eitaa logo
◉✿ازدواج آسان✿◉
1هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
44 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۴۰ هر موقع به پزشک مراجعه میکنید حتما قبل از استفاده از دارو، درباره دارو داخل نت جست و
۳۴۱ بچه سومم که می خواست به دنیا بیاد هر چند همه مسخره ام میکردن، انگار احساس می‌کردم درِ آسمون وا شده، خدا این بچه را به من داده... شوهرم از شریکش جدا شده بود و درآمد نداشت ولی نمیدونم برکتی که تو خونه ام بود از کجا بود. وقتی یکسال و ده ماهش شد، چهارمین فرزند و سومین دخترم به دنیا اومد انگار خدا درهای رزق و روزی را به روی ما باز کرده بود. مادرم که از مخالفین سر سخت من بود به صراحت میگفت از قدم این دوتا دختره، البته آبرویی که خدا به ما لطف کرده بود خیلی با ارزش تر بود. مطهره که سه ساله شد باردار شدم ولی خدا نخواست و من انگار که جوانی از دست داده باشم، در میان تمسخر نزدیکانم بی اختیار اشک می‌ریختم. در پیاده روی اربعین از آقا یه بچه دیگه خواستم به نظر مسخره می اومد ولی سینه ام از دیدن نوزادی فشرده میشد بی اختیار ضربان قلبم تند میشد ولی نشد. کم کم این عطش فروکش کرد و من مطمئن شدم دیگه باردار نمیشم ولی بعد از ماه رمضان در حالیکه فکر بچه دار شدن را به کلی از سرم بیرون کرده بودم، ناباورانه باردار شدم ۲ ماهم بود که خواستگار خیلی خوبی برای دختر ۱۵ ساله ام فاطمه آمد و ازدواج کرد. بعد از شهادت سردار حالم خیلی بد شد تقریبا مطمئن بودم این هم سقط میشه ولی خدا نخواست و با تمام سختی‌ها و بستری شدن‌ها، علی جانم روز تولد حضرت علی اکبر علیه السلام به دنیا اومد از اون روز تا حالا واقعا من حیث لا یحتسب روزی می رسه، پرایدمون پژو شد و دیشب شوهرم بیست میلیون خمس پرداخت کردند و البته جریانات جالبی در فرزند بیشتر هست که فقط باید این شیرینی را هر کس خودش تجربه کنه. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۴۱ بچه سومم که می خواست به دنیا بیاد هر چند همه مسخره ام میکردن، انگار احساس می‌کردم در
۳۴۲ من ۲۱ سالمه که با همسرم ازدواج کردیم. من ترم ۵ مهندسی عمران دانشگاه دولتی بودم که به این نتیجه رسیدم مهندسی به درد من نمی خوره، هر چند که میتونستم وارد بازار کار بشم اما ترجیح دادم کاری رو که یک برادر مومن یا هم وطن من می‌تونه راحت تر و بهتر از من انجام بده به جای من سرکار بره. چون کسانی که عمران خوندن میدونن که محیط کار این حرفه محیطی مردونه است و برای این که بتونه هرکسی کارش رو خوب انجام بده باید دو برابر یک مرد تلاش کنه تا کسی رو کارش عیب نذاره و این خب مستلزم ارتباط بیشتر با مردان بود که این منو آزار می‌داد. تصمیم به انصراف گرفتم و گفتم خدایا من می‌خوام کار درست رو انجام بدم و خودت کمکم کن. علیرغم مخالفت های خانواده بخصوص مادرم که خیلی دوست داشت من خانم مهندس 👷🏻‍♀ بشم اما راضیشون کردم به حداقل یک ترم مرخصی تا اگه نظرم عوض شد بتونم برگردم دانشگاه. در گیر دار کار های مرخصی بودم که با جناب همسر عزیزم آشنا شدم ☺️ و همین ماجرا باعث شد که من و ایشون با هم ازدواج کنیم. همسرم دانشجوی ترم آخر کارشناسی علوم سیاسی بودند و من هم ترم آخر چون دیگه نمی‌خواستم به دانشگاه برگردم و همینطور هم شد چون همسرم هم ازم حمایت کرد پیش خانواده و اون ها راضی شدند. خلاصه ما هرچه زودتر با امکانات معمول و متداول جامعه عقد رو برگزار کردیم. این نکته رو بهتون بگم که ما از دو شهر مختلف بودیم و همین