eitaa logo
عسل 🌱
9.5هزار دنبال‌کننده
178 عکس
55 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
از زبان فرهاد بیتاب عسل بودم، الان با دیدن من حتما شکه میشه.شهرام مثل همیشه روی اعصابم بود. با اخم گفت _بهشون بگو لا اقل چای بزارن _سورپرازو که لو نمیدن _این دیگه چیه ؟ سپس عروسک خرسی که از خود عسل هم بزرگتر بودرا تکانی دادو گفت _ خرس به این گندگی به چه دردی میخوره _خوشحال میشه، اینو من با چه ذوقی براش خریدم ، ببینه حتما خوشحال میشه. _تو یه چمدون برای عسل سوغاتی خریدی ، این خرسه خیلی رو مغزمه راننده خندیدوگفت _برای بچه ت خریدی؟ شهرام خندیدو گفت _اره.واسه بچه ش خریده لبهایم را فشردم وگفتم _واسه خانمم خریدم راننده و شهرام هردو خندیدند. مقابل خانه ما پیاده شدیم کلید انداختم در را باز کردم . چراغها خاموش بود. شهرام گفت _مطمئنی اینجان؟ _اره نیم ساعت پیش باعسل حرف زدم. شاید چراغهارو خاموش کردند. نزدیک تر رفتیم . ارام قفل حفاظ را باز کردم وروبه شهرام گفتم _هیس شهرام ارام گفت _سورپرایزش کن، سکتش نده باشه؟ خندیدم تمام بدنم از هیجان حرکتم داغ بود. اول خرس عسل را روی کاناپه نشاندم و سپس ارام ارام به سمت اتاق خواب رفتم، با دیدن تخت خالی لبخندم جمع شد سر گرداندم، شهرام هم مثل من متعجب بود. چراغ را روشن کردم وگفتم _چرا نیستند؟ _شاید رفتند خونه ما _تو منو لو ندادی؟ الان یه جا مخفی شده باشن؟ شهرام با بی گناهی گفت _نه والا _عصبی شدم، دستم را به کمرم زدم وگفتم _کدوم گوریه؟ _حتما خونه ما... حرفش را با فریاد بریدم وگفتم _الان باهاش حرف زدم، گفت خونه خودمونم ، مرجان و ریتا هم تو اتاق پدر مادرت خوابیدن _شاید تصمیمشون عوض شده باشه _بهش گفتم حق نداری جایی بری تو این مدتی که من نیستم یا خونه خودمون، یا خونه شهرام میمونی ، یعنی وای به حالش اگر گوش نکرده باشه. _اولا داد نزن، دوما حالا گیریم تا یه ابمیوه فروشی هم رفتند اوقات تلخی درست نکنی هامن اعصاب ندارم، خسته م سوییچم را برداشتم سعی کردم خودم را ارام کنم. نمیخواستم بعد از اینهمه دوری حالا که باعسل روبرو میشوم دعوا و اخم وتخم باشد، داشتم خودم را قانع میکردم که عسل اشتباهی نکرده. اینبار هم نادیده بگیر، به خانه شهرام رسیدم در را که باز کردیم چراغهای خاموش دوباره اتشغشان خشم را در وجودم روشن کرد. _مگر دستم بهت نرسه عسل شهرام در را باز کرد خانه سردو خالی بود سیگارم را روشن کردم وگفتم _زنگ بزن ببین کجان؟ _تو هیچی نگو صدات نیاد. شماره مرجان را گرفت. تلفن روی ایفن بود مرجان با صدای خواب الود گفت _الو _سلام _سلام خوبی؟ _ممنون، کجایی مرجان _خونه فرهادیم چشمانش گرد شدو گفت _چیکار میکنی؟ _خواب بودم. _ریتا کجاست؟ _بیست سوالیه ؟ ریتا هم خوابه، عسل هم خوابه، دیگه سوال نداری؟ اهی کشیدم وگفتم _نه _چیکار کردید ؟ دستگاه و خرید _اره _کی میرسه؟ _سه تا پنج ماه دیگه میرسه بندر عباس سکوت بینشان حاکم شد شهرام ارام گفت _کاری نداری؟ _نه ، خداحافظ تلفن را قطع کرد . گوشی ام را از جیبم در اوردم، شهرام نزدیکم امدو گفت _بهش زنگ نزن _چرا؟ لبش را گزید وگفت _عجله نکن، دست نگه دار یکم فکر کنیم بعد _زنگ بزنم پاشه بیاد، ببینم کدوم گوری بوده _اونها نزدیک نیستند _از کجا میدونی مرجان واقعا خواب بود.الان زتگ بزنی هول میشن تصادف میکنند. روی کاناپه ها نشستیم، پشت به پشت هم سیگار میکشیدم. خون خونم را میخورد، میخواستم عسل را سورپرایزکنم خودم غافلگیر شده بودم. ارام گفتم _چنان کتکی بهش بزنم صدای سگ بده. شهرام تچی کردو گفت _تو باز شروع کردی؟ صد بار بهت گفتم زن حرمت داره. سری تکان دادم و گفتم
