باشه ... این آخرین تماسمون هست. دیگه کل گوشی و خط و همه چیت که با من ارتباط داشتی بنداز دور. موتی گفت: نوکرم آقا. خدا به همرات. هادی هنوز تماسش تمام نشده بود که متوجه شد یه ماشین پلیس ... ده پونزده متر آن طرف تر ... ایستاده و افسری که داخلش نشسته، داره به هادی و ماشین سمندی که زیر پاش هست نگاه میکنه و یه چیزی تو بیسیمش میگه! هادی فورا گوشیشو خاموش کرد. شیشه سمت شاگرد داد پایین. دو تا گوشیش به آرامیاز ماشین انداخت بیرون. ماشینو روشن کرد و خیلی عادی راه افتاد. تلاش کرد که جلب توجه نکنه اما ... نشد ... ماشین پلیس ... و افسری که به هادی و ماشین مشکوک شده بود ... افتاد دنبالش ... @Mohamadrezahadadpour
اسیرش کردن، برای اعتراف گرفتن ازش، هر دو دستش رو از بازو بریدن. با دستگاه‌های برقی همه‌ی صورتش رو سوزوندن، وقتی پوست جدید جایگزین شد، پوستش رو کندن و انداختنش تو دیگ آب نمک. مرحله بعدی انداختن توی دیگ آبجوش بود. وقتی جونش رو گرفتن، جسدش رو تیکه تیکه کردن، جگرش رو پختن، یه بخشیش رو خودشون خوردن و مابقیش رو و به خورد هم‌سلولی‌هاش دادن. این فقط یک سکانس از جنایات کومله‌هاست. همون کومله‌ای که امروز پسر خاله‌ی مهسا امینی با پرچمشون میاد پشت دوربین و جمهوری اسلامی رو متهم میکنه... ماجرا مربوط به 🕊🌹 هست....
فکر می کرد، اما نمی دونست ! . . .
بــــراے ظهور امام مون بــــخونــــــیـمــ🌱...
[شبت بخیر قرار دل بی قرارم]💕🌙 . نماز صبحت قضا نشه . . شبت مهدوی‌ . صلوات برای ظهور یادت نره.. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
سـلام فــرمـانـده ✋🏻 در این روزها برایش صدقه دهیم)..😔🍃
‹شبکه یک هک شد و به رهبرمون توهین کردند ...› الان همون زمانۍ رسیده که باید به وصیت تمام شھدا عمل کنیم ؛ امروز روزۍ است که باید سخن حاج قاسم را عملۍ کنیم که می‌گفتند : خامنہ ای عزیز را عزیز جان خود بدانید ♥️! این فتنه ها همان فتنه هایۍ است که سردارمان می‌گفت : آرزوی تمامی شھدا حضور در این فتنه هاست و در آن زمان پشت رهبری را خالۍ نکنید ... امروز روز دفاع از انقلاب و اسلام و رهبرۍ است ؛ چشم تمامۍ شھدا به ماست ، حواسمان باشد که در این امتحان سخت سربلند باشیم ...!(: ✨✋🏻
و سلام بر او ڪہ میگفت: جامعه ما ارزش این فداکاری ها را دارد برای این لباس پوشیدیم برای این در میدان ها وجود داریم حالا چه کسی چه می‌گوید مهم نیست اینکه در خط باشیم مهم است! 🌿 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دانش آموزهای انقلابی امام زمان(عج): از فردا که میرید مدرسه، بالای تابلو یکی از زیبایی های ظهور رو بنویسید، شناسنامه امام زمان رو بنویسید. برای مثال: با ظهور امام زمان(عج) همه مریضی ها از بین می رود . . . با ظهور امام زمان(عج) دیگر فقیری وجود ندارد . . ‌. نام مادر امام زمان(عج) نرجس خاتون است ‌. . . امام زمان(عج)درسن پنج سالگی به امامت رسیده است . . . و‌....... بسم الله....
این رو هم بگم ما در برابر خدا،امام زمان(عج)،جامعه،جمهوری اسلامی ایران و... مسئولیم! بله مسئولیم... باید کاری انجام بدیم، قرار نیست اونا هر غلطی دلشون می خواد انجام بدن و ما هیچی! پس شروع کن.. اصلا اصلا هم نترس خدا با ماست بنظرت خدا با اون هاست؟ نه معلومه که نه از حضرت زهرا(س) کمک بگیر😉
اگر هم احیانا پاک کردن، برو دوباره بنویس بدون هیچ حرفی و دعوا، حق نداری خسته بشی ... ☺️
اگرم کسی اینجا هست که معلمه پس😍 معلم ها بسم الله .....