امر باعث میشد مراسم هامون خوب پیش نره چون خانواده ها نمی‌تونستند درست با هم هماهنگ بشند. اما ما سخت نگرفتیم چون هدفمون مهمتر بود. چون من بزرگترین خوشبختی رو مادر شدن میدونستم و داشتم برای هرچه زودتر شدن این امر تلاش می‌کردم. رسیدیم به عروسی 😄 مامان من که هنوز باورش نمیشد دخترش داره ازدواج می‌کنه یک ماه قبل از عروسی تازه راه افتاد که با ما بیاد تهران و جهیزیه تهیه کنه. آهان راستی یادم رفت بگم خانواده های ما اصفهان بودند و ما بخاطر این که همسرم دانشگاه علامه‌طباطبایی ارشد قبول شدند باید می‌رفتیم تهران زندگی کنیم. و من اونجا هیچ فامیل و آشنایی نداشتم. همسرم دانشجو بود ولی تونست یه کار نیمه وقت پیدا کنه .. ما قرار بود دوسال بعد عروسی کنیم اما زرنگی کردیم و کار و خونه رو همسرم جور کرد و واسه همین مامانم باورش براش سخت بود که دخترش داره می‌ره. 😅 خلاصه ما با اصرار به خرید ، جهیزیه رو خریدیم. داستان عروسی ما هم جالب بود من و همسرم که عروسی نمیخواستیم و مشتاق به سفر زیارتی بودیم. از اون طرف خانواده همسرم استطاعت مالی چندانی نداشتند و هزینه های عروسی براشون سخت میشد. از این طرف هم مادر من بود با همه ی آرزوهاش برای دختر اولش که حتما باید عروسی بگیره. بعد چند وقت بگو مگو و کشمکش به این نتیجه رسیدیم که دوتا عروسی بگیریم یکی شهر ما و یکی شهر همسرم. البته هنوز که هنوزه عروسی که قرار بود برای ما از طرف خانواده ی همسرم گرفته بشه، نشده چون قرار بود چند ماه بعد گرفته بشه که هم یکی از فامیل های همسرم فوت کردند و هم مصادف شد با کرونا. من تو زندگی مشترکم به این نتیجه رسیدم که یسری رسم و رسومات، یسری عرف ها در زندگی همه ی ما وجود داره که اگه رعایت نشه واقعا هیچ اتفاقی نمی‌افته و با مدیریت اوضاع میشه اون رو به راحتی کنترل کرد. الان که چند ماهی از ازدواجمون گذشته دیگه کسی نمیگه پس چرا خانواده شوهرت برات عروسی نگرفتند و این موضع به زباله دان تاریخ پیوسته 😎 اینو میخوام به عنوان یه عضو کوچیکه به همه بگم که واقعا تنها چیزی که تو زندگی باید مراقبش بود حرف خداست که یموقع ندید گرفته نشه وگرنه تمام حرف های دیگه گذری و موقتی و بعضاً بی اثر و بی کاربردند.. بعضی هاشون فقط تو ذهن های ما هستند که بزرگ جلوه میکنند اما در واقع اثر چندانی بر زندگی ما ندارند. 👈 ادامه دارد... 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۴۲ #ازدواج_در_وقت_نیاز #سبک_زندگی #قسمت_اول من ۲۱ سالمه که با همسرم ازدواج کردیم. م
۳۴۲ خلاصه سرتون رو درد نیارم😊 من و همسرم تنها وارد شهر تهران با اون کرایه های سنگین خونه شدیم 😅 خانواده هامون کمک حالمون بودند ولی ما درخواست پول نمی‌کردیم و سعی می‌کردیم رو پای خودمون باشیم. حتی همون ماه های اول حلقه ی همسرم رو فروختیم تا بتونیم از پس بعضی مخارجمون بر بیایم و خدارو شکر تونستیم زندگیمون رو سر پا نگهداریم. دلیل این که من این همه به داستان ازدواجمون پرداختم اینه که بنظرم یکی از دلایلی مهمی که باعث فرزندآوری زیاد میشه ازدواج به موقع و در اوایل جوانی هست، قطعا مادری که در ۲۰ سالگی برای بار اول بچه دار میشه نسبت به مادری در سن ۳۰ سالگی، فرصت بیشتری برای آوردن فرزند داره .