eitaa logo
عسل خرسندیان|asalkhorsandian
10.3هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
310 ویدیو
17 فایل
وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِي قُلُوبِكُمْ  یک درونگرای شبه برونگرا ارشد فلسفه دین مربی توسعه فردی فنِ لاته☕️ زندگی گر سخت باشد من از آن سخت ترم💪🏻 Founder of: حامی رویش🌱 https://eitaa.com/joinchat/653328894Cdaabf31670 ارتباط مستقیم با من: @asalkhorsandian
مشاهده در ایتا
دانلود
خلاصه امشب ساعت ۸ اینا از خونه مامانم اینا رفتیم سمت خونه ی عمه جون بچه ها که واااای من یکی از غم هام اینه تا مدت ها نمیتونم دستپختش رو بخورم😭 حالا امشبم واسه بچه ها ماکارونی درست کرده بودن یعنی بچه ها اومدن تو ماشین جوری بو ماکارونی میومد که قشنگ حس کردم اسید معده ام ترشح شد و دلم ضعف رفت🥶 بچه ها رو که گذاشتیم رفتیم دور بزنیم محمدحسن گفت وای اگه اسلیو نکرده بودی میرفتیم اینجا یا اونجا(اسم دوتا کافه ی مورد علاقه مو گفت🥵) بعد گفت وای نه اصلا میرفتیم سهروردی سیب زمینی زاپاتا میخوردیم بعد گفت وااای عسل شیرینی دانمارکی یهو جیغ زدم خوبی؟؟ من گناه دارم خب هرچی اسید بود تو معده ام ترشح شد بی انصاف 😢 اصلا منو ببر خونه 🤪 زده بود تو فاز شوخی کلا گفتم داداش بیا بریم آب سیب و هویج بخریم که از فردا میتونم بخورم، یه کم دور دور کردیم قدم زدیم، شیر و پمپرز خریدیم واسه دخترک و من از احساسات م گفتم که چقدر این پنج روز بهم سخت گذشته و اگر ترس از زخم معده و اسیری بیمارستان نداشتم میرفتم هرررچی دلم میخواست میخوردم🥺 بغضم داشتما! همدلی کرد باهام.. از یک سال پیش بهم گفت که چقدر اسلیو واسم غول بود از هفته ی پیش گفت که نگران بودم و ذوق داشتم، از کارهای سخته دیگه ای که انجام شون دادم و شد با همه ی جون کندن ها گفت بهم و حالم رو به راه تر شد.. همون موقع هم دکتر رژیم ام که باید تا یک سال آینده باهاشون در ارتباط باشم زنگ زدن و طبق اطلاعاتی که قبلا گرفته بودن رژیم فرستادن و توصیه هایی رو کردند که کلیدی بود حقیقتا. حالا قدم به قدم براتون از رژیمی که باید رعایت کنم میگم. تا امروز که روز پنجم هست من فقط اجازه ی آب جوشیده با عسل یا بی عسل و یه پیاله ماست‌ پروبیوتیک کم چرب داشتم که خیلی کم کم باید میخوردم ولی آدما توی همین رژیم هم متفاوت اند، من شرایط بدنی ام این طوری اقتضاء میکرد که صبر بیشتری کنم برای شروع آب میوه طبیعی و آب گوشت و مرغ که ان شاءالله از فردا شروع میکنم.. میخوام بگم بچه ها اگر اسلیو کردین یا میخواین انجام بدین، من معتبر نیستم چون دکترها طبق شرایط من بهم توصیه میکنن من تجربه هامو میگم ولی شما با شرایط خودت و دکترت پیش برو. ادامه شو مینویسم براتون.. @asalkhorsandian72
یعنی اینکه این موقع شب میاین امید میدین بهم؟ طبیعیه ارتباط یه آدم با مخاطب هاش همینه؟؟ من بعید میدونم🥺 اومدین سه تاتون واسم نوشتین که هرکدوم ۳سال،یک سال ، ۵ساله که اسلیو کردین و کلی حالتون خوبه و سلامتین هم روحی هم جسمی، میگین که همین اوایلش سخت میگذره.. مرسی که بهم امید میدین🍓
