هدایت شده از همدردِمن🌱
دیگه نمیدونستم چیکار کنم و دوباره برگشتم گ***ار شهدا روی آسفالت نشستم و شروع کردم به گریه کردن دست به دامن همه ائمه شدم و گفتم بابامو ازم گرفتین اینه وضع حالم توروخدا برادرامو دیگه نگیرین دیگه کلافه و خسته بودم یهو گوشیم زنگ خورد و خبر دادن عموهام شهید شدن انگار قلبم پاشید شروع کردم به داد زدن عصبی بودم با خدا دعوا داشتم و میگفتم داری کیف میکنی نه؟ بابا تو مگه رحمان نیستی بچه کوچیکا گناهشون چی بود جیغ میکشیدم و میگفتم مردم بی گناه گناهشون چی بود صدای مولودی ها رو گوش کن ببین مردم شاد بودن چرا براشون زخم ساختی و هر لحظه بهش نمک میزنی آخه تو خدایی؟ ی آن به خودم اومدم داشتم کفر میگفتم دوباره گریم گرفت و روی آسفالت ها افتادم هی میگفتم خدایا غلط کردم این بنده نادونت رو ببخش دیگه حیرون بودم خسته شده بودم و گفتم من دیگه کاری نمیکنم رقیه خاتون تو که مثل من بابا نداری تو جای من داداشامو پیدا کن بخدا خستم بخدا توان ندارم به آنی گوشیم زنگ خورد جواب دادم که زن داداشم با جیغ گفت پیداشون کردم پیداشون کردم مونده بودم گریه کنم؟ بخندم؟ رفتم وضو بگیرم که توی آینه تازه متوجه شدم سرم شکسته و تمام صورتم پر از خونه اون لحظه بود که متوجه شدم حضرت زینب چی کشید از نبود برادراش(: بماند به یادگار این خاطره تلخ ۱۴۰۲/۱۰/۱۳
آرایـــarrayــه⁴⁸²
-
یك روضه آشنا؛
در نبود علمدار به خیمه ها حمله کردند ..
زمان:
حجم:
151.3K
این روزا که هرباره
یه گروه ای تو کاره
بخدا فقط چارهش
حرم علمداره(:
وُیسای حالوم بد من جوری معروف شدن
که دارن مث گیف دست به دست میشن
تروخدا نکنین اینکارا رو😂
از حال بد دارم به دیوانگی و جنون میرسم 😂😭
وضعیتم جوریه که میشه از زندگیم مستند طنز ساخت و بی دلیل خندید
ای نید هلپپپپ💔