eitaa logo
عسل 🌱
10.1هزار دنبال‌کننده
231 عکس
152 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
خانه کاغذی🪴🪴🪴 ارتباط را که قطع کردم در تعجب بودم که امیر به یکبار چقدر تغییر رفتاری داد . برخاستیم سمانه من و ریحانه را سرکوچه پیاده ‌کرد کلید انداختم و وارد خانه شدم. به طبقه بالا رفتم در خانه باز بود صدای نحس عمه می امد . من هم گوش هایم را تیز کردم. عمه گفت اخه یه جنمی یه غیرتی چیزی از خودت نشون بده. تو خجالت نمیکشی که روز روشن وایسه تو خیابون با دوست پسر سابقش حرف بزنه توهم میگی خودم میدونم؟ زانوانم از این حرف سست شد. امیر گفت اره میدونم. ازت خواستم دیگه هیچی راجع به این مسئله نگی نمیخوای چیزی بهش بگی؟ نه. همین که میگه من نکردم برام کافیه. امیر نمیتونم باور کنم این تویی که داری اینو میگی ولم کن مامان دست از سر زندگیم بردار خوب یه چیزی بگو من قانع شم که چرا چشمتو بستی؟ چون دوسش دارم. چون دارم از دستش میدم. چون از اینکه منو نخواد میترسم. بازم بگم؟ تو رو نخواد؟ اون افتاده تو ظرف عسل مگه عقلش کمه که تورو نخواد شوهر به خوبی تو کجا میخواست گیرش بیاد؟ بنز شده ماشین شخصیش. کارت پراز پول..... چی میگی مامان؟ واسه فروغ این چیزها اصلا مهم نیست. الان کارت من که وصله به حساب دفتر دستشه یه اس ام اس نیومد که هزار تومن خرج کرده باشه. فردا روز زنه . یه سرویس جواهر براش گرفته بودم. میخواستم امتحانش کنم. یه پلاک زنجیر خیلی نازک براش گرفتم اونو بهش دادم میخواستم واکنشش رو ببینم. یه جوری خوشحال شد که اگر کره ماه رو هم به نام من بزنن اونطوری شادنمیشم. سیاستشه. تو دبی هرجا بردمش خرید گفتم فروغ چی میخوای؟ گفت هیچی. عمه سکوت کردو امیر ادامه داد امروز صبح مصطفی رو صداش کردم اینجا فروغ یه کار اداری داشت من گردنم درد میکرد تنها رفت . مصطفی رو قسمش دادم به روح پدرو مادر و خواهرش که حقیقت و بگو. مصطفی هم به شرطی که من هیچ وقت به روی فروغ نیارم عین واقعیت و بهم گفت . گفت اگر به فروغ بگی من ماجرارو. بهت گفتم برای همیشه از زندگیت میرم عین واقعیت چیه؟ امیر تچی کردو با کلافگی گفت عین واقعیت حرفهای کسیه که همه زندگی منه. مکثی کردو گفت به من میگه یادته گفتی اگر منو نمیخوای برات خونه میگیرم حمایتت هم میکنم هنوز سرحرفت هستی؟ مامان فروغ داره به نبود من تو زندگیش فکر میکنه. ازت انتظار ندارم اینقدر راحت گولش و بخوری چه گولی عزیزم؟ به من مستقیم داره میگه ازت خسته شدم کنارت ارامش ندارم. مامان اگر منو ول کنه بره .... ولت کنه کجا بره؟ اونموقع که تو سوز سرمای زمستون بابا به من گفت سوئیچ ماشینتو بده بعدهم هری تشریفتو از زندگی من ببر برو هر غلطی دبت میخواد بکنی بکن من کجا رفتم؟ عمه سکوت کرد امیر گفت رفتم مسافرخونه . روزهای خیلی سختی رو سپری کردم. تنها بودم از خونه ترد شده بودم. چندروز مسافرخونه موندم بعد هم یه دفتر زدم تو بالکن مغازه خوابیدم. گرسنه موندم بی پول موندم جام سرد بود ایام عید همه با خانواده بودن من تنها بودم چند باری هم که برگشتم بابا باز منو رد کرد . تو فکر میکنی فروغ نمیتونه مسافرخونه بمونه؟ عمه سکوت کردو امیر ادامه داد رفتن فروغ از زندگی من با تمام شدن من یکیه. همین که میگه من نکردم واسه من کافیه.