‌.. من از ماه اول ازدواجمون، به فکر بچه بودم و همسرم هم باهام هم نظر بود خدارو شکر. بعد از پنج شش ماه اقدام به بارداری و موفق نشدنم و کمردرد عجیبی که گرفته بودم تصمیم گرفتم به دکتر زنان مراجعه کنم. مشکل منو عفونت تشخیص دادند و بهم قرص و دارو دادند و سونوگرافی نوشتند اما من خیلی از معاینات ترس داشتم. آزمایشات قبل از بارداری رو‌ دادم اما هیچ مشکلی نداشتم خدارو شکر اما نه علت کمردردم رو می‌فهمیدم و نه این که چرا باردار نمیشم. تو همین ایام بود که به کرونا خوردیم 😕 کمردردم همچنان باهام بود. به قدری زیاد بود که نمیدونستم درست نماز بخونم و کارای شخصیمو انجام بدم برای همین تصمیم گرفتم اول کمرمو درست کنم بعد به فکر بچه باشم که بتونم مادر سالمی براش باشم. تهران رفتم پیش یه دکتر طب ایرانی_اسلامی دکتر آقا رفیعی طرفای میدان امام حسین، ایشون تشخیص سودا در بدنم رو دادند و گفتند تا میتونم سفر برم از تهران خارج بشم، تنها نمونم، قرآن بخونم و.. علاوه بر این ها برام حجامت نوشتند و با وجود این که خیلی می‌ترسیدم اما انجام دادم. ایشون برای من و همسرم رژیم غذایی نوشتند و از همسرم هم خواستند حجامت کنند. علاوه بر داروهایی که برای خروج سودا در بدن من برام تجویز کردند، ژل رویال هم نوشتند و ما مصرف کردیم. ما از تهران برگشتیم و رفتیم پیش خانواده همسرم نزدیکی اون ها یک خونه رهن کردیم تا هم حال من بهتر بشه و هم فشارهای مالی از ما برداشته بشه. و بنظرم بسیار کارخوبی کردیم هم خانواده ها خوشحال ترند و هم خدا. 😇 چون از تهران خارج شدیم، همسرم کمتر تونستند سرکار برن برای همین تصمیم گرفتیم در کنار کاری که دارند، برای بیشتر شدن رزقمون کنارش یه کارخونگی هم راه بندازیم که هم از نظر مالی اوضاعمون بهتر بشه و هم من مشغول باشم و کمتر فکر کنم 😁 تصمیم گرفتیم یه دستگاه میوه خشک کن جمع و جور خونگی بخریم که هم محصولاتمون رو بفروشیم هم از هدر رفت میوه ها در حد توان جلوگیری کنیم. یکی دیگه از اهدافمون این بود که به توصیه های آقای دکتر به جای هله هوله هایی که می‌خوریم، چیپس میوه و فرآورده های طبیعی رو جایگزینش کنیم. کم کم کارمون رو شروع کردیم و خدارو شکر تا الان هم فروش خوبی داشتیم.🤲 خلاصه بعد ازاین ماجراها و مهاجرت به شهرستان های خودمون و شروع کسب و کار جدیدمون کمردردم خوب شد، حالم بهتر شد. ترس ها و نگرانی هام کمتر شد به مرور .. تصمیم گرفته بودم که تا شهریور اگه نتیجه نداد دوباره به دکتر زنان مراجعه کنم و ببینم مشکلم ازچیه اما دوسه روزیه که فهمیدم باردارم😍 و خیلی خدارو شکر میکنم و مدیون امام حسین (ع) می‌دونم این لطف و محبتی که در وجود من قرار داده شده را .. 🤰 به همه ی مادران عزیزی که منتظر فرزند هستند و مثل من بدون هیچ مشکلی باردار نمیشن، پیشنهاد میکنم طب اسلامی _ایرانی رو هم امتحان کنند. ان شاالله که جواب میگیرند 🤲❤️ من " از تجربیات مادران و بانوان عزیز استفاده میکنم و برای خودشون و فرزندانشون از خداوند درخواست سلامتی و عاقبت بخیری دارم. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۴۲ #ازدواج_در_وقت_نیاز #سبک_زندگی #فرزندآوری #قسمت_دوم خلاصه سرتون رو درد نیارم😊 م
۳۴۳ میخوام در مورد تجربه تلخی که مانع ازدواجم شد، صحبت کنم. شاید خانواده ای بخونه و این مسیر اشتباه رو تکرار نکنه... جوانی هستم سی ساله از حدود ‌۲۱ سالگی، یعنی اواسط دانشجویی، تصمیم خودم رو مبنی بر ازدواج با خونواده در میون گذاشتم... خوب! اول کار مثل بسیاری از خونواده ها مخالفت ها شروع شد... صبوری‌کردم و روی حرف خودم مقاومت کردم... سعی کردم راضیشون کنم. سعی کردم به واسطه ‌خواهر بزرگتر، مابقی رو راضی کنم. آیه و ‌حدیث و ‌داستان و نمونه موفق و غیره، این که ازدواج سنت رسول خداست ‌و ‌خدا رزاق هست و... ۴ سال گذشت. درسم تمام شد و صاحب درآمد هم شدم ولی بهانه های خانواده در این مدت تمامی نداشت. اول‌گفتند: بگو کیو دیدی که میخواهی ازدواج کنی...