_دهنتو ببند، همین حرفهای تو باعث شده عسل پررو شه _من هرچی گفتم به تو گفتم با عسل حرف نزدم _تو کار منو خراب کردی سر سفره خونه رفتنش دوتا چک میخورد الان میدونستم کجاست، اگر گذاشته بودی اونروز تو پارک زده بودم لهش کرده بودم الان گم و گور نبود. شهرام سکوت کرد برخاستم و گفتم _تو مقصری شهرام شهرام با خونسردی گفت _نگران نباش جای بدی نمیرن تن صدایم بالا رفت وگفتم _ادم دروغ گو همه غلطی میکنه. نفسی کشیدم وگفتم _چنان میزنمش که یه هفته نتونه راه بره. _خیلی خوب حالا بتمرگ روبه شهرام چرخیدم وگفتم _تو زندگی من دخالت نکن، نصیحت هاتو نگه دار مال زندگی خودت صدای شهرام بالا رفت و گفت _بگیر بتمرگ _اعصابم خورده. تا اون بی پدر و نزنم اروم نمیشم _حالا دو تا سیلی هم بهش بزنی اشکال نداره، وحشی بازی در نیار _اتفاقا میخوام وحشی بازی در بیارم _من اجازه نمیدم. _به تو اصلا ربطی نداره _بی شخصیت من از تو بزرگترم. روی کاناپه نشستم ساعت یک بود شهرام گفت _به نظرت کجان؟ _نمیدونم _من فک کنم عسل اینهارو برداشته برده خونه عمه ش صاف نشستم و گفتم _بخدا اگر اینکارو کرده باشه میکشمش. شهرام با کلافگی گفت _تو چرا یا همش میخوای بزنی یا بکشی؟ _بهش گفتم حق نداری تا اخر عمرت به اونجا پا بزاری. گوشی ام را در اوردم.شهرام گفت _زنگ نزن بهشون، پا میشن راه میفتن برگردند تصادف میکنند، پشیمونی به بار نیار گوشی را کنار گوشم گرفتم وگفتم _به اونها زنگ نمیزنم، صبرکن. مدتی بعد منیر خانم با صدای خواب الود گفت _الو _سلام ببخشید دیر وقت مزاحمتو ن شدم. _شما؟ _من فرهاد محمدی م همسر گلجان _سلام اقا فرهاد خوبی؟خیر باشه اینوقت شب _راستش بچه ها جواب تلفن نمیدن من نگرانم. _نگران نباش حتمی خوابن ساعت نه بود فک کنم که برگشتند خوابیدند چراغ هاشون خاموشه مکثی کردم وگفتم _اهان. _نه پسرم نگران نباش. _ببخشید اونها کی اومدند اونجا؟ _دیشب رسیدند، شام جاتون خالی ماهی کباب داشتیم، شام نگهشون داشتیم
نفسم تند شده بود منیره خانم ادامه داد _ایشالا شماهم تشریف اوردید اینجا براتون ماهی کباب درست میکنم. _دست شما درد نکنه ، ببخشید دیر وقت مزاحمتون شدم ، خداحافظ تلفن را قطع کردم وگفتم _پاشو بریم _کجا _شمال _الان، دیروقت نیست؟ _من دارم میرم تو خودت میدونی بیای یا نه شهرام برخاست و حرکت کردیم. یک ساعت اول من رانندگی کردم متوقف شدم که سیگار بگیرم شهرام پشت فرمان نشست و گفت _من میرونم تکیه دادم شهرام گفت _از فرودگاه تا الان تو یک پاکت سیگار کشیدی _سر به سرم نزار اعصاب ندارم _حالا میخوای چیکارش کنی؟ _بزار بهش برسم میبینی چیکارش میکنم. _یه وقت یه بلایی سرش میاد مگه اون چقدر جون داره، میزنی میفته میمیره ها _من بلدم چطوری بزنم نمیره _من یه پیشنهاد دارم، بجای اینکه بزنیش باهاش قهر کن ، بزار شرمنده بشه. سرم را به سمت شهرام چرخاندم وگفتم _پیشنهادهاتو نگه دار واسه خودت، همه رو رو مرجان پیاده کن. تو کار من دخالت نکن ، باچه زبونی بهت بگم؟ در پی سکوت شهرام ادامه دادم _من از مرجان بیشتر دلخورم، بعنوان یه بزرگتر نباید اجازه میداد. _من عسل و به اون سپردم. از زبان عسل
