خلاصه که این دو روز خیلی خوش گذشت و اصلا یه حال و هوای مخصوصی داشت که واقعا انگار داشتم پرواز میکردم
۷ آذر ۱۴۰۳
روایت گری ها اشک هر آدمی با هر اعتقادی رو در میآورد و صدای بلند گریه کردنت عادی محسوب میشد
۷ آذر ۱۴۰۳
یه آدمایی رو دیدم که مشخص بود شهید زندن صورت نورانی و چهره شکسته شده اما شاد
اما توی چشماشون میشد رفیقای شهیدشونو دید
۷ آذر ۱۴۰۳
اول که اومده بودیم هی شوخی میکردم اسرائیل حمله میکنه شهید میشیم اما الان که شب آخره فهمیدم شهادت لیاقتی میخواد که هرکسی نداره امشب شب آخره و قراره برگردم قراره فردا یکی از بدترین روز های عمرم باشه وقتیه که خادما برای آخرین بار باهات خداحافظی میکنن و قرار نیست وقتی خسته و کوفته برمیگردی خوابگاه باهات سلام و احوال پرسی کنن...
۷ آذر ۱۴۰۳
توی شلمچه نشستم و عکس شهید ابراهیم همت رو کشیدم به قول حاج آقا رحیمی چشم خوشگل جبهه و رفیق شهیدی که توی راهیان منو انتخاب کرد
۷ آذر ۱۴۰۳
۷ آذر ۱۴۰۳
۷ آذر ۱۴۰۳
۹ آذر ۱۴۰۳
۹ آذر ۱۴۰۳
۹ آذر ۱۴۰۳