راست بگو!! بعد گفتن: شست و شوی مغزیت دادن برا ازدواج، تقصیر فلان افراد هست. بعد: درآمد نداری...شغل نداری...بابا که نمیتونه همیشه برات خرج کنه....حالا درست رو بخون...ببین فلانی طلاق گرفته...و غیره و همین طور ۴ سال گذشت بدون رفتن حتی ‌یکی خواستگاری... مخالفت‌ها کم کم تبدیل شد به تحقیر و تمسخر و دست انداختن های جلوی ‌فامیل و ‌دیگران.... بلاخره خسته شدم. اصلا توقع چنین رفتارهایی رو نداشتم. هر چه اصرار های کردن های من بیشتر میشد، از طرف خانواده بد رفتاری ها اوج میگرفت... با اوضاع پیش اومده فهمیدم که اگر از واسطه ای غیر از خانواده هم پیگیر بشم، خانواده تلافی خواهند کرد.... خسته شدم، بریدم....😔😔😔😔 من هم گفتم: باشه....ازدواج نمیکنم. از اون ماجرا، حدود ۵ سالی گذشته. فشار اطرافیان و بالا رفتن سن و دیدن دوستان هم سن خودم با چند فرزند، باعث شد که خانواده به تکاپو بیافتن، ولی غافل از این که نسبت به ازدواج در من یک حس تنفری ایجاد کرده اند که به این راحتی مشکل حل نمیشه... برای جبران کردن کارهای اشتباهشون بدون اطلاع من چند جایی خواستگاری هم رفتند. ولی این کارها فایده ای نداره... تحقیر ها و تمسخرها و منت گذاشتن های بیجا، زخمی به دلِ ‌من زده و خالی کردن پشتم وقتی دست نیاز به سمتشون دراز کردم، چنان حس بی اعتمادی به همه چیز و همه کس ‌رو در من زنده کرده که به جز عنایت خداوند کسی نمیتونه مشکلم رو حل کنه.... بی اعتمادی ای که سبب تغییر خیلی از رفتارهای من با اعضای خانواده شد... جالب اینجاست که الان استدلال های من رو برای ازدواج برای خودم میگن: سنت ‌رسول خداست...خدا روزی ‌رسونه و... 😒😏😏 برای‌ پسرهای مجردی که بیشترین مشکلشون در ازدواج، خانواده خودشون هست، دعا کنید.😭😭 خانواده ‌پشت و پناه ما آدم هاست، نمیشه به این ‌راحتی ‌به خانواده پشت ‌کرد...نباید عمل اشتباه خانواده رو به دیگران گفت. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۴۳ #ازدواج_در_وقت_نیاز #موانع_ازدواج میخوام در مورد تجربه تلخی که مانع ازدواجم شد، صحب
۳۴۴ دختری ۳۱ ساله بودم و از نظر جنسی خیلی درگیر بودم به پیشنهاد یکی از استادام و با اجازه از مرجع تقلیدم، پس از توضیح اوضاعم با جوان ۲۰ ساله ای ازدواج موقت کردم و کم کم اوضاع روانی و بدنی و تنشهای روحیم خوب شد. روزی در حرم یک امام زاده با آقا پسر در حال صحبت بودیم که نگهبانی ما رو گرفتن و پدرم از موضوع با خبر شدن و خیلی ناراحت😬 و رابطه ما تمام شد. بعد از یک هفته اون آقا پسر تنهایی اومد و با پدرم قرار صحبت گذاشت و منو از پدرم خواستگاری کرد❤️ولی پدرم خیلی مخالفت شدید کردن، یکی بخاطر سن پایین ایشون و دیگری اوضاع مالی که جز ماهیانه ۴۵ هزار تومان بیشتر پول نداشت و من که دختری ناز پرورده و تحمل فقر رو نداشتم رو، بهانه کردن😒 ولی مادرم که زنی بسیار فهمیده و خدا طلب هست و اعتماد به خداش زیاده بعد از تحقیق و استخاره با همه حرف زدن و همه رو راضی کردن دوستان، همسر من حتی پول خرید حلقه عروسی نداشتن و از استادشون قرض کردن و کت و شلوار خواستگاریشون هم قرضی بود تا این حد در فقر بودن... ولی هفته بعد از عقدمون هدیه ای شامل حالمون شد، و مجلس عروسی آبرومندی رو با اون پول گرفتیم همه تعجب میکردن از کار خدا🙏 عزیزان خواهر شوهر و مادر شوهرم