زبان عسل مرجان تند تکانم میداد _ عسل پاشو با کلافگی گفتم _تو چقدر سحر خیزی، ولم کن بزار بخوابم مرجان پر استرس گفت _بلند شو تیز نشستم و گفتم _چیشده؟ _بدبخت شدیم، دیشب شهرام و فرهاد از چین برگشتند. انگار اب سردی روی تنم ریختند، بهت زده گفتم _شوخی میکنی؟ مرجان با عصبانیت گفت _شوخی کجا بود، پاشدم برم نون بگیرم این زن منیر خانم گفت دیشب ساعت دو فرهاد زنگ زده گفته من نگرانم اینها جواب تلفن نمیدن ، منیره هم گفته ساعت نه رفتند چراغهاشونم خاموشه الان خوابند. تپش قلبم تند شدو گفتم _چیکار کنیم؟ _اگه همون موقع راه افتاده باشن الان میرسند . سرم را لای دستانم گرفتم و گفتم _وای فرهاد منو میکشه. مرجان توی سر خودش کوبیدو گفت _الان شهرام میاد میگه ریتا کو؟ اشک از چشمانم جاری شدو گفتم _من میترسم. _پاشو دختر ، پاشو جمع کنیم بریم. _کجا بریم؟ _حالا فعلا فرار کنیم ، تا بعد ببینم چه خاکی به سرم بریزم. با صدای تیز ترمز ماشین از جایم پریدم وگفتم اومدند. مرجان شانه هایم را گرفت و گفت _ببین عسل، روزهای قبل مارو نمیدونند ، اونها رو گردن نگیر، بگو این چند روز همش خونه بودیم، شمال اومدنمون رو هم بنداز تقصیر من. اشکهایم را پاک کردم و گفتم _برای تو هم بد میشه _گوش کن عسل، بگو مرجان گفت، بگومرجان اینقدر التماس کرد، اصرار کرد من راضی شدم صدای ممتد زنگ حیاط ترسم را بیشتر کرد، روسری پوشیدم و پشت پنجره تراس ایستادیم. صدای منیره خانم امد _الان کلید میارم. دست مرجان را گرفتم و گفتم _نزار منو بزنه، خواهش میکنم. _بنداز تقصیر من ، جلوی اینها بتوپ به من بگو تو باعث شدی. در باز شد فرهاد سراسیمه وارد شد شهرام بازویش را گرفته بود، در رابست و گفت _سرو صدا راه ننداز اینجا روستاست، همه مارو میشناسن، ابرو ریزی نکنی برای خواندن ادامه فصل یک رمان عسل مبلغ ۶۰ هزار به شماره کارت 6219861077506599 واریز کنید و لینک فصل یک رو دریافت کنید.‌ فصل دو تا انتها رایگان در کانال پارت گذاری میشود
_پسرم دومتر قدشه، یه متر عرضشه. خوشگله، خوش برو رو اِ . پولداره، تحصیلکرده س چرا باید بره یکی که از خودش بزرگتره و یه بچه هم زاییده رو بگیره؟ پویا ارام گفت _مامان من دوسش دارم. چرا در مورد زن من اینطوری حرف میزنی؟ _تو اونو دوست نداری ، تو جوونی، مجردی، یه سری نیازها و خواسته های غریزی داری که هرچی من گلومو پاره کردم گفتم زن بگیر گوشت بدهکار نشد رفتی افتادی تو دامن این زنیکه. اینم خودش و بهت وا داد تو هم فکر میکنی که این حس دوست داشتنه . این زنی که داری خودتو براش تکه پاره میکنی فریاد کشیدو گفت _ شوهرش طلاقش داده میفهمی؟ معلوم نیست چه غلطی کرده که وقتی باردار بوده شوهرش طلاقش داده، اونوقت تو اینقدر ساده و خوش باوری که .... رمان زیبای شقایق به قلم فریده علی کرم اثر دیگری از نویسنده رمان خانه کاغذی 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/713228466C60cbae48d4
بر عصای چوبی نگین کاری شده ش تکیه زدورو به من گفت _تو اینوقت شب چرا اومدی خونه من؟ _شما بشین مامان ،من توضیح میدم. عزیز خانم صدایش را بالا بردو گفت چه توضیحی مجید؟ این دختروچرا با خودت اوردی؟ _من که به شما گفتم میخوام ازدواج کنم. امروز رفتیم محضر، عاطفه به من محرمه _من موهامو تو اسیاب سفید نکردم . این ازدواج مشکوکه. تو یه گندی زدی که بابات با اون دب دبه و کبکبه اش یکدفعه یه روزه بی هیچ قیدو شرطی دادت به مجید. شصت سال خدا بهم عمر داده همه چیز و تحمل کردم اما بی ابرویی و همخانه شدن با یه ادم خراب و نمیتونم تحمل کنم. اونروز که فهمیدم نشستی جلوی ماشین پسر من و تا توی حیاط خونه ما اومدی فهمیدم یه نقشه هایی توی سرت داری . گوشه یقه مجید را گرفت و با خشم گفت _دیدی من شمالم و خونه خالیه این وقت شب این هرزه رو اوردی اینجا چه غلطی کنی؟ رمان عشق بیرنگ به قلم فریده علی کرم ❤️👇❤️👇❤️👇❤️👇 https://eitaa.com/joinchat/4168548467C1b79eb0510