خانه کاغذی🪴🪴🪴 عمه پوفی کردو گفت من که نمیگم طلاقش بده من میگم یه زهرچشمی ازش بگیر که .... من و فروغ اولش خیلی باهم دعوا کردیم خیلی جنگیدیم هم من اونو اذیت کردم هم اون منو . وقتی رفتیم اسپانیا و بعد هم دبی انگار اب رو اتیش ریختیم. هراتفاق بدی بین ما افتاده بود فراموش شد. من با فروغ میل به زندگی پیدا کردم. منی که دور دنیا رو چرخیدم این مسافرت اینقدر برام جذاب بود و بهم خوش گذشت که تاحالا چنین چیزی و تجربه نکرده بودم. همینکه برگشتیم تو با دروغت زندگی و روح و روان من و زنمو بهم زدی . دست از سر زندگی من بردار من نمیتونم بیخیال تو بشم تو بچمی دلم میسوزه برات. من یه دعوتنامه از برزیل دارم که برم اونجا اکادمی ورزش های رزمی ..... لابد میخوای با فروغ بری اره؟ گوش بده ببین چی میگم. اگر فروغ منو ول کنه بره منم هرچی دارم میفروشم یه بلیط میگیرم برای همیشه میرم برزیل. خداحافظ دیدار به قیامت من مادرتم اینطوری با من حرف نزن. اولین سالی که منو از خونتون انداختید بیرون و هیچ وقت یادم نمیره عید شد منم تنها بودم. رفتم کلی خرید کردم واسه خونه باخودم گفتم عیده دیگه الان آشتی میکنم باهاشون . اومدم دم خونتون در زدم درو باز نکردید زنگ زدم به گوشیت گفتم کجایی؟ گفتی ما با عموتینا اومدیم شمال . بهت گفتم مامان کجایید بگید منم بیام. گفتی ولم کن دیگه یک ساله جز خونه و نونوایی جایی نرفتم اومدم شمال خوش بگذرونم تو بیای بابات اخم و تخم میکنه من سفرم کوفتم میشه. برگشتم مغازه ایی که تو بالکنش میخوابیدم. گوشت و مرغ و ماهی و اجیل و میوه شیرینی که براتون گرفته بودم و گذاشتم تو یخچال چشمم به گوشیم بود که تو زنگ بزنی بگی کجایی؟ ایام عیده تک و تنها داری چه غلطی میکنی. اما چشمم به گوشیم خشک خشک شد . با خودم گفتم پنج روز میمونن برمیگردن اشکال نداره دوباره اومدم دم خونتون دیدم نیستید. پونزده روز عید موندی اونجا بدون اینکه فکر کنی ببینی من کجام من با کی م من چیکار میکنم. بعد از پونزده روز هم که اومدم خونتون دیدم واسه امید که اونموقع فکر کنم. ده دوازده سالش بود موتور چهارچرخ خریدید یه عکس قدی از خانواده سه نفرتون گرفتید هنوزم به دیوار خونته. عمه صدایش نمی امد امیر گفت اگر فروغ از زندگی من بره میرم برزیل دیگه هم برنمیگردم. دلم برای امیر خیلی سوخت. اشک در چشمانم حدقه زد امیر گفت یادته عروسی دختر عمه زهرا من خواستم بیام تو بهم گفتی امیر نیا دیگه بابا دعوا مرافعه راه می اندازه من اعصابم خورد میشه. من که از خونه بیرونت نکردم بابات اینکارو کرد . چون تو حرف گوش نمیدادی اون از ورزش رزمی بدش می اومد بهت میگفت از خدمت اومدی برو دانشگاه تو نمیتونستی یکی از این جنجالهایی که به خاطر امید راه می اندازی و واسه منم راه می انداختی؟ عمه ساکت بود امیر گفت الان من یه دلخوشی تو زندگیم دارم اونم فروغه . اگر منو میخوای باید اونوهم بخوای
پارتهای پایانی رمان خانه کاغذی فقط ۱۵۰۰۰ ۶۳۹۳۴۶۱۰۳۱۷۱۸۵۵۰