تو روی خانواده ما ایستادن و هر حرف زشتی رو زدن ولی مادرم با آرامش کامل گفت هر چی خدا بخواد پیش میاد. الان ۱۱ سال از اون زمان گذشته و نه ارثی به ما رسیده و نه کیسه پولی نازل شده ولی با تلاشهای کوچک ما و برکت دادن اون توسط خالق، اون جوان فقیر یک خونه کوچیک و یه ماشین و دوتا بچه ناز داره و همه رو از الطاف خدا میدونه بعد از عروسی حامله شدم و رزق دخترم خیلی زیاد بود، بعد از زایمانم هم کربلا طلبیده شدیم و در یک هفته در ناباوری کامل هم اسکان مجانی نصیبمون شد و هم پول کربلا جور شد و در کربلا از امام حسین یک علی اکبر مثل پسر خودش خواستیم که خدا بهمون یک پسر هم داد که اونم رزق عجیبی داشت از خرید خونه و ماشین و... خلاصه دیگه بچه نیاوردیم تا این دوتا روی پاشون بیاستند ولی در اصل همسرم بچه نمی خواست چون سر اون دوتا از همه ی درس و کارش کلا افتاده بود و هر چی من اصرار بر بچه دوباره داشتم ایشون انکار میکرد تا اینکه فهمیدم کجای کارم اشتباه است😞😞😞 من از همسر بچه میخواستم ،نه از خدای او ❤️ از خدا خواستم و همسرم دلش بعد از ۱۰ سال سرسختی راضی شد☺️ آرزو داریم بتونم بچه هایی شیعه پرورش بدیم 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۴۴ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری #رزاقیت_خداوند دختری ۳۱ ساله بودم و از نظر جنسی خیل
۳۴۵ ⚠️معصومیت از دست رفته... در ارتباط با سخت گیری والدین در مورد ازدواج جوانان، من یه تجربه ی بد دارم، شاید بیانش خالی از لطف نباشه. ما سه تا خواهر و برادر بودیم، من که فرزند بزرگ خانواده بودم ۱۷ سالگی ازدواج کردم، برادرم هم ۲۱ سالگی زن گرفتن، اما مادرمون روی برادر کوچکمون خیلی حساس بود و دوسش داشت، وقتی اون گفت زن میخوام، مادرم این طوری شدن😡😡😡 برادرم دانشجوی شریف بودن، ترم سوم، از ترم اول زمزمه میکرد من زن میخوام، ولی مامانم مسخرش میکرد. کار به جایی کشید که از او اصرار از مامانم بی محلی😔 میگفت نمیخوام تنها بشم، خواهر و برادرت رفتن سر خونه زندگی شون، تو هم بری تنها میشم. (ما پدرمون چندسالی بود، فوت کرده بود) برادرم خیلی متعهد و مهربون و اهل نماز شب و روضه و... بود. یک زمان برا مامانم مشخص که تا این موقع برام برید خواستگاری وگرنه خودم اقدام میکنم. بعد هم با دوستایی آشنا شد که در این مورد راهنماییش کنن.... یادش دادن آدم باید وقتی ازدواج بکنه که هیجان شهوانیش آروم گرفته باشد، و حرفایی که وقتی به من میگفت، دیگه برادر خجالتی و باحیام مرده بود. الان بعد از ۹ سال مامانم التماسم بکنه زن بگیره، قبول نمیکنه و کاملا یه آدم دیگه ای شده..... روزی هزار بار مامانم خودشو لعنت میکنه، چون خودشو مقصر میدونه، الان تحت تاثیر اون ارتباط گرفتن با دوستان به ظاهر دلسوز، نماز و دین و آخرت رو قبول که نداره هیچ، دشمنی هم میکنه. من دلم برا معصومیت از دست رفتش میسوزه، خواهشا والدین انقدر خودخواه نباشن. که دنیا و آخرت یک جووون رو نابود کنن. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۴۵ ⚠️معصومیت از دست رفته... در ارتباط با سخت گیری والدین در مورد ازدواج جوانان، من یه