قبل اینکه در مورد احساساتم درباره ی این روزها بگم در مورد خوراکی خوردن و آداپته شدن با شرایط جدید میخوام از یه بعد دیگه ی احساسم واستون بگم.. میدونم که قضاوت میشم ولی میگم.. ایمان دارم گفتنش جایی گره ای از یه مادر باز میکنه.. چی رو میخوام بگم؟.. خیلی هاتون میدونید خیلی هاتون نه.. سال ۹۸ وقتی بیمار شدم و بستری شدم و طولانی شد و افسردگی اومد سراغم اولین کاری که کردم این بود که بچه ها رو از خودم دور کردم، و سپردمشون به مامان محمدحسن که امینم بودن، چون مامان بابای خودم صد در صد درگیر من بودن و شدنی نبود اصلا، دلیلم اون زمان چی بود؟ من حالم بده و آسیب میزنم به بچه هام و نمیخوام تصورشون از من مامان داغون بشه و نتونم جبران کنم.. مشاوربچه ها خیلی مخالف نبود، اما موافق کامل ام نبود اما تصمیمی بود که گرفته بودم.. دلیلشم خب واضحا حادّ بودن افسردگی بود و از تصمیمم هنوزم به شدت راضی ام و معتقدم بچه ها چون محیط شون امن بوده پیش مامان بزرگ شون آسیب کمی دیدن از نبود من و تونستم تا حدودی ترمیم کنم. اما این بار اوضاع برام متفاوت بود.. قبل جراحی ام از بچه ها خواستم که بیان بیمارستان دیدنم و مامان محمدحسن زحمت کشیدن آوردن شون حتی واسم گل خریده بود حیدر.. امیرعباس که گفته بود دل ندارم مامانمو با سرم تو بیمارستان ببینم و دلم ریش شد واسش وقتی زنگ زد بهم و گفت دلم تنگ شده ولی نمیتونستم بیام پیشت.. وقتی حیدر و فاطمه آلاء و مامان محمدحسن اومدن، من بیست و چهارساعت از عملم نگذشته بود و هنوز حال خوبی داشتم بی حال بودم و حالت تهوع داشتم ولی وقتی دیدمشون تو اتاق اونم یهویی جوری حالم خوب شد و که احساس کردم روند بهبودی ام شروع شده .. دیدن چشمای قشنگ شون و مهربونی شون جونی بود که به جون هام اضافه کرد.. وقتی هم از بیمارستان مرخص شدم میخواستم فرداش بیان پیشم ولی امیرعباس به محمدحسن گفته بود من دیگه طاقت دوری از مامانمو ندارم که آوردنش پیشم شبونه.. وقتی شنبه شب همه مون تو یه خونه خوابیدیم چنان آرامشی داشتم وصف نکردنی.. با وجود حال جسمی ای که رو به راه نبود. اما آروم بودم.. میخوام بگم این سری چون من افسردگی ندارم یا اگر هم فکرمیکنم در معرضش هستم و دارم کمک میگیرم از تراپیستم بودنِ بچه ها به شدت حالمو خوب میکنه.. اصلا میدونین خوراکی خوردن واسم چه معنایی داشت؟ خوشحالم میکرد.. تراپیستم پرسید حالا چی خوشحالت میکنه؟ بی معطلی گفتم هیچی.. بعدیهو گفتم چرا.. بودنِ با بچه ها، بازی باهاشون، رسیدگی بهشون و اصلا همین که صداشونو بشنوم تو خونه.. خلاصه که‌میخوام بگم قرار نیست حالُ احوال انسانی ثابت باشه.. طبیعت بی ثباته! اینو یادمون نره.. ادامه شو مینویسم براتون... @asalkhorsandian72
توان بیشتراز این بیدار بودن و نوشتن ندارم.. ممنونم که درک میکنید😍 فردا میام واستون میگم اگر هم فکرمیکنید خوندن اینا برای کسی مفیده دعوت ش کنید بیاد 🍓 https://eitaa.com/joinchat/492765398C46c651ea9b
