خاطره یازدهم:
خدا رو شکر که رضا ، زیرِ کار در رو ، شده!!🤪😜
ظاهرا قرار بوده پسر شاه ( همین ربع پهلویِ آواره) با یه عده ای ،یه سر بره کشور مصر . خیلی اصرار می کنه که اسدُلّاه هم باهاش بره🙏 . اونم ناچاراً قبول می کنه ( البته بعدش میگه چون پسر معبودم (شاه) بود قبول کردم . یادداشت 54/3/3). فرداش اسدُلّاه میره پیش شاه تا برنامه سفرشون رو توضیح بده.😋 لا به لای حرفاش به شاه میگه: من تحت تاثیر هوش آقازادتونما !!😝 چون من رو هم به اصرار همراه خودش کرده 😎 . دمش گرم 🥰.
شاه برمی گرده میگه : همینطوره ! فوق العاده باهوشه و کاربلد😘.
البته بیشتر این کارا ، واسه فرار از مسئولیته هاااا 🙃.
اسدُلّاه میگه: اگه واسه اینم باشه بازم جای شکرگزاری داره که یه جَوون چهارده ساله اینجوری فکر می کنه و راه پیچوندن رو بلده🥴🥴🥴.
شاه میفرررررمایند: بله الحمد لله باهوشه😇
خاطرات علم. دفتر پنجم
یکشنبه 54/3/4
عضویت در کانال " خاطره اسدُلّاه " 👇👇👇
https://eitaa.com/asadallhalam
9.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی آقا از خاطرات اسدُلّاه ، سند رو می کنن 😎😎😎
عضویت در کانال" خاطره های اسدُلّاه "
🌹👇🌹👇🌹👇
https://eitaa.com/asadallhalam
خاطره دوازدهم
یه خونه واسه این رضا دست و پا کنیم😜
از قرار معلوم ولی عهد ۱۴ ساله( همین ربع پهلوی در به در ) ، توی اون همه کاخ جور وا جور ، یه کاخ اختصاصی و به قول اسدُلّاه یه منزل واسه خودش نداشته .😳
قرار میشه توی نوشهر یه کاخ واسش بسازن که برآورد کرده بودن، ۱۳ ملیون هزینه ساختش بشه و ۱۳ ملیونم هزینه مبلمانش 😳. ولی هنوز هیچی نشده ۳۰ ملیون خرج کردن که اسدُلّاه میگه تا حدود ۳۰۰ ملیون خرج داره .🤨🤨
به شاه پیشنهاد میده که این کاخ نیمه کاره رو بندازیم 😜به دولت و پولش رو بگیرم . بعدش توی سعدآباد یه کاخ واسه این گوگولی مگولی بسازیم . 💪
شاه میگه: اینجا که کاخ سفید هست ، پیش خودمون باشه دیگه . اسدُلّاه میگه : نه قربان . والاحضرت ولیعهد بی منزله !!! 😐😐😐
شاه میگه :خوب برین فرح آباد واسش یکی بسازین .
اسدُلّاه میگه: نه! اونجا هم راهش سخته و هم جاش نامناسب و نا زیبا😏
پ ن : حقوق کارگر ماهر در سال ۵۴ در یک روز (۸ ساعت) حدود ۱۷ تومان بوده .(اطلاعات بیشتر)
یادداشتهای علم. دفتر پنجم
یکشنبه ۵۴/۳/۴
عضویت در کانال " خاطره های اسدُلّاه"👇🌹👇🌹👇
https://eitaa.com/asadallhalam
یادداشت سیزدهم
شاید با رئیس جمهور آینده آمریکا خویش و قوم شدیم😳
یه روز سناتور کِنِدی با زنش از آمریکا میان ایران که یه بازدیدی از اینجا داشته باشن .😊
شاه به اسدُلّاه میگه: اول اونا رو ناهار ببره خونه خودش و یه کمی هم در مورد اوضاع ایران و خاور میانه باهاشون حرف بزنه .😏
اسدُلّاه با وقاحت تمام میگه: سر میز ناهار ، اصلا نشد که حرف سیاسی بزنیم ولی زن کِنِدی بغل من نسشته بود . من یه کم با اون، شوخی های کلامی جنسی کردم 🙊😞. اونم بدش نیومد. 😳
بعدش با بی شرمی تمام میگه : قرار شد دنبال شوهرش به آمریکا بر نگرده و اینجا بمونه . شاید با رئیس جمهور آینده آمریکا (یعنی همین کِنِدی) خویش و قوم شدیم !!🙊🙊🙊
بعدش میگه : تا اینا رفتن، منم یه کمی به کارام رسیدم و رفتم تیراندازی ولی چون خسته بودم و مشروب خورده بودم نتونستم درست به هدف بزنم.🤨😐
اسدُلّاه این حرفا رو روز بعد به شاه هم میزنه و میگه از کِنِدی که واسه ما آبی گرم نمیشه . مگه از زنش چیزی گیر ما بیاد و شاه هم حسابی میخنده😞😐
پ ن :
۱)ببینید چه کسانی و با چه اخلاقی ، تصمیم گیرهای مملکت ما بودن😔😔😔
۲)این کِنِدی ، برادر جان اف کندی هست که رئیس جمهور امریکا بود و ترور شد.
یادداشتهای علم .دفتر پنجم
دوشنبه . ۵۴/۳/۵
عضویت در کانال " خاطره های اسدُلّاه"
👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/asadallhalam
یادداشت چهاردهم
عجیبه که شاه ما همیشه شاهه، ولی تحمّل میکنه😜😜
اسدُلّاه میگه: شب پنجشنبه به شاه گفتم که دو نفر از آقایان تقاضا دارن که توی لیست کاندیداهای حزبتون باشن .شاه قبول نکرد .😐 صبح که رفتم پیش شاه ، حس کردم انتظار داره که من از دیشب ناراحت باشم😞 .منم برعکسش شروع کردم به شوخی کردن و جوک و جَفنگ گفتن😉 . شاه هم کلی خندید و شاد شد .😜
بعدش یه سری مطالب رو گفتم . شاه امر کرد که یه پلاک" نشان تاج درجه یک " به دومادش اردشیر زاهدی که امریکاس بدم تا تشویق بشه .👍 (برای اطلاعات بیشتر در مورد نشان تاج اینجا را بخوانید)
بعدش شاه گفت که بعد از ظهر بریم گردش .گفتم دیروز رفتین . امروز خسته میشین 🚶♂🚶♂. گفت میخام باهم حرف بزنیم .🧏♂
اسدُلّاه وقتی این چیزا رو میبینه ، می نویسه که با خودم گفتم : عجب شاهی ما داریم .😎 واقعا خسته هم میشه . چون ما پستهامون عوض میشه . ولی اون مجبوره همیشه شاه باشه و همیشه زیرِ فشارِ طاقتِ فرسای جانکاهِ شاهی باشه.🤦♂🤦♀
یادداشتهای علم . دفتر پنجم
پنجشنبه . ۵۴/۳/۸
عضویت در کانال "خاطره های اسدُلّاه"
👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/asadallhalam