مینویسم برای اوکه
خم شد تا بلندم کند.!
و اکنون قول میدهم حالا که قدکشیدم دستانت را بگیرم و
نشانت دهم که رویای هایی که هر روز زنگ در خانه ی خیالی جوانی ات را برای من میزدند حالا جزوی از خاطراتم هستند
پدرم
از آن روز اول که در آغوشم گرفتی تا اون روزی که برفراز قله ها از دور محافظم بودی
فهمیدم
یک لحظه هم خیال نگرانت آسوده نخواهد بود
جای پا روی زمین میگذرای تا محکم شود
مطمئن که شدی با لطافت بلندم خواهی کرد
از زمانی که حتی کودک بودم و درمیان گیاهان خار دار گیر کرده بودم
بدنت را زخمی میکردی و من را روی سرت میگذاشتی
این مسیر لذت بخش و کوتاه بود
جک میگفتی تا حواسم از گزند زیر پایت پرت شود
و خودت بین بوته ها زخمی میشدی و لبخند میزدی تا خم به ابرویم نیاید
هرکاری میکنی تا نقاصی که خود در جوانی داشتی را برای کسی که نیمه شب ها از خواب بیدارت میکرد تا نوازشش کنی برطرف کنی
و تو همچنان بی منت و بی توجهانه بی خمیدگی پهلویت دنیایت را به پایم میریزی
دوستت دارم ای کسی که هنوز جوانه آفتاب زده نشده بیرونی و به هنگام خموشی آن باز میگردی
اینها هیچ کدام اغراق نیستند
اینها واقعیتی کوچک از دنیای مشوش شده ی تو هستند تنها برای یک هدف!
خوشحالیم را هر آتو ثانیه مدیونت هستم:)
#آیهنوشت
@array_400
خود گنه کاریم و از دنیا شکایت می کنیم
غافل از خود دیگری را هم قضاوت می کنیم
هدایت شده از آرایـــarrayــه⁴⁸²
ای کاش پنجره ی خانه ی افکارم دری داشت
تاصدای فریاد هایت رویا های شبانه ام را
کابوس نَکُنَد..!🌪🌬
@array_400
والبته از اونجایی که آدم شکمویی ام از اینجا به تعداد موهای سرم خاطره دارم👩🏻🦯🗿