۳۴۶ من ۲۲ سالمه. تو شرایطی ازدواج کردم که، کسایی که میدونستن، کامل مخالف بودن و کسایی که نمیدونستن، کاملا متعجب، از اینکه ته تغاری و یدونه دختر خونواده تو سن ۱۳ سالگی ازدواج کرد. از سرزنشا و تحقیرا و حرفا نگم براتون... چقدر منو، دوستان و فامیل و آشنا ها مسخره کردن و میکنن که عجله داشتیو مگه رو دست بابات مونده بودیو، هزاران حرف دیگه... مدرسه هم که قشنگ سنگ انداختن بلده. اکثر همکلاسیام دوست پسر داشتن و مشکلی نبود اما من که حلال وطیب و طاهر، همسر اولاد پیغمبر شده بودم، هر روز باید از لحاظ ظاهر و هزارتا چیز چک میشدم و ماهی یبارم از اخراج کردن منو میترسوندن اما من کوتاه بیا نبودم و تا دوم دبیرستان قوی و محکم و با اراده ادامه دادم. بعد عروسی کردیم و رفتیم تو روستا تا زندگی شیرین مونو آغاز کنیم و خب من سال سوم در کنار دوستای جدیدی بودم. همسرم رفتن سوریه و وقتی یکماه از برگشتنشون گذشت، خدا نوید شادی بخش اضافه شدن یک عضو جدید بهمون داد. حالا شماحساب کنید آدم بد ویار که در عرض سه ماه ۱۳ کیلو کم کرده، همزمان با اراده امتحانات نهایی هم داره. به هر حال تموم شد و پسر کوچولوم روز به روز بزرگتر میشد و من لبریز از حس قشنگ مادری... پیش دانشگاهی رو غیرحضوری خوندم و بچه داری کردم و وارد عرصه ی جدیدی بنام دانشگاه شدم. همسرم وخونوادم حامی های خوب من بودن و من باز هم ازسوی اساتید بزرگوار مورد لطف و تمسخر قرار میگرفتم☹️😔اما کوتاه بیا نبودم و در کنار دانشگاه و جهاد همسرداری و بچه داری شروع کردم به کلاسهای تخصصی قرآن رفتم و ترم یکی به آخر دوباره تصمیم به بارداری گرفتم و با همون حال سر کلاسای دانشگاه رفتمو، جزو نمرات خوب کلاس حساب میشدم. تو بارداری کرونا گرفتمو شرایطِ واقعا سخت و پیچیده ای داشتم اما باتوکل به خدا همه رو پشت سرگذاشتمو، خدا فرشته کوچولو شو با لطف بیکرانش سالم گذاشت تو بغلم... تو زندگیم از هیچ کاری هم دریغ نمیکنم. خیاطی، آشپزی، شیرینی پزی، نمد دوزی و..... میخواستم بگم شاید سنم کم باشه و خیلی از چیزها رو زود تجربه کردم اما در عوض چیزایی به دست آوردم که ارزش مادی و معنویش خیلی بیشتر از دیر ازدواج کردنم بود. همسرم از تبار سادات هست و بسیار بسیار بامحبت، آقا و فهمیده. الحمدلله حب علی( ع) و ولایت در زندگیمون جاریه و من با تمام سختی ها باز هم جهاد فرزندآوری ادامه میدم 💪 کسایی که میگن من از زندگیم بهره و لذت نبردم، بدونن من گذاشتم ۳۰ سال به بعد تمام بهره ها رو با بچه هام ببرم. من اگر مجرد بودم قطعا حس خاصی تو این سن نداشتم. ولی الان تو این سن حس ارامش و تکیه گاه بودن برای همسر و بچه هامو دارم و هربار که بچه هامو بغل میکنم، هزاران بار سجده شکر بجا میارم که خدا لذت مادر شدن بهم عطا کرد. امیدوارم تمامی خانمها تو زندگیشون این حس زیبا رو تجربه کنن و بالاترین افتخارم اینه که عروس حضرت زهرام. و انشالله نسلی حیدری و سرباز امام زمانی تربیت میکنم 💪💪 التماس دعا 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۴۶ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری #مادری #تحصیل_و_پیشرفت من ۲۲ سالمه. تو شرایطی ازدواج
۳۴۷ از وقتی دخترم ۱۰ سال داشت بهش میگفتم درس و هنر و... همه خوبه ولی وظیفه اصلی یک دختر اینه که به موقع ازدواج کنه و بلد باشه چطور زندگی کنه کارهای خونه را بهش محول میکردم. ازش میخواستم غذا درست کنه و چون چندتا بچه بودن، از تمیز کردن بچه‌های کوچیک و حموم کردنشون همه رو بلد شد. توی کارای هنری و درسش هم موفق بود ۱۴ سالش بود که حافظ کل قرآن کریم شد. چند ماه بعد یک خواستگار براش اومد طلبه ای فعال و خوب برای تحقیق که رفتیم، احساس کردم خدا آزمایشی بزرگ برای ما رقم زده از یه طرف تمامی اساتید و دوستان و همه از ایشون تعریف میکردن، از طرفی واقعاً واقعا وضعیت زندگی شون خیلی با ما فرق