ت نیاوردم و در پناه ماشین زانوانم را در اغوش گرفتم و نشستم. درحالی که نفس نفس میزد گفت بگو گه خوردم تا ولت کنم. اب دهانم را قورت دادم اشکهایم را پاک کردم و گفته اش را اطاعت کردم. عمه تکانی به من دادو گفت چته عسل چرا زل زدی به اینجا، چیزی میخوای؟ تکانی خوردم و گفتم نه عمه ممنون. از این ترشکها میخوای ؟ اب دهانم را قورت دادم و گفتم نه اینها غیر بهداشتیند. نه عمه جان، اینها خونگیند از رنگ و روشون معلومه که تمیزن. ممنون من نمیخوام. سپس در کنار عمه به راه افتادم و هنوز در فکر انروز بودم که فرهاد مرا به داخل خانه برد و مجبورم کرد از دوربین های داخل حیاط تمام صحنه های دعوا و کتک کاریمان را ببینم. یاد اوری ان خاطرات حالم را خراب کرده بود. از دست فرهاد حسابی عصبی شده بودم تصمیم گرفتم گوشی م را مخفیانه از عمه روشن کنم و کمی اورا ازار دهم تا قلبم ارام گیرد. به خانه بازگشتیم خستگی را بهانه کردم و به اتاقی که سوری به من و عمه داده بود رفتم و در را روی خودم قفل نمودم گوشی م را روشن کردم و ان را سایلنت نمودم. ده دقیقه منتظر تماسش بودم دلم طاقت نیاورد و خودم شماره ش را گرفتم.و قطع کردم مدتی بعد تماس تصویری از فرهاد امد گوشه ایی رفتم موهایم را در یک طرف صورتم که بیشتر کبود بود ریختم و ارتباط را وصل کردم. صدای گوشی را از ترس عمه کم نمودم. چهره ناراحت و نگران او حالم را خوب میکرد. بخصوص اینکه سعی داشت با خونسردی اش مرا جذب کند خنده دار بود. فرهاد ارام گفت سلام در پی سکوت من گفت کجایی تو؟ چرا گوشیتو خاموش کردی؟ لبم را با بی تفاوتی تکان دادم و گفتم دوست داشتم خاموش کنم دوست نداشتی با من حرف بزنی در پی سکوت من گفت اگر دوست نداشتی پس چرا تلفنتو روشن کردی؟
ت نیاوردم و در پناه ماشین زانوانم را در اغوش گرفتم و نشستم. درحالی که نفس نفس میزد گفت بگو گه خوردم تا ولت کنم. اب دهانم را قورت دادم اشکهایم را پاک کردم و گفته اش را اطاعت کردم. عمه تکانی به من دادو گفت چته عسل چرا زل زدی به اینجا، چیزی میخوای؟ تکانی خوردم و گفتم نه عمه ممنون. از این ترشکها میخوای ؟ اب دهانم را قورت دادم و گفتم نه اینها غیر بهداشتیند. نه عمه جان، اینها خونگیند از رنگ و روشون معلومه که تمیزن. ممنون من نمیخوام. سپس در کنار عمه به راه افتادم و هنوز در فکر انروز بودم که فرهاد مرا به داخل خانه برد و مجبورم کرد از دوربین های داخل حیاط تمام صحنه های دعوا و کتک کاریمان را ببینم. یاد اوری ان خاطرات حالم را خراب کرده بود. از دست فرهاد حسابی عصبی شده بودم تصمیم گرفتم گوشی م را مخفیانه از عمه روشن کنم و کمی اورا ازار دهم تا قلبم ارام گیرد. به خانه بازگشتیم خستگی را بهانه کردم و به اتاقی که سوری به من و عمه داده بود رفتم و در را روی خودم قفل نمودم گوشی م را روشن کردم و ان را سایلنت نمودم. ده دقیقه منتظر تماسش بودم دلم طاقت نیاورد و خودم شماره ش را گرفتم.و قطع کردم مدتی بعد تماس تصویری از فرهاد امد گوشه ایی رفتم موهایم را در یک طرف صورتم که بیشتر کبود بود ریختم و ارتباط را وصل کردم. صدای گوشی را از ترس عمه کم نمودم. چهره ناراحت و نگران او حالم را خوب میکرد. بخصوص اینکه سعی داشت با خونسردی اش مرا جذب کند خنده دار بود. فرهاد ارام گفت سلام در پی سکوت من گفت کجایی تو؟ چرا گوشیتو خاموش کردی؟ لبم را با بی تفاوتی تکان دادم و گفتم دوست داشتم خاموش کنم دوست نداشتی با من حرف بزنی در پی سکوت من گفت اگر دوست نداشتی پس چرا تلفنتو روشن کردی؟ سکوت کردم و به این می اندیشیدم که چطور انتقامم را از او بگیرم.و عصبی اش کنم. لبخندی زد و گفت یه دعوایی شد بین من و تو ببین چه قشقرقی برپا کردی، ابرو و حیثیت منو جلوی ارسلان و عمه و شهرام و مرجان بردی . پوزخندی زدم و گفتم اینهمه تو ابروی منو جلو همه میبری یه بار هم من مگه چی میشه؟ ابرویی بالا دادو گفت خوب من که ازت معذرت خواهی کردم. به حالت تمسخر خندیدم و گفتم تو معذرت خواهی کردی؟ سر تاییدی تکان دادو گفت اره عزیزم یه بار دیگه هم معدرت خواهی کن فرهاد سکوت کرد و به من خیره ماند. و من گفتم زود باش عذر خواهی کن دیگه، بگو ببخشید بگد که غلط کردی میخوای منو تحریک کنی پاشم بیام سقف خانه عمه رو روسرت خراب کنم؟ لبخندی زدم و گفتم تو به شرطی میتونی سقف خونه عمه رو روسر من خراب کنی که من اونجا باشم . چشمانش را ریز کرد و گفت کجایی؟ دوربین را در اتاق گرداندم و گفتم یه جای خوب فرهاد کمی جدی شد و گفت کجایی عسل؟ شانه ایی بالا دادم و گفتم اومدم گردش گوشی و بده عمه ارزو نفس پرصدایی کشیدم و گفتم تنها اومدم. فرهاد دندان قروچه ایی رفت و گفت رو اعصاب من راه نرو پامیشم میام میگردم پیدات میکنم اونوقته که باید بیان جنازتو از زیر دستم جمع کنن ها سر تاییدی تکان دادم و گفتم کاری نداری؟ الان میخوام برم بیرون قدم بزنم چهره فرهاد را خشم گرفت و با فریاد گفت مگر دستم بهت نرسه سگ پدر حرومزاده لبخند ملیحی زدم و گفتم سگ پدر حرومزاده خودتی ، روانی قرصی سپس دستم را بالا اوردم برایش تکان دادم و گفتم بای بای ارتباط را در حالیکه فریاد میکشید و میگفت کجایی قطع کردم و تلفنم را خاموش نمودم. از اینکه او را چزانده بودم دلم خنک شده بود. اما ضربان قلبم بالا رفته بود. و کمی مضطرب شده بودم. برخاستم و از اتاقم خارج شدم صدای عمه به گوشم خورد تو به روش نیار که میدونی ، نمیخوام شخصیتش جلوی تو خورد بشه سوری با دلسوزی گفت مثل فرشته های اسمونی میمونه چطور دلش میاد روش دست بلند میکنه اونم یه دلایلی برای خودش داره چه دلیلی میتونه اینکارهاشو توجیح کنه عمه اهی کشید و گفت هیچ دلیلی. این یه نبرد نابرابره . عسل هیچ دفاعی در برابر اون نداره . سوری گفت اما بی جهت هم نمیشه، ارزو ما بچه نیستیم که با این حرفها خام بشیم. حتما خودش هم مقصره اره منم موافقم ، عسل کم سن و ساله، مادر بالا سرش نبوده که چیزی یادش بدن. کتایون هم این دختر و از سر ناچاری بزرگ کرده. اما پسر برادر من خیلی وحشی و بی رحمه. الان دوره این کارها نیست، فرهاد تحصیلکردس ، جوونه امروزیه بشین با زنت صحبت کن مشکلاتتو از طریق مذاکره باهاش حل کن مگه نگفتی مشکل اعصاب داره ؟ خوب بره خودشو درست کنه به نظر من اگر میخوای فرهاد درست بشه روی عسل کار کن اخه عسل خیلی مظلوم و بچه ساله من چیکارش کنم؟ عسل هم اندازه خودش بلده. امروز نیم ساعت کجا غیبش زد؟ هردوسکوت کردند سوری ادامه داد تو اون نیم ساعت من دیدم که تو تا مرگ رفتی و برگشتی ، تو عمه بودی و گذشت کردی برای یه مرد ج
