eitaa logo
عرشیان نور
341 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
2.6هزار ویدیو
114 فایل
مقام معظم رهبری : امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. خیمه گاه شهداءتنها کانال اختصاصی شهدای شهر سده لنجان . ارتباط با واحد برادران @noore1359 ارتباط با واحد خواهران @yazahra887 سامانه پیامک 6600030637 کانال خادم الشهدای سده لنجان
مشاهده در ایتا
دانلود
حضور دختران و پسران نسل سلیمانی در همایش عفاف و حجاب حریم ریحانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید زهرا ادیبی سده نام پدر: خداداد تاریخ تولد: 1349 محل تولد: اصفهان(سده لنجان) تاریخ شهادت: 14/8/1362 محل شهادت: مسجد سلیمان نحوه شهادت: بمباران مزار شهید: مسجد سلیمان کلامی با تو «دخترم! کدامین دانشگاه و کدامین مدرسه و کدامین استاد تو را پرورش داد که در مکتبش یاد گرفتی که علم فقط در یک راه است و آن شناخت معشوق و بهای این شناخت تنها یک چیز است و آن خون.! عزیزم تو رفتی و مسئوولیّت پاسداری از خونت را بر دوش ما نهادی. اما می دانی که آن خون در رگهایم جاری است و تا آخرین دم تلاش خواهم کرد و خواهم گفت، راهت را ادامه خواهم داد ای شهید ! «شهید زهرا ادیبی در سال 1349 دیده به جهان گشود. چهارمین فرزند خانواده بود که در دامان مادری مهربان، همراه با دیگر خواهرانش تربیت شد. وی حجاب، اخلاق و احترام به پدر و مادر را از خواهرانش آموخته بود و همراه آنها در مراسم، جشن و سوگواری ائمه اهل بیت شرکت می کرد. از هوش و استعداد بالایی برخوردار بود در کارهای پرورشی تربیتی مدرسه شرکت می کرد. عروج ملکوتی «در مقطع راهنمایی مشغول تحصیل بود که عقاب خون آشام صدام و صدامیان بر سرش سایه افکند. ساعت چهار بعد از ظهر بود که موشک به خانه شان نشست و همراه اعضای خانواده به شهادت رسید.» دلا یـاران عــاشـق زود رفتنــــد از این وادی همه خشنود رفتنـــد من و تو مثل یک مرداب ماندیـم خـوشـا آنـان که مثل رود رفتنـد
شهید ملوک ادیبی سده نام پدر: خداداد تاریخ تولد: 20/8/1347 محل تولد: اصفهان(سده لنجان) تاریخ شهادت: 14/8/1362 محل شهادت: مسجد سلیمان نحوه شهادت: بمباران مزار شهید: مسجد سلیمان کلامی با تو «دخترم! آرامش برای پیشرفت یا پیشرفت برای آرامش نمی دانم؟ فقط همین قدر می دانم که آرامش تو، نوری از طرف خداوند بود که بر زندگیت تابیده بود و تو با آن به اوج رسیدی و برایم زندگی را معنا کردی.» «شهید ملوک ادیبی در سال 1347 در خانواده ای مؤمن و متعهد دیده به جهان گشود و در دامان پدر و مادری مهربان و دلسوز پرورش یافت. وی سومین فرزند خانواده بود که پس از گذراندن دورة ابتدایی وارد مقطع راهنمایی شد و تا کلاس نهم به تحصیل ادامه داد. او جزء شاگردان ممتاز بود و فعالیّت های زیادی داشت. دلسوز و مهربان بود. سعی می کرد تا دیگران از او راضی باشند به پدر و مادر با مهربانی رفتار می کرد و احترام ویژه ای برایمان قایل بود نه تنها چهره بلکه همة وجودش از یک آرامش خاصی برخوردار بود. طوری که دیگران به آرامش وجودش غبطه می خوردند.» عروج ملکوتی «روز شنبه ساعت چهار بعدازظهر بود.آن روز ملوک به خواهرش کمک می کرد تا درسهایش را بخواند. خواهرانش و برادر و پدرش هم داخل اتاق بودند مادرهم آن طرف حیاط مشغول نان پختن بود. که ناگهان صدای آژیر خطر از رادیو پخش شد و بلافاصله موشک از طرف صدام بعثی همان شیطان صفتی که حتّی به بچة شیرخواره هم رحم نمی کرد از راه رسید و در یک آن چراغ فروزان او و اعضای خانواده را خاموش کرد و جسم پاکشان را به خاک و خون کشید.» از شــهــر غـریـب تـن سـفـر بـاید کرد مــعـراج بــه قـلـۀ خـطـر بـایـد کـرد بــر خــرمـن اهــرمــن شــر بــایــد زد از کشور عشـق دفـع شـر بـایـد کــرد
تاریخ تولد: 3/12/56 محل تولد: اصفهان(سده لنجان) تاریخ شهادت: 14/8/1362 محل شهادت: مسجد سلیمان نحوه شهادت: بمباران مزار شهید: مسجد سلیمان کلامی با تو «دخترم! میان من و تو فرقی نیست اما تو اسطوره شده ای و من اول راه پر پیچ و خم بندگی وامانده ام. تو معراج را تا انتها طی کرده ای اما من ناامید و خسته به بی انتهایی راه می نگرم. راستی چه شد که تو رفتی و من مانده ام ما همه از یک فطرتیم از یک گِلیم و وجودمان هم از وجود اوست که یکی است و همتایی ندارد. پس چرا تو رسیدی و من مانده ام. ای کاش یک نفر سؤالم را پاسخ می داد.!» «شهید مریم ادیبی در سال 1356 دیده به جهان گشود. وی پنجمین فرزند دختر خانواده بود که با مهر مادری و دست های پینه بسته پدر دوران کودکی را سپری کرد. در کلاس پنجم دبستان مشغول تحصیل بود که بر اثر موشک صدامیان کافر به شهادت رسید.» عروج ملکوتی « مادر می گوید:« روز شنبه، ساعت چهار بعدازظهر بود. که از مدرسه برگشت ای کاش به خانه نمی آمد. سرگرم انجام تکالیف مدرسه اش بود. بی خبر از این که تا دقایقی دیگر جسم نازنینش همراه کتاب و دفترش با خاک و خون یکی خواهد شد وروح لطیفش به آسمان نیلی پرواز خواهد کرد. افسوس که نه او می دانست و نه من وگرنه بیشتر او را می بوسیدم و در بغل می گرفتم. آری او همراه پدر، 5 خواهر و برادر دو ساله اش عروج کرد و تا بی نهایت بالا رفت.» در سینۀ تو هوای روییدن بــــــــــــود در حـنجرات صـدای رویـیـدن بــــود هر چند که در حریر خون می رفتــــی در هر قدمت صدای روییدن بـــــــود
نام پدر: خداداد تاریخ تولد: 1345 محل تولد: اصفهان (سده لنجان) تاریخ شهادت: 14/8/1362 محل شهادت: مسجد سلیمان نحوه شهادت: بمباران مزار شهید: مسجد سلیمان کلامی با تو «دخترم! زمین تا افلاک را با بلورین اشکهایت بنا نهادی و قدم به قدم پیمودی و در میان این بنا تو بودی که با اشک شبانه و دعای سحرگاهت شاهراه بندگی را ساختی و به سوی حق شتافتی. آن قدر زیبا برای خدا قدم برداشتی که خداوند انتخابت کرد. ای کاش ما هم بتوانیم در جادة زیبای بندگی همچون تو قدمی برداریم. » «شهید فاطمه ادیبی سده در سال 1345 در سده لنجان دیده به جان گشود. وی فرزند دوم خانواده بود که پس از گذراندن دوران کودکی و پشت سر گذاشتن مقطع دبستان، راهنمایی و دبیرستان برای فراگیری علوم دینی وارد حوزه علمیه شد او عشق و علاقة زیادی به دروس دینی داشت. به نماز اول وقت اهمیّت زیادی می داد و در حفظ حجاب بسیار کوشا بود به پدر و مادر احترام فراوان می گذاشت و در کارهای منزل مادر را یاری می کرد. هوای خواهرانش را داشت و به آنها توصیه می کرد که در مسایل عبادی کوشا باشند. همیشه آرزوی شهادت داشت و در تشییع جنازه شهدا شرکت می کرد و برای شهدا اشک می ریخت.» عروج ملکوتی «سال هزارو سیصدو شصت و دو روز شنبه ساعت چهار بعدازظهر بود. فاطمه به اتفاق خواهرانش آن طرف حیاط توی اتاق بود. مادرش هم آن طرف حیاط سرگرم پخت نان بودم که ناگهان موشک به خانة شان اصابت کرد و همه را به خاک و خون کشید و تمام اعضای خانواده را غیر از مادر ویکی از خواهرانش که مجروح بودند به شهادت رساند.» مراد خویش را دیــدی و رفـتـی قـبـای نــور پـوشــیدی و رفـتـی چنان با عشق خوکردی که حتی بـه روی مرگ خندیدی و رفتی
شهید لاله ادیبی سده نام پدر: خداداد تاریخ تولد: 6/11/58 محل تولد: اصفهان(سده لنجان) تاریخ شهادت: 14/8/1362 محل شهادت: مسجد سلیمان نحوه شهادت: بمباران مزار شهید: مسجد سلیمان کلامی با تو «دختر نازنینم، در برگ، برگ تاریخ می توان رفت و جاودانه شد و تاج و عزّت بقا بر سر نهاد. جوانان امروز که کودکان شیرخوار آن روز بودند. می خواهند بدانندکه ارزش چه چیز بالاتر از بهای جان عزیزت بودکه معصومانه دادی و رفتی. عزیزم تو رفتی و من ماندم تا به آنها بگویم که صدام، به چه جرمی تو را به خاک و خون کشید.» «شهید لاله ادیبی در سال 1358 به دنیا آمد. هفتمین فرزند دختر خانواده بود. دوران کودکی اش را در زمان جنگ سپری کرد و روزها در حین بازی کردن وقتی صدای آژیرخطر پخش می شد. همراه بچّه های هم سن و سالش به پناهگاه می رفت و در بغل مادر خودش را مخفی می کرد و با زبان بچّه گانه اش می پرسید: «مامان کی روسرمون بمب می ریزه؟» مادر همانطور که با دست های پر مهر و محبتش او را در بغل می گرفت و چهار چشمی مواظب فرزندان دیگرش بود می گفت:« مامان جون! عراقیا روسرمون، بمب می ریزند.» تا این که در یکی از قشنگترین روزهای عمرش در حین بازی کردن توسط همان بمب هایی که سراغش را می گرفت به شهادت رسید.» عروج ملکوتی «آن روز بوی نان تازه فضای خانه را پر کرده بود. لاله گفت:«مامانی من نون می خوام.»گفتم« عزیز دلم اگه با رضا یه کم دیگه بازی کنی نون آماده میشه اون وقت بهت می دم بخور.» لاله با خنده های بچّه گانه اش گفت:« چشم مامان.» بعد دوان دوان به آن طرف حیاط رفت. تا با رضا برادر دو ساله اش بازی کند. عروسکش را در بغل گرفت و ماشین رضا را هم به او داد. هر دو سرگرم بازی بودند. لاله عروسک بازی می کرد و عروسکش را روی پایش خوابانده بود و برایش لالایی می گفت و رضا هم ماشین هایش را تو سر و بارش می زد و بازی می کرد که ناگهان دشمن کافر قلب کوچک آنها را نشانه گرفت و موشکی را، راهی خانه مان کرد و قلب کوچکشان را به خاک و خون کشید. » در باغ، هیچکس از لاله، شکیباتر نیست هیچ آینه ازعشق، فریبا ترنیست وقتی به شهادت برسی. می بینی پایانی ازاین مرحله زیباتر نیست