داشت اصلا نمیدونستیم اجازه بدیم بیان یا نه، تو همون اوضاع این حدیث پیامبر (ص) که اگر جوان مومنی به خواستگاری دختر شما آمد و او را به خاطر مال دنیا رد کنید ادامه ش دقیق یادم نیست... خلاصه اومدن در نگاه و برخورد اول همسرم ایشون رو پسندیدند بعد از مشاوره های زیاد و چند جلسه صحبت کردن بالاخره بنای عقد گذاشته شد ولی موج مخالفت ها شروع شد که چه دلیلی داره شما که هم از موقعیت اجتماعی خوبی برخوردار هستید وهم وضعیت اقتصادی مناسبی دارید و این دختر که نمونه اش توی فامیل رو به عقد طلبه ای فقیر دربیارید ولی من به وعده الهی که در قرآن آمده معتقد بودم که یغنهم الله من فضله با یک حلقه فقط یک حلقه کوچیک عقد شد. سفره عقد هم خودم ودخترم تزئین کردیم و لباس عقد مناسبی هم تهیه کردیم ولی کل سفره و لباس ۳۰۰ هزار تومان شد. یکی از اقوام هم آرایش عروس رو به عهده گرفت و از اونجایی که ما رضایت خدا را می‌خواستیم، یک عقد پاکیزه با حضور یکی از علمای شهر برگزار شد. ما هم پول خرج های اضافه را یک گردنبند برای دخترمان هدیه گرفتیم. بنا بر این شد که تجمل گرایی و چشم و هم چشمی در کار نباشه هر چه هدیه و شهریه و... داشتند طلا خریدند. بزرگترین دغدغه این ها خرید خونه بود من از قبل همیشه میگفتم یا حضرت محمد (ص) سنت تو بر ازدواج زود هنگامه و من سعی می کنم دخترم را اینگونه تربیت کنم تو خودت شفیع شو برای امور ازدواج دخترم و برای خونه هم باز به این بزرگوار متوسل شدیم و روضه امام جواد علیه السلام، در نهایت ناباوری یه خونه نقلی و قشنگ تونستند بخرند واقعا یه معجزه بود هیچ کس باورش نمی شد این هم در اوج گراني. خود من که در متن ماجرا بودم باورم نمیشه فقط میدونم ایشون طلبه ای مخلص با ادب و با حیا و متوکل هستند الان حدود ۹ ماهه عقد هستند. 🆔 @asanezdevag
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞 هشدار: محتوای این کلیپ مناسب افراد زیر ۱۸ سال نیست 🔞 | 🔺 وقتی پدر و مادرها از دنیای خیالی خودشون بیرون میان و احتمال می‌دن که شاید فرزند آن‌ها هم فیلم پورن ببیند ✖️دولت همه جوره وضعیت معیشت و مسکن مردم رو نابود کرده ✖️فرهنگ غلط جامعه ازدواج زیر ۲۰ سال رو تبدیل به تابو کرده ✖️مدرک گرایی شده جزء لاینفک زندگی مردم، در صورتی که خیلی‌ها رو دور و برمون می‌شناسیم که هیچ‌وقت از تحصیلات عالی‌شون استفاده‌ای نمی‌کنن و تحصیل فقط ازدواج‌شون رو عقب انداخته ✖️سربازی تبدیل شده به کابوس پسرها و زندگی و ازدواج اونا رو چندین سال عقب میندازه ✖️ آموزش و پرورش و والدین طوری بچه رو بی‌عرضه تربیت می‌کنند که این جوون نمی‌تونه وقتی به ۱۸ سال رسید یه کار برای خودش دست و پا کنه و خانواده تشکیل بده 🔺 بعد انتظار داریم جوون مملکت‌مون تا ۳۰،۴۰ سالگی علیه‌السلام باقی بمونه! 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۴۷ #ازدواج_در_وقت_نیاز #ازدواج_آسان #رزاقیت_خداوند از وقتی دخترم ۱۰ سال داشت بهش میگ
۳۴۸ ⚠️بدون شرح... اصلا خسته شدم از دختر بودنم. لعنت به این دختر بودن کاش اصلا مثل اعراب جاهلی زنده به گورم میکردن تا از این زندگی کوفتی راحت میشدم به عنوان مادر، پدر، خواهر، برادر، هیچکدوم منو درک نمیکنن😭😭😭😭😭😭 میگن ناراحت نباش تقدیر خداست. گفتم چی تقدیر خداست!! خودمون کار رو انجام میدیم، اسمشو میذاریم تقدیر و سرنوشت!! از حرصم گفتم اینم رد کنید. بدبختم کردید به راه بد که افتادم، آبروتون که رفت، اونوقت میفهمید چه کار اشتباهی کردید. امروز چقد گریه کردم لعنت به این شانسِ من. خسته شدم از این زندگی😔😔 بمیرمم هیچوقت به راه های بد نمیوفتم اما هر جوونی نیاز به ازدواج داره دیگه نداره؟