من جسورم در نقض قطعیت‌ها و بزرگترین لذت برای من، انجام دادن همان کاری‌ست که همه راجع به آن هشدار داده‌اند و به هزاران دلیل محکم و موثق گفته‌اند که نمی‌شود و کار من نیست و نمی‌توانم... من خداوندگار عبور از بن‌بست‌ها و فتح قله‌های محال و رسیدن به مقصدهای بعیدم؛ حتی اگر بیشترین انگیزه‌ام نقض دلایل کافی و موثق دیگران برای نتوانستنم باشد... پس اگر قد کشیدن و موفقیت و رسیدنِ من خوشایندتان نیست، هرگز به من نگویید که نمی‌توانی!!! چرا که انگیزه‌ام را برای توانستن، هزار چندان می‌کنید.. اینجا موقعیه که ترخیص شدمُ دیگه با اتاقم خداحافظی کردم..☺️ صبح قشنگ تون بخیر🍓 پسرا رفتن مدرسه و دخترک داره بازی میکنه.. @asalkhorsandian72
این منم که صبح ام رو با آب عسل ولرم شروع میکنم😄 باورش برام سخته ولی شواهد و قرائن میگه از چهارشنبه ۶تیرماه هشت شب تا الان لب به قهوه نزدم😶 آفرین دارم من واقعا 😬 این کتابم شروع کردم تو بیمارستان و جسته گریخته تا میتونستم خوندم، امروز میخوام بخونمش دوباره.. دوستش دارم.. دردِ یک زن و دیده نشدن های مکرر و له شدن احساساتش رو دقیق و با جزئیات به تصویر کشیده.. @asalkhorsandian72
صبح که پست گذاشتم برم رمان رو بخونم یادتونه؟🤪 ۷صفحه و نیم خوندم که درگیر گفتگو با چندتایی از شما شدم و چقدر برام دلچسب بود، و بعدش هم دخترک بیدار شد و گفت آخامرغ بخوریم😂 هیچی پاشدم واسه شازده خانم تخم مرغ پختم و یه پنکیک که داشتیم رو با قیچی بریدم روش پنیر زدم و با یه لیوان شیر واسش آوردم، نشستیم باهم معاشرت کردیم.. حس جلا گرفتن روح داشتم قشنگ.. که بابام اومدن گفتن پاشو برو سرم و آمپول ات رو بزن من صبحونه شو میدم منم رفتم که از بیست چهارساعته ش نگذره. یه ساعت پیش رسیدم خونه و دیگه شروع کردم به خوردن آب سیب رقیق شده یک سوم آب سیب طبیعی دوبار از صافی رد شده و دوسوم آب جوشیده سرد شده، مزه ش خوبه قابل تحمله به نظرم ولی دکتر تغذیه ام گفت که اگر با جرعه ی اول احساس خفگی یا تهوع داشتی ادامه نده یعنی معده آمادگی شو نداره هنوز که خب خداروشکر ری اکشن نداد.. پسرا هم امروز خونه مامان محمدحسن رفتن چون بعدازظهر استخر دارن، عباس زنگ زد بهم بعد مدرسه شون با دهن پر که بردیم بردیم😂😂 فوتبال شونو میگفتن.. حیدر هم گفت هفته ی دیگه سه شنبه با کفش میخ دار میخوام برم گفتم حله بعدش دیگه قطع کردن☺️ راستی دیشب یه اتفاق جالب توجه واسم افتاد در ارتباط با امیرعباس مینویسم واستون.. @asalkhorsandian72
دیروز امیرعباس ارتباط ش نمیچرخید.. بهانه گیری و بدخلقی میکرد با من! فقط با من.. شب موقع خواب میخواستم برم کنارش دراز بکشم بگم قربونت برم دوست دارم و میدونم این چند روز چقدر نگرانی تحمل کردی و اصلا وقت نشد که باهم بازی کنیم و کتاب بخونیم یا به اصطلاح خودم ظرف مونو پرکنیم.. ولی دیدم حقیقتا توان ندارم و به یه بوس و بغل محکم بسنده کردم و گفتم خیلی دوست دارم.. و رفتم تو اتاق خوابیدم.. هنوز بیدار بودم که دیدم با بالش و پتوش اومد گفت میخوام تو اتاق شما همین پایین تخت بخوابم.. تو‌سرم زنگ خورد که نیاز به