آرایـــarrayــه⁴⁸²
دیگه دیدن این لحظه ها تموم شدد😭 ولی خیلی زود بود من رو سه چهار روز دیگه حساب باز کرده بودم مث سرعت ن
دقیقا مثل حس وقتی که من بعد از شنیدن اینکه امروز روز آخرتونه که نجف هستین و بیشتر از این بهمون اجازه اقامت ندادنِ ...
در صورتی که ما فقط شش روز اقامت داشتیم نجف ؛ کمتر از ی هفته(:
حال هممون داغون بود باورمون نمیشد...
و الانم باورم نمیشه این رویای شیرین تموم شده و الان تو راه مشهدم(؛
و میرم پیش کسی تموم اون لحظات رو مدیونشم..."(:
آرایـــarrayــه⁴⁸²
هنوز هیچی نشده قلمش داره دیوونم میکنههه🥺🌊 به اینجور قلما میگم چشمه من (تو ادبیات خودم ) نرم و لطیف و
تموم شد
تصوراتم ۱۸۰ درجه ریخت بهم
۷۸درصد اتفاقات و درست پیش بینی کرده بودم
ولی درکل کتاب قشنگی بود :)
ارزش خرید و نگه داشتن تو کتاب خونه و هزینه ای که میدادی رو داشت :)
ممبرا که نیستن باهام مهم نیست
ریزش احتمالیه که بازم مهم نیس اینجا بشه ۳۰ تا بازم مهم نیست
فقط بخاطر خاطراتمه که دیل نمیزنم چون میدونم همیشه میام نگاشون میکنم همین :)
ممبرا حلال کنید اگه محتوایی گذاشتم وقتتونو گرفتم یا هرچی خوبی بدی یه وقت ناشناس تند جواب دادم :)🤍
دلم یک خوشحالی میخواهد
از آن خبر هایی که شنیدنش
روحم را خلیل وارانه از آتش قفس آهنین دورم ، تبدیل به گلستان سرد میکند
از جنس لطیف نت های ابر هایی که ناجی شکوفه های گیلاس باغچه ی دلم هستند
از جنس حس پریدن از خواب
به هنگام کابوس
به هنگام ترس
به هنگام دروغ هایی که زندگی
برای نیشخند خود
سوار بار دلم میکرد
تا پس از سالیان سال از قهقهه طلف شود
برزخی از ندانستن
برزخی از جنس ترس از آینده
کاش خدایم که بزرگی اش به اندازه ی ابر های پنبه ای و بی هواپیمای سقف دلم بود
صدایم را میشنید
خدای کوچکم ،
من فقط به امیدتو امروز را سحر کردم ، خود دانی بهترین را،
برایم بچین ،به چیدن تو اعتقاد دارم
مانند چینش سیارات است
با نظم
دقیق
حساب شده
از طرف همان دختری که تو خدایش هستی ،
آیه سادات :)
کسی که شاید در خلقت عظیمت ، زمین
مولکولی مشوش کننده به نظر آید
همانقدر کوچک :)