_پسرم دومتر قدشه، یه متر عرضشه. خوشگله، خوش برو رو اِ . پولداره، تحصیلکرده س چرا باید بره یکی که از خودش بزرگتره و یه بچه هم زاییده رو بگیره؟ پویا ارام گفت _مامان من دوسش دارم. چرا در مورد زن من اینطوری حرف میزنی؟ _تو اونو دوست نداری ، تو جوونی، مجردی، یه سری نیازها و خواسته های غریزی داری که هرچی من گلومو پاره کردم گفتم زن بگیر گوشت بدهکار نشد رفتی افتادی تو دامن این زنیکه. اینم خودش و بهت وا داد تو هم فکر میکنی که این حس دوست داشتنه . این زنی که داری خودتو براش تکه پاره میکنی فریاد کشیدو گفت _ شوهرش طلاقش داده میفهمی؟ معلوم نیست چه غلطی کرده که وقتی باردار بوده شوهرش طلاقش داده، اونوقت تو اینقدر ساده و خوش باوری که .... رمان زیبای شقایق به قلم فریده علی کرم اثر دیگری از نویسنده رمان خانه کاغذی 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/713228466C60cbae48d4
عشق که سن و سال نمیشناسه. کی گفته همیشه مرد باید سنش بیشتر باشه؟ من و پویا با وجود فاصله سنی زیادمون عاشق هم شدیم و با هم ازدواج کردیم . اما امان از خانواده ها https://eitaa.com/joinchat/713228466C60cbae48d4
امیر به احتراممان برخاست . همیشه از داشتن برادری چون او خوشحال بودم. به اغوش اورفتم و صورتش را بوسیدم مجید به حالت تمسخر صدایش را احساسی کرد و گفت _اوه، مای گاد، من طاقت دیدن این صحنه ها رو ندارم. زیبا خندید و او هم برخاست با زیبا هم رو بوسی کردم مجیدنشست و گفت _ای کاش منم با شماها امده بودم. عاطفه خودش تنهایی میومد. نگاهی به مجید انداختم و گفتم _چرا ؟ _الان منم موچ میکردی گوشه لبم را گزیدم امیر و زیبا خندیدند. از شرم صورتم داغ شده بود. مجید لپم را کشیدو گفت _اخی، بچمون خجالت کشید. 🙈🙈🙈🙈🙈 رمان عشق بیرنگ به قلم فریده علی کرم https://eitaa.com/joinchat/4168548467C1b79eb0510
ازدواج زوری باشه اما شوهرت شوخ طبع باشه. نمیدونی بخندی یا ناراحت باشی اثر دیگری از نویسنده رمان ماندگار عسل 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4168548467C1b79eb0510
دنباله پیراهن عروسم را باز کردم و گفتم اخ که چقدر این لباس سنگینه. کمرم شکست. _میای بندهای پشت لباسمو باز کنی؟ نگاه خیره ایی به من انداخت و گفت _میترسم؛ مامانم با اون حال رفت بالا یه وقت حالش بد بشه. _اون که حالش خوب بود _نه تو نمیدونی اون ناراحت بود. یاد بابام افتاده. _بزار لباسمو عوض کنم میریم یه سر بهش میزنیم. اروم که شد میاییم پایین دستی لای موهایش کشید و گفت _خیلی ناراحت بود _حالا بیا این بندهارو باز کن من دارم خفه میشم. به طرف در خانه رفت و گفت _درو قفل کن بگیر بخواب، من امشب میرم پیش مادرم. انتظار هرچیزی را داشتم جز این یکی . هاج و واج گفتم چی؟ امشب شب عروسیمونه ها با کلافگی گفت فکر کن فردا شب شب عروسیمونه. مامان من اون بالا با گریه بخوابه و من اینجا به خاطر خوشحالی تو بمونم؟ رمان زیبای شقایق به قلم پاک فریده علی کرم❤️❤️❤️ https://eitaa.com/joinchat/713228466C60cbae48d4
شقایق دختریه که با پسرعمه ش نامزد کرده اما وابستگی شوهرش به مادرش براش دردسر ساز میشه تا جایی که اگر میخوای ادامه داستان پرهیجان و جنجالی شقایق رو بخونی وارد لینک زیر شو https://eitaa.com/joinchat/713228466C60cbae48d4