ارتباط ش با من زیاد شده و ظرفش خالیه‌.. گفتم بیا قربونت برم فقط صبرکن یه پتو بندازم زیرت که اذیت نشی گفت باشه ممنونم اومد بخوابه، گفتم اول بیا یه دل سیر بغلت کنم ازت تشکر کنم که این چند روز اینقدر همراهی کردی نگران مامان بودی دوری بابا رو هم تاب آوردی.. گفت خواهش میکنم و سرش پایین بود گفتم نگاهم کن نگاهم کرد گفتم خیلی دوست دارم چشماش برق زد .. گفت منم! گفتم بهم بگو دوستم داری گفت دوست دارم خیلی.. و در راحت ترین حالت ممکن بیهوش شد.. این گفتگو زیر دو دقیقه شد ولی ظرف عاطفی جفت مون پر شد.. یادمون باشه ترمیم و ساختن رو دست کم نگیریم نگیم حالا که این کار رو کردیم یا نکردیم پس ولش کن دیگه خراب شد! ارتباط یه موجود زنده ست.. بهش جون بدی جون میگیره دوباره از نو.. @asalkhorsandian72
یه جاهایی فکر میکنم باز درود به شرف آقای روحانی یه چیزایی بلد بود بنده خدا دیگه کارنامه ش خالی خالی نبود! این دوستمون آقای پزشکیان.. هم صنف های خودش ازش راضی نیستن در سیستم پزشکی و قلب، میگن که شما با این میزان ادعا نتونستید ارتقاء بدید این رشته رو .. حالا ایشون چطور میخوان جایگاه ریاست جمهوری رو مدیریت کنند؟ سیاست خارجه؟ اقتصاد؟ قرآن و نهج البلاغه عشقِ همه ی ما و قطعا کامل ترین الگوی زندگی بشریت هست اما‌ حقیقتا استفاده هایی که آقای پزشکیان از این دو گنجینه رو میکنند درک نمیکنم! ان شاءالله که در درک بنده نمیگنجه.. @asalkhorsandian72
در مورد اصطلاح سخیفی که برای حاج قاسم استفاده کردند و جمله ی سخیف تر از اون که در مورد آقای خامنه ای به کار بردند، در حالیکه ایشون همیشه مدافع دولت ها بودند حتی اگر سفیهانه عمل کردند چون معتقدند نباید پشت دولت رو خالی کرد .. فقط میتونم بگم تحلیل بنده اینه عده ای از مردم کشورمون که کم هم نیستند فقط از روی لج‌کردن با اصل نظام و ارزش هایی که انسانی هستن میخوان به ایشون رای بدن که مثلا بگن آهان! یکی اومد هم به حاج قاسم بی احترامی کرد هم به رهبر! ماجرای اعدام هم که حرفی برای گفتن باقی نمیذاره.. این عده همونایی هستن که با اصل اعدام مخالفن! ترسم از اینکه عده ای که دور اول رای ندادن بیان و به آقای پزشکیان رای بدن! امان از شنبه ی هفته آینده.. البته معتقدم ما زیر بال و پر امام رضاییم و احدی به ما و کشورمون و ارزش هامون نمیتونه آسیب بزنه‌.. قیمت دلار و سکه که نشد آسیب.. اینا تاوان‌انتخاب غلطه، نه آسیب! آسیب زمانیه که با نتانیاهو بشینم سر یک میز و کیک و چای بخوریم! @asalkhorsandian72
شبتون بخیر🌱 چطورین؟ من رفتم چندتا کارمو انجام بدم دیگه نشد بیام🤦🏼‍♀ خب! مناظره شروع شد.. بریم‌ ببینیم امشب قراره چی بشنویم.
آقای پزشکیان! شما که میدونید حزب فکری مقابل شما که ما باشیم.. این عذرخواهی شما رو میپذیریم چون دقیقا طبق سیره ی ائمه رفتار میکنیم و برای عذرخواهی آدم ها ارزش قائل میشیم.. اما اگر برعکس بود.. چی میشد؟.. طرفداران شما چه میکردند با ما اگر کوچک ترین بی اهمیتی ای به کشته های فتنه میکردیم؟.. بصیر باشیم.. @asalkhorsandian72