وون دیدن همچین صحنه ایی خیلی سخته خوب ، ببینه زن جوونش نیم ساعت گم شده بعد هرچی هم سوال کنه نتیجه نگیره که کجا بوده . نمی دونم چی باید بگم. سر جایم نشستم سوری گفت الان میخوای چیکار کنی؟ میخوام درسی به فرهاد بدم که قدر زنشو بدونه چطوری؟ چند روز مهمان تو هستیم و بهت زحمت میدیم. از اینجا میبرمش شیراز خانه اکرم بعد هم میخوام ببرمش قشم. اینقدر فرهاد و بیخبر میگذارم که به غلط کردن بیفته بهت زنگ نزده؟ خطم خاموشه. فردا صبح روشن میکنم زنگ بزنه بهش میگم که باید خودشو به یه پزشک مغز و اعصاب نشون بده و یه دوره مشاوره شروع کنه تا اجازه بدم با عسل حرف بزنه. الان با زنش هم حرف نمیزنه؟ به عسل گفتم خطشو خاموش کنه چرا؟ اینقدر به هم دری وری گفتند که احترام بینشون شکسته شده یه مدت صحبت نکردن ممکنه این رابطه رو ترمیم کنه شام اماده س برو صداش کن بیاد بریم شام بخوریم. اهسته به اتاقم بازگشتم. گوشه ایی نشستم و موهایم را باز کردم. عمه وارد اتاق شدو گفت عسل جان به سمت اوچرخیدم و گفتم جانم پاشو بیا شام یخوریم. موهایم را پشتم ریختم و برخاستم از اتاق خارج شدم سوری با دیدن من لبخند عمیقی زد و گفت چه موهای قشنگی داری لبخندی زدم و گفتم مرسی ماشالا چقدر هم بلنده اذیت نمیشی؟ اتفاقا خیلی اذیت میشم حتما اقا فرهاد اجازه نمیده کوتاهشون کنی درسته؟ نه ، اتفاقا فرهاد قرار بود منو ببره ارایشگاه که دیگه اینقدر مسائل پیش اومد نرفتیم. من خودم ارایشگرم شامتو بخور برات کوتاه میکنم عمه هینی کشید و گفت نه، سوری جان خواهش میکنم اینکارو نکن این دختر دست من امانته اجازه بده هروقت برگشت سر خانه و زندگیش اونوقت کوتاهش کن رو به عمه گفتم به خاطر فرهاد میگی؟ اره عمه جان، میترسم ناراحت شه و بعد هم از چشم من ببینه اولا که فرهاد میدونه من میخوام موهامو کوتاه کنم دوما موی منه، روی سر منه ، تمام زحمت شستشو نگه داریش مال منه اونوقت اجازش دست اونه؟ بدنبال سکوت عمه رو به سوری خانم گفتم اگر ممکنه قبل از شام کوتاهش کن سوری خیره با عمه ماندو گفت هرچی ارزو بگه عمه سرش را به علامت نه بالادادو گفت دردسر میشه عسل جان سرم را پایین انداختم و سر میزشان نشستم . شامم را خوردم و با اصرار زیاد میز را جمع کردم و ظرف ها را شستم. به اتاقم بازگشتم نگاهی به گوشی م انداختم و وسوسه شدم ان را روشن نمودم و سایلنتش کردم. پیامی از جانب فرهاد برایم امد خوب به جای اینکه اینکارها رو بکنی و رو اعصاب من راه بری زنگ بزن باهم حرف بزنیم و نتیجه بگیریم. برایش نوشتم تو مگه نتیجه گیری هم بلدی؟ مدت کوتاهی نگذشت که پیام اومد اصل مشکلت با من چیه عسل؟ پیام فرهاد را چند بار خواندم. و به دنبال راهی برای عصبی کردنش بودم دوباره پیام داد من اذیتت کردم قبول دارم، اما خودت هم مقصر بودی. زنگ بزن باهم حرف بزنیم و نتیجه گیری کنیم. برایش نوشتم از لحن ارومت معلومه که قرص هاتو خوردی درسته؟ اگر دنبال برنده شدنی من حاضرم بنویسم امصچا کنم که تو بردی ، برو قاب بگیر به همه نشون بده فرهاد کم اورده. من رسما ازت معدرت میخوام. فقط عذر خواهی کارتو درست نمیکنه چی کار منو درست میکنه؟ پیامی ندادم و او نوشت بگم غلط کردم راضی میشی؟ بگم گه خوردم چی؟ حالا تو بگو شاید راضی شدم
