اجرایی ایده های آیه ساداتی برای چهار پنج روز دیگه ؛ عقبیم از برنامه🌪️ #شرح‌واقعه

امشب ساعت یک نصف شب آخرین حرفامونو می‌زدیم و بغض جلومو گرفته بود : )✨🔪

از کی انقد زود بزرگ شدیم . . ؟!

— من واقعا هنوز پذیرش یه سری چیزا رو ندارم . . ! [هیچ وقت این شبی که ریپلای کردمو یادم نمیره ، دقیقا یه ماه پیش تو همین روزا ] زنگ زدم حرم حضرت 128 و زار زار گریه کردم ! از اینکه از اربعین جا موندم ، از اینکه تو داشتی میرفتی حرم بابا علی تا خطبه رو بخونید . من باورم نمیشد . . !

باورم نمیشد که چجوری یهو گذشت .

انگار تا همین دو روز پیش به ریش سیبیل خواستگارات می‌خندیدیم . ‌ . تا اینکه ، یه شب جفتمون روده بر نشدیم : )!

تا اینکه گفتی خیلی دوسم داره . . ، دوسش دارم 👈🏻👉🏻

هنوز باورم نمیشه انگار همین دیروز بود ، توی جاده دو ساعت تمام به جای کتاب خوندن به ویسای خواستگاری و جوابهایی که پسره به سوالامون میداد گوش میدادم‌🎧✍🏻👀

هنوز باورم نمیشه که گفتم : نه مثل اینکه پسر خوبیه ، تاییدش میکنم!

هنوزم باورم نمیشه که تو گفتی . . : جدییی؟ پس با تاییدت تیک نهاییم خورد✔️