حیاط کدخدا وسط محل قرار داشت و بزرگ و هموار بود، با دیوارهای کاهگلی که روی آنها گلزنبق روییده بود. درخت گردویی هم وسط حیاط بود که شاخ و برگ درخت انگور آن را در آغوش گرفته بود. زنها و مردهای زیادی در حیاط جمع شده بودند.
کدخدا با صدای بلند گفت: "ای مردم، گوش بدهید!"
مردم با نگرانی به هم فشرده شدند. پچپچها خوابید و همه منتظر حرفهای مهم کدخدا شدند.
کدخدا گفت: "حتماً میدانید که دولت کنار جاده درخت کاشته. مواظب خودتان و گاو و گوسفندها باشید. دولت کاغذ داده و خیلی هم تأکید کرده که هر کس به درختها دست بزند یا گاو و گوسفندانش به آنها نزدیک شوند، پدرش را درمیآورد. گفته باشم!"
همه وحشت کردند. بعد گفت: "صاحب اصلی این درختها سرلشکر تیمسار مزین است؛ نمایندهٔ شاه در املاک پهلوی، در گرگان و دشت، که حالا شده تا بجنورد و آن طرفها.
حواستان خیلی جمع باشد که یک وقت خطا نکنید! "
.
صفحهٔ ٢١ رمان #سایه_های_بهار
نوشتهٔ #سیدمحمد_میرموسوی
.
#رمان_انقلاب
برگزیدهٔ ششمین جشنوارهٔ #امیرحسین_فردی
.
تعداد صفحات: ٢٢۵صفحه
قیمت: ٣٠هزار تومان
.
.
شما میتوانید برای تهیهٔ این کتاب به سایت سوره مهر مراجعه فرمایید.
@hozeyehonarich
https://www.sooremehr.ir/
#حوزه_هنری_چهارمحال_و_بختیاری
#شهرکرد
#سوره_مهر
#کتاب_خوب_بخوانیم
#حوزه_هنری