من غلط کردم اشتباه کردم خوبه؟ پاسخی ندادم و او نوشت دلم برات تنگ شده دیوونه بلافاصله برایش نوشتم چون خوبم دلتنگم میشی ، تو هم چون بدی من دلتنگت که نیستم هیچ خیلی هم از اینکه نیستی شادم منظورت از اینکارها چیه عسل؟ فردا صبح میخوام برم تفریح باید زود بخوابم. گوشیمو خاموش میکنم چرا گوشیت و خاموش میکنی؟ اخه عمه جونت که تورو بیشتر از من دوست داره گفته حق ندارم گوشیمو روشن کنم و با تو ارتباط برقرار کنم اگر بفهمه ممکنه گوشیمو ازم بگیره چرا نمیخواد با من حرف بزنی؟ اون معتقده من و تو احترامی بینمون نمونده و یه مدت دوری میتونه رابطمونو ترمیم کنه شاید حق با اون باشه اما من بدجور دلتنگتم. دارم به قول خودت روانی میشم. روانی تر از چیزی که هستی مگه ممکنه ؟ من دوستت دارم عسل، بابت همه چیز ارت معذرت میخوام خواهش میکنم تمومش کن تچ، فعلا تمومش نمیکنم پس من جواب دلی که برات تنگ شده رو چی بوم؟ به دلت بگو عسل دختر گلابه، دختر فاحشه شهرشون، کسی که تمام مردهای ابادی که اصالتت مال اونجاست باهاشون بوده، به دلت بگو خون گلاب و بهجت تو رگهای عسله ، به دلت بگو عسل دختر اون مادره، بگو شاید اونم یه روزی بشه مثل مادرش، اخه منم شانسم به مادرم رفته اون گیر یه حرومزاده مثل بهجت افتاد ، منم گیر یه حرومزاده مثل تو افتادم. پیام را برایش ارسال کردم که ناگاه گوشی از دستم کشیده شد هینی کشیدم و با دیدن عمه ارزو لبم را گزیدم. عمه با خشم به من نگاه میکرد سپس دندان قروچه ایی رفت و گفت به کی داری پیام میفرستی؟ ارام و با سر افکندگی گفتم فرهاد چشمان عمه گرد شدو گفت چند بار بهت تاکید کردم که با اون ارتباط نگیر ؟ چرا اینقدر سرخودی عسل؟ چرا حرف گوش نمیدی؟ من میخوام زندگیتو سرو سامون بدم پاسخی نداشتم وواقعا نادم و شرمنده شده بودم عمه کنارم نشست از زیر چشم صفحه را نگاه کردم فرهاد برایم نوشته بود بالاخره که دستم دوباره بهت میرسه حروم زاده، بابت این حرفت با دستهای خودم خفه ت میکنم. گوشی را از عمه گرفتم و گفتم خواهش میکنم بگذار جوابشو بدم. عمه گوشی را به دستم دادو گفت الان جوابشو بده، ولی بعدش یا گوشیتو میدی به من یا صبح راه میافتم تهران و برت میگردونم تو خونه فرهاد. گوشی را از عمه گرفتم، عمه از کنارم برخاست و برای فرهاد نوشتم حرومزاده خودتی که معلوم نیست مادرت تورو از کدوم انگلیسی حامله شده . شاید هم به خاطر همون بوده که میخواست سقطت کنه و بعد ش هم دوستت نداشته. پاسخی از فرهاد دریافت نشد مدتی بعد عمه گفت گوشیتو بده به من علارغممیل باطنی م گوشی را به دستش دادم. نگاهی به من انداخت و گفت اجازه هست پیامهاتونو بخونم؟ سر تایید تکان دادم. چشمان عمه هر لحظه گرد تر میشد . گوشی را کنار گرفت و گفت همیشه اینطوری جوابشو میدی؟ نه الان چون میدونم دستش به من نمیرسه اینکارو کردم. بالاخره که چی؟ میخوای برگردی تو اون‌خونه ها.
