eitaa logo
آرایـــarrayــه‌⁴⁸²
173 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
485 ویدیو
2 فایل
بِسم رَبِ شَفَق:)🪐 وتو چه میدانی شب نشینی با خدا چه طعمیست؟🌿 #شُروط_مان + ناشناس🌚👈🏻 @array_sh نکند مرگ به‌مافرصت‌جبران‌ندهد…؛!🎧 - مَقصَد آسمان اَست؛اَز حَوالی زَمین باید جُدا شُد:) ✈️ گوشه ای از عکاسی های اینجا👀🫱🏻‍🫲🏼 @array_p
مشاهده در ایتا
دانلود
آرایـــarrayــه‌⁴⁸²
همه چیز از چهارسال پیش بهم ریخت!
+++++ منی که شاید بهتر از همه حرفاتو میفهمم اینکه چقد از ته دلن اینکه چقد حرف تموم تنهایی هاتن اینکه نمیدونی چجوری فریاد بزنیشون :)❤️‍🩹
واقعا مودم وقتی که به مدت ۱۲ الی ۱۶ ساعت با دوازدهما تو یه مکان تنها میشم 😹 انقد داد میزنن شوهر میخام یکی نیست منو بگیره از این کنکور لعنتی نجات بده😹👀 دیعنی به حدی که صدای من شوهر میخامشون شده پس زمینه ی صدای خوابام آدم سالم میشه کنارشون دیونه بلند میشه😮‍💨
هدایت شده از همدردِ‌من🌱
ساعت ۱۲ ظهر بود که شماره حوزه افتاد رو گوشیم الو سلام سلام دخترم میتونی چند ساعت بری خادم بشی داخل گ***ارشهدا؟ نیرو کمه از خدا خواسته گفتم سلام استاد چشم حتما با ذوق وارد دفتر شدم و آرم خادمی رو وصل چادرم کردم چوب سبز رنگ رو هم گرفتم مسئول خدام گفت برو سمت سخنرانی پهلوم مدتی قبل شکسته بود و راه رفتن زیادی برام بد بود رو به روی موکب سخنرانی بودم که درد پهلومو گرفت و به زهرا گفتم زهرا من پهلوم درد گرفته روی ج***ا میشینم تو حواست باشه سرگرم گوشیم شدم که ی بچه کوچولو تاتی تاتی کردنش نظرمو جلب کرد همینجوری داشتم نگاه میکردم که ی صدای وحشتناک اومد اونقدر صدا ترسناک بود که ی چیزی شبیه به آهن خورد محکم به بازوم و من پرت شدم روی خاکا چشمامو باز کردم دیدم هوا سیاه شده گوشیمو در آوردم دیدم آنتن قطع شده بلند شدم و جمعیت رو آروم کردم که انفجار دومی هم شکل گرفت دوباره هوا سیاه شد و خون پاشید به سمت آسمون صدای جیغ و یا زهرا همه جا رو گرفته بود آنتنا قطع بود چوب سبز رنگ دستم پر از خون بود گوشه گوشه چادرم تیکه های خون بود خون از سرم می اومد ولی مگه اهمیتی داشت؟ بدو بدو به سمت جمعیت رفتم اون بچه و تاتی تاتی راه رفتنش... اون همه خنده اون همه شادی همه چیز خراب شده بود؟ میدویدم و اشک می‌ریختم دستام پر خون بود کلی زن کف آسفالت افتاده بود ی لحظه وسط اون همه جسد و زخمی ایستادم یکی گوشه چادرمو کشید و داد میزد آبجی تورو به امام حسین نجاتم بده سوختم نمیدونستم چیکار کنم جوون بود و حدود ۲۳ سال زانو هام توان نداشت و افتادم روی زمین گفتم چی شده فقط میگفت دارم میسوزم داد زدم و گفتم زبون وا کن بگو چی شده گوشه چادرمو گرفت و افتاد کف آسفالت به شکم افتاد و متوجه شده ترکش به کمرش خورده ترسیدم دیگه همه پسرای اونجا برادرم بودن و مردا بابام دیگه فرقی نداشت چی به چیه و کی به کیه فقط کاپشنش رو گرفته بودم و جیغ میکشیدم و صداش میزدم آقا... آقا بلندشو آقا... تو ممکنه دختر داشته باش
هدایت شده از همدردِ‌من🌱
دیگه نمیدونستم چیکار کنم و دوباره برگشتم گ***ار شهدا روی آسفالت نشستم و شروع کردم به گریه کردن دست به دامن همه ائمه شدم و گفتم بابامو ازم گرفتین اینه وضع حالم توروخدا برادرامو دیگه نگیرین دیگه کلافه و خسته بودم یهو گوشیم زنگ خورد و خبر دادن عموهام شهید شدن انگار قلبم پاشید شروع کردم به داد زدن عصبی بودم با خدا دعوا داشتم و میگفتم داری کیف میکنی نه؟ بابا تو مگه رحمان نیستی بچه کوچیکا گناهشون چی بود جیغ میکشیدم و میگفتم مردم بی گناه گناهشون چی بود صدای مولودی ها رو گوش کن ببین مردم شاد بودن چرا براشون زخم ساختی و هر لحظه بهش نمک میزنی آخه تو خدایی؟ ی آن به خودم اومدم داشتم کفر میگفتم دوباره گریم گرفت و روی آسفالت ها افتادم هی میگفتم خدایا غلط کردم این بنده نادونت رو ببخش دیگه حیرون بودم خسته شده بودم و گفتم من دیگه کاری نمیکنم رقیه خاتون تو که مثل من بابا نداری تو جای من داداشامو پیدا کن بخدا خستم بخدا توان ندارم به آنی گوشیم زنگ خورد جواب دادم که زن داداشم با جیغ گفت پیداشون کردم پیداشون کردم مونده بودم گریه کنم؟ بخندم؟ رفتم وضو بگیرم که توی آینه تازه متوجه شدم سرم شکسته و تمام صورتم پر از خونه اون لحظه بود که متوجه شدم حضرت زینب چی کشید از نبود برادراش(: بماند به یادگار این خاطره تلخ ۱۴۰۲/۱۰/۱۳
آرایـــarrayــه‌⁴⁸²
-
یك روضه آشنا؛ در نبود علمدار به خیمه ها حمله کردند ..
زمان: حجم: 151.3K
این روزا که هرباره یه گروه ای تو کاره بخدا فقط چاره‌ش حرم علمداره(:
از مدرسه آزاد شدم زود ترررر فرار کردم در اصل حالا گیر اینجا افتادم😐 فک کنم میموندم شیک تر بودم🤦🏻‍♀️
این حسی که فردا آخرین امتحان ترم اول و میدم تموم میشه چیه؟؟؟😁😮‍💨