بچه ای در رعد و برق ایستاده بود
پیری به او گفت: چه می کنی؟
دخترگفت:
ببین خداداره ازم عکس میگیره
پیر گفت:
اگر همه مثل تو اینگونه خدارو
حس میکردن دیگر کسی
به خود جرات نمیداد گناه کند
@Arshianfra
👌👌
یادت باشه مشکلات هم تاریخ انقضا
دارن... پس هر وقت عرصه بهت تنگ
شد، این جمله رو زیاد تکرار کن:
این نیز بگذرد...
@Arshianfra
🚨 طنز تلخ
دو پیرمرد ٩٠ ساله، به نامهاى بهمن و خسرو، دوستان بسیار قدیمى همدیگر بودند. هنگامى که بهمن در بستر مرگ بود، خسرو هر روز به دیدار او می رفت. یک روز خسرو گفت: «بهمن جان، ما هر دو عاشق فوتبال بودیم و سالهاى سال با هم فوتبال بازى میکردیم. لطفاً وقتى به بهشت رفتى، یک جورى به من خبر بده که آیا در آن جا هم میشود فوتبال بازى کرد یا نه؟
بهمن گفت: خسرو جان، تو بهترین دوست زندگى من هستى. مطمئن باش اگر امکانش بود حتماً بهت خبر می دهم.
چند روز بعد بهمن از دنیا رفت. یک شب، نیمههاى شب، خسرو با صدایى از خواب پرید. یک شیئ نورانى چشمکزن را دید که نام او را صدا میزد: خسرو! خسرو! ...
خسرو گفت: تو کی هستی؟
- منم، بهمن.
- مگه میشه تو بهمن باشی، بهمن مُرده.
- باور کن من خود بهمنم.
- تو الان کجایی؟
بهمن گفت: در بهشت! و چند خبر #خوب و یک خبر #بد برایت دارم.
خسرو گفت: اول خبرهاى خوب را بگو!
بهمن گفت: اول این که در بهشت هم فوتبال برقرار است و از آن بهتر این که تمام دوستان و هم تیمیهایمان که مردهاند نیز اینجا هستند. حتى مربى سابقمان هم اینجاست.
و باز هم از آن بهتر این که همهی ما دوباره جوان شدیم و هوا هم همیشه بهاری است و از برف و باران خبرى نیست. از همه بهتر این که میتوانیم هر چقدر دلمان خواست فوتبال بازى کنیم به طوری که هرگز خسته نمیشویم. در حین بازى هم هیچکس آسیب نمیبیند!
خسرو گفت: عالیه! حتى خوابش را هم نمیدیدم!
👈 راستى آن خبر بدى که گفتى چیه؟
بهمن گفت: خبر بد اینکه مربّیمون براى بازى جمعه اسم تو را هم توى لیست تیم گذاشته.😁
🔰 پ.ن: بله دوستان عزیز. سفر آخرت سفر حتمی برای همهی ماست. دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره. همین الان که همهی ما داریم این متن رو میخونیم هرکداممان زمان مرگ و اجلمان در دفتر و لوح خدا مشخص و تعیین شده است.
💠 بیجهت نیست که در احادیث آماده است هر موقع نماز میخوانیم طوری نماز بخوانیم که گویا آخرین نماز و نماز وداع است.
@Arshianfra
☑️ اگر دو عبارت:
"خسته ام" و "حالم خوب نیست"
را از زندگی خود پاک کنید نیمی از بی حالی و بیماری خود را درمان کرده اید.⭐️
"وین دایر"
@Arshianfra
📚#داستان_کوتاه
گروهی در حال عبور از غار تاریکی بودند که سنگهایی را زیر پایشان احساس کردند.
بزرگشان گفت:اینها سنگ حسرتند.
هر کس بردارد حسرت می خورد،هر کس هم برندارد باز هم حسرت می خورد.
برخی گفتند پس چرا بارمان را سنگین کنیم؟برخی هم گفتند ضرر که ندارد مقداری را برای سوغاتی بر می داریم.
وقتی از غار بیرون آمدند فهمیدند که غار پر بوده از سنگهای قیمتی.
آنهایی که برنداشته بودند حسرت خوردند و بقیه هم حسرت خوردند که چرا کم برداشتند.
🔺زندگی هم بدین شکل است
در قیامت"یوم الحسرت"هم اگر اعمال صالحی نداشته باشیم حسرت می خوریم و اگر داشته باشیم باز هم حسرت میخوریم که چرا کم برداشتیم
@Arshianfra
خارپشتی از یک مار خواست بگذارد
با او همخانه شود مار پذیرفت
چون لانه مار تنگ بود خارهای تیز
خارپشت به بدن مار فرو میرفت و مار را زخمی میکرد.
اما مار از سر نجابت دم بر نمی آورد سرانجام مار گفت نگاه کن ببین چگونه مجروح و خونین شده ام ،میتوانی لانه من را ترک کنی؟
خارپشت گفت من مشکلی ندارم
اگر تو ناراحتی میتوانی لانه دیگری برای خود بیابی!!!!!
عادت ها ابتدا به صورت مهمان وارد میشوند اما دیری نمیگذرد که تو ناراحتی میتوانی لانه دیگری برای خود پیدا کنی.
مواظب خارپشت عادتهای
منفی زندگیتان باشید.
@Arshianfra
🍃🌼🍃
🍂🌿
❤️🔥
لطفا زندگی کن
خودت را عادت نده به دلشوره
به اینکه آخرش چی میشه
مبادا یک روز به خودت بیایی
و ببینی در تمام روزهایی که گذشته
بجای زندگی کردن
نگرانی به خورد دلت داده ای
زندگی کن وهمه چیزو بسپار به خدا
اگر مسئله ای ازعهده تو خارج است
بسپار به خدا و با اعتماد به او زندگی کن
خدا طوری درست میکنه که خودت هم باورت نشه🤍
@Arshianfra
💟 داستان کوتاه
روزی شاگرد یک استاد از او خواست که به او درسی به یاد ماندنی دهد. استاد از شاگردش خواست کیسه نمک را نزد او بیاورد. سپس مشتی از نمک را داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست همه آن آب را بخورد. شاگرد فقط توانست یک جرعه کوچک از آب داخل لیوان را بخورد، آن هم به سختی.
استاد پرسید: «مزه اش چطور بود؟»
شاگرد پاسخ داد: «خیلی شور و تند است، اصلاً نمی شود آن را خورد.»
استاد از شاگردش خواست یک مشت از نمک بردارد و او را همراهی کند. رفتند تا رسیدند کنار دریاچه. استاد از او خواست تا نمکها را داخل دریاچه بریزد. سپس یک لیوان آب از دریاچه برداشت و به شاگرد داد و از او خواست آن را بنوشد. شاگرد براحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید. استاد این بارهم از او مزه آب داخل لیوان را پرسید. شاگرد پاسخ داد: «کاملا معمولی بود.»
استاد گفت: «رنجها و سختیهائی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو می شود همچون مشتی نمک است و اما این روح و قدرت پذیرش انسان است که هر چه بزرگتر و وسیعتر می شود، می تواند بار آن همه رنج و اندوه را براحتی تحمل کند. بنابراین سعی کن یک دریا باشی تا یک لیوان آب.»
@Arshianfra