گوشیم را خاموش کرد و در کیفش گذاشت و گفت یکم با شوهزت مودبانه صحبت کن دخترم‌ بغض راه گلویم رابست و گفتم دست خودم نیست عمه ، یاد بلاهایی که سرم اورده میفتم دلم میخواد ازش بترکه. عمه خیره به من گفت عسل جان، عمه میخوای کمکت کنم طلاقتو بگیریم؟ اشک از چشمانم جاری شد و گفتم نه طلاق نمیخوام. مگه اذیت نمیشی خوب رهاش کن یه زندگی جدید و بساز . سرم را به علامت نه بالا دادم و گفتم طلاق نمیخوام. اگر طلاق نمیخوای پس لااقل به خاطر خودت شرایط و اروم کن من باید انتقام این چند روز را تا حدودی از فرهاد بگیرم بعد شرایط و اروم کنم. اینطوری چیزی درست نمیشه چون اونم تا دستش بهت برسه میخواد تلافی کارهات و در بیاره. سرم را پایین انداختم و گفتم حدود دوماه پیش بود. با فرهاد رفتیم شمال. از همینجا که داشتیم میرفتیم بخدا راضی به رفتن نبودم. دوست داشتم سفرمون کنسل شه عمه متعجب گفت چرا؟ چون بد اخلاقه، باهاش به من خوش نمیگذره ، تو راه بهش گفتم میری سمت تالش ویلای خودت؟ مکثی کردم و گفتم الان سوالم بد بود به نظر شما؟ در پی سکوت عمه ادامه دادم اخم هاشو کشید توهم و گفت نه پس میریم خونه عمه کتی ، منم هیچی نگفتم. یه خورده رانندگی کردو گفت الان انتظار داری من ببرمت کجا؟ هرجا دوست داری برو یدونه محکم زد به بازوی من و گفت با من اینجوری حرف نزن ها مگه من چی گفتم؟ یه سوال ازت پرسیدم گفتم کدوم طرفی داری میری؟ چرا سر جنگ و دعوا داری ؟ من سر جنگ ندارم، ما هروقت میاییم شمال تو دوست داری بری خونه عمه ت ، میدونی من از اونجا بدم میاد اما همیشه این حرف و میزنی، اگر صدهزار بار هم بیاییم شمال تو راه تو میگی اونجا نمیریم؟ الان من حرف خونه عممو زدم؟ عسل میشه لال شی ، سفرمونو خراب نکنی؟ منم دیگه حرف نزدم. رسیدیم ویلای خودش وسایل و خالی کردیم رفتیم تو ویلا، واسه خودش یه قلیون چاق کرد نشست کشید بعد هم لم داد جلوی تلویزیون فیلم تماشا کرد، عمه من کلا از تلویزیون خوشم نمیاد ، منم نشستم جلوی پنجره بیرون و نگاه کردم. یه دفعه تلویزیون و خاموش کرد زل زد به من و گفت چته؟ من جاخوردم، زل زدم بهش و دنبال جواب بودم که نگه لال مونی گرفتی و شر بپا کنه ، یه دفعه کوسنی و پرت کرد طرف من و گفت چته خوب نشستی اون گوشه خفه خون گرفتی؟ من هاج و واج از رفتارش گفتم من چیکار تو دارم؟ حوصله م سر رفته نشستم دارم بیرونو نگاه میکنم مثل برق گرفته ها پاشدو گفت حوصلت سر رفته پاشو برگردیم خونه، تو لیاقت مسافرت نداری الان اینجا بورن و خونه بودنمون چه فرقی داره فرهاد ؟ خونه هم که بودیم تو همین شرایط بودیم. نه تو لیاقت نداری، من اوردمت سفر حال و هوات عوض شه...... الان مثلا من لیاقت چی و ندارم؟ تو این سفر هم چطوری میخواد حال و هوای من عوض شه، خونه هم که بودیم تو فیلم میدیدی و منم نهایت میخواستم از پنجره بیرونو نگاه کنم . چیکار باید کنم که نکردم؟ هیچی بشین فیلمتو ببین. من و مسخره نکن عسل، میگیرم میزنم لهت میکنم ها سرم و انداختم پایین ، بغض تو گلوم گیر کرد ، جرات گریه کردن هم نداشتم. صداشو برد بالا و شروع کرد داد و فریاد کردن که الان اگر خانه عمه ت بودیم بهت خوش میگذشت، امااینجا حوصله ت سر میره. از وسطهای راه رفتی تو قیافه چون دوست داری بری اونجا اشک بی اختیار از چشمم اومد و گفتم من یکبار هم نگفتم بریم‌خونه عمه م ، چرا اینجوری میکنی؟ اومد نزدیک من از کتفم گرفت بلندم کرد کشوندم سمت اشپزخونه و گفت شامت کو؟ خودم و از دستش ازاد کردم و گفتم مگه همیشه میاییم شمال غذا رو میریم رستوران.... یه دونه زد تو صورت من و گفت تو بیخود میکنی میگیری میتمرگی جلوی پنجره و مثل روانی ها زل میزنی به بیرون ساعت هشت شبه شام نگذاشتی . اشکهامو پاک کردم و گفتم خیلی خوب ، اروم باش الان درست میکنم. اروم باش یعنی چی عسل؟ یعنی من وحشی م؟ نه فرهاد، یه لحظه عصبانی نشو، من به امید اینکه الان میریم بیرون شامم همونجا میخوریم نشسته بودم نمیدونستم که..... منو هل داد کمرم محکم خورد به سنگ اپن و شروع کرد به فحاشی کردن که دیگه حق نداری پاتو توی اشپزخونه بگذاری . رفت نشست جلوی تلویزیون و دوباره روشنش کرد. هیچ وقت ، هیچ کس نمیتونه حس منو تو همچین شرایطی درک کنه. سرجام قفل میشم. نه جرات میکنم برم یه جا بشینم، نه جرات میکنم همونجا سرجام وایسم، همینطوری مستاصل میمونم تپش قلبم میره بالا استرس میگیرم. خوب میرفتی تو اتاق خوابت ، یه لحظه از جلوی چشمش میرفتی. پوزخندی زدم و گفتم نمیدونی که عمه تو اون لحظات هرکاری کنم عصبانی میشه، همیشه هم میدونم که هیچ راه حلی نیست که کتکم نزنه اما بازم مثل دیوونه ها تو ذهنم دنبال یه راه حل میگردم. به دنبال سکوت من عمه گفت بعدش چی شد؟ صدای جیز جیز کتری بلند شد، فهمیدم اب نداره ، ترسیدم که نکنه کتری بسوزه
🌹تخفیف🌹 ❤️❤️رمان عسل فصل دو ❤️❤️ اگر میخوای فصل دو رمان عسل رو کامل بخونی و هرروز منتظر پارت گذاری نباشی میتونی با واریز ۴۰۰۰۰ تومان فقط فصل دو را یکجا بخونی. 6219861077506599 اما برای کل رمان‌۱۵۰۰ که شامل هردو فصله ۶۰۰۰۰ واریز کنید. فریده علی کرم. @fafaom لطفا تقاضای تخفیف نکنید 🙏
✍با دیگران بخند نه بر دیگران دیگران را همانگونه که هستند بپذیرید برای رسیدن به آرامش باید دری آهنی بر روی گذشته وآینده کشید وتنها به زمان حال اندیشید اگر می بینی کسی به روی تو لبخند نمی زند علت را در لبان فرو بسته ی خود جستجو کن ✍همواره دیگران را تشویق کنید خطاهایشان را کوچک وکاری را که می خواهید انجام دهند آسان نشان دهید هنر گوش دادن را فرا گیرید فرصتها گاهی به آهستگی در می زنند.
‌. آمریکا حمله به صنعاء را برعهده گرفت 🔹سازمان تروریستی «سنتکام» در بیانیه‌ای گفت که حمله‌ای هوایی علیه تأسیسات جنبش انصارالله یمن انجام داده است. 🔹صابرین‌نیوز هم نوشت که مجتمع العرضی در مرکز صنعاء با دو موشک هدف قرار گرفته است. 🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen