هدایت شده از پاتوق شهدا🥀🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواب دیدم حضرت زهرا(س) بهم گفت: ۵تومن داری؟
گفتم: اره
گفت: آدرس میدم برو بچم رو نجات بده!
وقتی رفتم، دیدم خانم آدرسِ فاحشه خونه رو داده..😥
#فاطمیه
شب بخیر منتقم حضرت مادر
نماز صبحت قضا نشه!
شبت حضرت زهرایی
صلوات برای ظهور یادت نره..
#اللهم_صلی_علی_محمد_وآل_محمد_وعجل_فرجهم
#آجرک_الله_یابقیةالله
#فاطمیه
🌿🦋
همیشه میگفت:
زیباترین شهادت را مےخواهم!
یڪ بار پرسیدم:
شهادت خودش زیباست؛
زیباترین شهادت چگونه است؟!
در جواب گفت:
زیباترین شهادت این است ڪه
جنازهاے هم از انسان باقے نماند :)
#شهید_ابراهیم_هادے
شب بخیر منتقم حضرت مادر
نماز صبحت قضا نشه!
شبت حضرت زهرایی
صلوات برای ظهور یادت نره..
#اللهم_صلی_علی_محمد_وآل_محمد_وعجل_فرجهم
#آجرک_الله_یابقیةالله
#فاطمیه
هدایت شده از خانواده بزرگ ما😍
سوار اتوبوس شدم و دیدم یک دختر خانم خوش صورت و خوشگل نشسته و شالش روی شونه هاشه، آروم رفتم کنارش نشستم بعد از چند دقیقه گفتم دختر خشگلم شالت افتاده پایین ها!!!
دختر خیلی سرد گفت میدونم
گفتم خب نمیخوای درستش کنی؟ فورا گفت نه
گفتم خب موهاتو گردنتو داره نامحرم میبینه، نگاه کن اون پسرای جوون چشماشونو ازتو برنمیدارن دارن از نگاه کردن به تو لذت میبرن، هم تو هم اونا دارین گناه میکنین فدات شم!
هنوز نزدیک حرم امام رضاییم ها!!!
دختر برگشت به من نگاه کرد منتظر بودم هرلحظه شروع کنه به فحاشی و دعوا، اما یهو زد زیر گریه سرشو گذاشت رو شونم و با گریه گفت آخه شما
چی میدونید از زندگی من؟!
صبح تاشب دوشیفت مثل سگ کار میکنم نمیتونم زندگی کنم پدرو مادرم هر دوتا مریضن، پدرم نمیتونه کار کنه و خرج خونه و درمان اونا افتاده گردن منه بدبخت! نه خواهر دارم نه برادر، دیگه نمیتونم بریدم.
۲۱ سالمه ولی مثل ۵۰ ساله ها شدم!
به دختر گفتم عزیزم تو سختی های زندگی به خدا توکل کن برو پیش امام رضا ع بگو به خاطر تو حجابمو درست میکنم، تو هم این خواسته ی منو برآورده کن.
دختر گفت به خدا روم نمیشه چند ساله حرم نرفتم.
همون لحظه یک خانم مانتویی متشخص و موجه سوار اتوبوس شد و روبروی ما نشست.
دختر گفت همون اطراف حرم دو جا فروشندگی میکنم ولی آخرماه کلا پنج شش میلیون بیشتر دستمو نمیگیره واقعاً خسته شدم.
گفتم با امام رضا معامله میکنی یانه؟ با چشمای پر از اشک گفت آره. همینجا جلوی شما به امام رضا ع قول میدم حجابمو درست کنم ایشونم به زندگی سامان بده، الانم میشه شما شالمو برام ببندین؟
منم مشغول بستن شال شدم که یک دختر خانم محجبه همسن خودش اومد جلو و یک گیره ی خوشگل بهش داد و گفت اینم هدیه ی من به شما به خاطر محجبه شدنت.
شالو که بستم، گفت میشه یک عکس ازم بگیری ببینم چطور شدم؟
ازش عکس گرفتم همونطور که نگاه میکرد اون خانم مانتویی گفت دختر گلم اسمت چیه؟ دختر گفت عاطفه
گفت عاطفه جان من پزشکم و منشی مطبم حامله است و دیگه نمیخواد بیاد سرکار. دنبال یک منشی خوبی مثل خودت میگردم بامن کار میکنی؟
دختر همونطور که چشماش پر از ذوق و خوشحالی بود گفت ولی منکه بلد نیستم
خانم گفت اشکال نداره یاد میگیری حقوقتم از ۸ تومان شروع میشه کار که یاد گرفتی تا ۱۰ تومان هم زیاد میشه قبول؟
دختر همونطور که بی اختیار میخندید گفت قبول
برگشت سمت من و محکم بغلم کرد و گفت خدایا شکرت امام رضا ع دمت گرم.
همه خانم های داخل اتوبوس درحال تماشای اون بودن و خوشحال.
من یک کیسه پلاستیکی دستم بود دادم بهش گفت این چیه؟ گفتم این غذای امام رضاست.
من خادمم و این ناهار امروزم بود هرهفته میبرم با پسرم و آقامون میخوریم این هفته روزی شما بود.
دوباره زد زیر گریه ولی از خوشحالی بود نمیدونست چی بگه فقط تشکر میکرد
منکه رسیدم به مقصد و باید پیاده میشدم به سرعت گوشیش رو بیرون آورد و گفت میشه یک سلفی باهم بگیریم؟
عکس گرفتیم و شماره منو گرفت و پیاده شدم...
دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت
جایی ننوشته است گنهکار نیاید💔
خاطره زیبایِ یکی از خادمان حرم امام رضا ع در تاریخ ۹ آذر۱۴۰۱
به خانوادهی پر جمعیت ما بپیوندید☺️👇
http://eitaa.com/bano_sadeghy
در روبیکا هم همراهمون باشید💞👇
https://rubika.ir/banosadeghy
(از اینکه مطالب را با ذکر منبع نشر میفرمایید متشکریم🌹)
"حـواݪے عــ❤️ــۺـڨ"🇵🇸
یارالی💔]!... کسی میدونه یعنی چی؟! @karbala_k
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یآرآلییعنی:
"ایمجروحتوهینشده"😭
#فاطمیه
•°~🍁🕊
قلبهایخودرابرایگریهکردنِ
مصیبتائمه(ع)عادتدهید،
بگذاریدخونگریهکندقلبهایتان،
گریهبرایائمهثوابدارد،
وقتیکهمصیبتمیخواندیدبه
مصیبتحضرتفاطمهزهرا(س)
کهرسید،یادمرابنمایید...!
#شهیدمحمدنیڪبین🪴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما سیلی می زنیم،
نه اون ها😉👊🏻. . . !
#لبیک_یا_خامنه_ای
شب بخیر منتقم حضرت مادر
نماز صبحت قضا نشه!
شبت حضرت زهرایی
صلوات برای ظهور یادت نره..
#اللهم_صلی_علی_محمد_وآل_محمد_وعجل_فرجهم
#آجرک_الله_یابقیةالله
#فاطمیه
اومد پیشم و گفت:
_روضه ی اهلبیت؟😒😄
(با یه پزخند خاصی ادامه داد..)
فاطمیه؟ محرم؟ جمع کنین بابا..😏
با لبخند گفتم:
میدونی چیه..🤗
روضه اهلبیت یعنی اینکه مرد ها مثل زنان می گریند..💔
یعنی این...
با تعجب نگام کرد!!😳
با لبخندم ادامه دادم:
میدونم مثل بقیه نیستی!😉
خودم دیدم توی گلزار شهدا توی روضه چطوری زار میزدی برای حضرت زهرا(س)😍
فقط حواست باشه
تو اون آدم قبلی نیستی..🍃
نزار یه مشت حرف های الکی و چرت و پرت بِکِشَتِت توی تاریکی ها..😢
نگام کرد،اما نگاهش فرق داشت،نگاش با طعم اشک بود..😭
پرید بغلم و با گریه گفت:(من اصلا آدم خوبی نیستم،
گناهکارم،
بدبختم و...
