eitaa logo
حوزه هنری آذربایجان غربی
250 دنبال‌کننده
582 عکس
40 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸🔸 انقلاب نغمه لری۳ 🔸🔸 🔹با حضور هنرمندان عاشیق و شاعران برجسته استان آذربایجان غربی 🔹زمان : دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲/ساعت ۱۵/۳۰ الی ۱۷/۳۰ 🔹مکان: ارومیه خیابان شهید امینی جنب استانداری سالن اجتماعات صفی‌الدین اورموی حوزه هنری آذربایجان غربی «حوزه هنری انقلاب اسلامی استان آذربایجان غربی» @arturmiaa
به قلم خالو و کاکاش خندیده بودند بهش. کپسول اکسیژن یک متری گوشه هال را نشان داده بودند و گفته بودند « هُپپپپ  اینُم کولت می‌گیری میبری بسلامتی؟» ننه دلش لرزیده بود .گفته بود «پیاده نری ای همه طریقو . تو خو کنار شَط کُفه ها اَمونت میبرن، چه برسه خاک کربلا» بعدتر کاکاش گفته بود «میخوای بِری اوجا چِکار ؟بگو بدونُم » آسیه همه ی راه تا کربلا را قاطی بقیه ی زائران اربعین پیاده رفته بود.بیشتر از هرچیز توی کوله اش ماسک داشت.
بعد از یک زیارت از راه دور سوار یکی از ون ها شده بود . تا کاظمین سرفه کرده بود.تا کاظمین سرمه ی چشمانش راه باز کرده بود و ماسیده بود به گونه هاش.چشمش را به سیاهی جاده دوخته بود تا نگاه همسفرانش را نبیند.میفهمید که زن بغل دستی اش شانه اش را کنار کشیده بود. و زن ردیف جلوی ون با هر سرفه ، چادر کشیده بود به سر و صورت پسر کوچکش.با دو انگشت شصت و سبابه  عبایه از سر کشیده بود جلوی چشم ها و سر چسبانده بود به شیشه ماشین. از کربلا تا کاظمین را اشک ریخته بود. نخوابیده بود. دینار مچاله را توی دستش نگه داشته بود که وقتی رسیدند بی معطلی کرایه را بدهد و برود.پزشک روز آخر گفته بود «مو مسئولیت رفتنت و زنده برگشتنت قبول نمیکُنم تو خو با ئی آسم، جون میدی بدون ئی بساطا» و ماسک اکسیژن و اسپری را نشان داده بود. آسیه از مطب بیرون آمده بود. و آن روز تمام راه تا خانه حرف هایی که باید توی دلش تا کاظمین می آورد را زیر لب گفته بود. و حالا ایستاده بود جلوی دوگنبد طلا. ماه قبل زن عرب پایه ماهی آمده بود توی بخش. درد زا که سراغش آمده بود آسیه رفته بود بالاسرش. با زن حرف زده بود که زن درد نفهمد.زن گفته بود که بعد شانزده سال رفته دم حرم . هق هق زده و همه شنیده اند که گفته « حياتي وأهلي أمانة موسى بن جعفر، سيدي، أعطني طفلاً.أحتاج إلى كرامتك»  زن گفته بود ما عرب ها خیلی موسی بن جعفر عزیزه برامون. گیر کنیم آقا ول نمیکنه مون. آسیه ایستاده بود روبروی ضریح. دست روی سینه گذاشته بود و گفته بود « شِفامِ ندی روی برگشت ندارُم آقا.» اشک از چشم هایش ریخته بود کف حرم « قَلبی وَ مَن فیها اَمانه موسی بن جَعفر،مو خو از مملکت پسرو دخترت اومدُم اقا» هق هق آسیه صورتش آب کرده بود. شب ، بی جا و مکان خوابیده بود گوشه ی حرم.‌صبح ، دیگر کُفه نمیزد، اسپری و ماسک نمی‌خواست و نفسش نمی گرفت. موقع برگشت تا کمر جلوی ضریح خم و راست شد . گفت « خو تو خیلی آقایی. یه شبه درد ئی  سینه مِه شفا دادی، مونه ببین اقا ، تو خوب امانت داری. عزیزُم، همه زندگیم دستت امانت .» +از طرف دختر ترکی که دلش خواست جنوبی بگوید دوستت دارد.🍃 «حوزه هنری انقلاب اسلامی استان آذربایجان غربی» @arturmiaa
🔶دهمین ویژه برنامه ادبی «چکامه های رجب» شعر سرایی شاعران برجسته استان آذربایجان غربی در محضر نماینده محترم ولی فقیه در استان آذربایجان غربی و امام جمعه شهرستان ارومیه حجت‌الاسلام والمسلمین «سید مهدی قریشی» 🔸سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۲ / دفتر نمایندگی ولی فقیه در استان آذربایجان غربی و امام جمعه ارومیه «حوزه هنری انقلاب اسلامی استان آذربایجان غربی» @arturmiaa
🔶دهمین ویژه برنامه ادبی «چکامه های رجب» شعر سرایی شاعران برجسته استان آذربایجان غربی در محضر نماینده محترم ولی فقیه در استان آذربایجان غربی و امام جمعه شهرستان ارومیه حجت‌الاسلام والمسلمین «سید مهدی قریشی» 🔸سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۲ / دفتر نمایندگی ولی فقیه در استان آذربایجان غربی و امام جمعه ارومیه «حوزه هنری انقلاب اسلامی استان آذربایجان غربی» @arturmiaa