همینطور ادامه می داد.😫
طاقت نیاوردم و گفتم: میدونی راهش یک کلمه اس،بهش میگن توبه😍
تا گفتم توبه گریه اش شدت گرفت
با هق هق گفت: من اگه توبه کنم اگه خدا نبخشه☹️
بلند گفتم: خدا مگه خودش نگفته من غفورم؟ مگه نگفته من الرحمن الرحمینم؟😌
دوباره گفت: تا حالا صد بار توبه کردم اما آدم نمیشم
اما نمیشه
نمیدونم چیکار کنم😣...
کمی لبخندم را جمع کردم، آرام آرام رفتم جلو و گفتم:
میدونی چیه؟ فعلا به این چیزا فکر نکن!
چشمک زدم و مرموز ادامه دادم:
بیا بریم یه جایی مطمئنم حالت خوب میشه..😉
😳با تعجب فقط نگاهم کرد و دیگر چیزی نگفت.
من هم از فرصت استفاده کردم و دستش را گرفتم و راهی شدیم!!
با دیدن هشت شهید گمنام دلم گرفت..😢
چقدر ما بی انصاف هستیم!
چقدر نامردیم!
یعنی پدر و مادرش زنده اند؟
چقدر ماها بَدیم!
چقدر بی خیالیم!💔
وقتی به خودم آمدم که دیدم خم شده و سرش را گذاشته روی سنگ مزار شهید دومی و شانه های ضریفش آرام آرام می لرزد)..🍃
تصمیم گرفتم تنهایش بگذارم
به خاطر همین از همان دور سلام دادم و قدم زنان در محوطه مسجد جامع به راه افتادم..👣
______________________________________________
۴۰ دقیقه ای می گذشت،به معنای واقعی حوصله ام سر رفته بود..😖
حس حسادت ول کنم نبود..🙄
بیخیال دنیا نشسته کنار بهترین ها..😍
چه کیفی میکند..😏
من بدبختم اینجا..😒
ترسیدم نکند غش کرده باشد و یا....😟
پاتند کردم به سمت مزار شهدا،نزدیکش شدم آرام آرام جلو رفتم و کفش هاییم را از پایم در آوردم و کنارش نشستم..😊
وای خدای من......
این خواب است یا غش کرده؟😰
کمی نگاهش کردم تا مطمئن شوم،خداروشکر خواب است..
چه آرام سرش را بر روی سنگ مزار گذاشته و راحتِ راحت خوابیده...🥺
آرام تکانی خورد و چشم هایش را باز کرد.ناگهان با وحشت بلند شد.😣
با چشمانی که اشک آن هارا نوازش میکرد نگاهم کرد!😢
آرام پلک زدو اجازه بارید داد..
نگاهش کردم و گفتم:چیشده؟😳
گفت: ندیدی،نبودی،نشنیدی،فقط خودم بودم،خودم دیدم،خودمم شنیدم!!
با تعجب گفتم: چی؟ کجا؟ کی؟😳😳
با گریه گفت:یه خانمی اومد پیشم آروم دست کشید روی سرم و گفت: من از طرف برادر گمنامتم،گفته بهت بگم،تو دعوت شده ای،ماتورو نگاهت کردیم،نظر کرده ای،دعوت مارو رد نکن...☺️
گفت، گفتم:من نمیتونم کمکم کن چیکار کنم؟😭
گفت:میتونی ما خواستیم خودتم باید بخوای!!😊
حرف اون بالایی رو گوش کن...
حرف بالایی...
بغلش کردم و هردو باهم آرام آرام اشک هایمان را مهمان گونه هایمان کردیم)..
کمکش کردم شد قبلی شد ازما بهترون...❤️
#پایان😁✋🏻
رفیق!
کپی نکنی بهتره..
@Aroundlove "حـواݪے عــ❤️ــۺـڨ"