😭 به مادرم میگم نیاز دارم به ازدواج متوجه نمیشه، به خواهرام میگم باز متوجه نمیشن... ۱۲ ساله به .... اعتیاد دارم، اونا خبر ندارن، بد کاری میکنم میگم بیشتر از این نمیخوام به گناه بیوفتم؟ خسته شدم. گناه کردم گفتم میخوام ازدواج کنم که به گناه نیوفتم؟! در اتاق و بستم دارم قرآن میخونم. تو این روزگار که همه جا از گناه پر شده بد کاری میکنم میخوام ازدواج کنم که به گناه نیوفتم؟؟ اونا خبر ندارن من که خودم میدونم دارم چه عذابی میکشم واسه پاک نگه داشتن خودم، واسه نرفتن سمت این گناه لامصب خدا چرا انقد منو سخت امتحان میکنه نمیدونه من از پسش برنمیام، اخلاق پدر و مادرمم نمیشناسه؟ 😢😭😭 اینو ببین بچه داداشمه همون که ۴ فروردین به دنیا اومد عاشقشم، انقد بچه دوست دارم که نگو، اکثر همسن و سال هام ازدواج کردن مادر شدن اما من نه😔😭😭😭 یعنی خدا واسه کافر هم نخواد که تو موقعیتی که من گیر افتادم گیر بیوفته تا اسم ازدواج رو میارم، زودم میگن هر کاری دلت میخواد بکن به ما مربوط نیست. کاش تو کانال در مورد ازدواج آسان و اینکه مادر پدرا از داماد آینده ایراد بنی اسرائیلی میگیرن هم حرف میزدید. آدم دخترش و تنها میذاره؟! آخه چرا انقدر خانواده من بی منطق شدن!! داره ۳۰ سالم میشه منو نگه دارن ترشی بندازن، میگن بی حیا شدی!! چه بی حیایی کردم آخه من حلال خدا رو حرام کردم که اینجوری میگن!! من بازم تا کی همینجوری مجرد بمونم آخه بی انصافا چرا هیشکی نمیفهم اذیت میشم😔😔 پدرم میگه "من هر کیو گفتم نه، باید بگی نه، هر کیو گفتم آره، باید بگی آره، چون پدرتم..." اینجوری من همسر میتونم انتخاب کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!! این خواستگار که تموم شد رفت. اما از این به بعد هم، هر خواستگاری که بیاد بازم همینه... چه بله بگم چه نه بگم. بازم همین آش و همین کاسه ست. بازم از دیگران مشورت بگیره و نظرشو به من تحمیل کنه. فقط خدا خودش آسون کنه ازدواجمو، با همین رویه ای که بابام داره اگه پیش بریم من هیچوقت نمیتونم ازدواج کنم. حالا حالاها بیخ ریش شون هستم.😔😔 حس میکنم افسرده شدم دلم میخواد همش گریه کنم.😭😭 نگران خواستگار های بعدیم که دفعه های بعد بازم بابام میخواد همینجوری رفتار بکنه، حکم کنه "من گفتم نه، یعنی نه ؟؟؟؟؟" خیلی من بدبختم واقعا با این طرز فکر خانوادم. یکی میگه اخلاق زیاد مهم نیست، یکی میگه حالا یکم ایمانش شل باشه چطور میشه! اون یکی میگه اخلاق و ایمان داشته باشه، حالا حداقلی ترین چیزها رو هم داشته باشه و... اصلا حریف شون نمیشم، فقط میتونم واگذارشون کنم به خدا... برام دعا کن دلم میخواد همسر بشم. مادر بشم، با بچه هام عشق کنم😭😭😭😭😭😭 گناهه مگه؟! 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۴۸ ⚠️بدون شرح... اصلا خسته شدم از دختر بودنم. لعنت به این دختر بودن کاش اصلا مثل اعراب
۳۴۹ ۱۸ ساله بودم و پر از انرژی نمیدونم چطوری شروع شد ولی از همون اوایل نیاز به همسر پیدا کردم. اینقدر حالم بد شده بود که تنها راه آرامشم گریه های شبانه و دعا کردن و توسل بود 😭😭 متاسفانه دچار وسواس شدید در عبادات شدم وضوهای چند باره، نمازهای پر از تکرار، غسل های طولانی، از من دختری افسرده و مضطرب ساخت. چون دختر کوچک خانواده بودم و به خاطر جو سنگین و اخلاق تند پدرم به هیچ عنوان حق سخن گفتن نداشتم چه برسه به اظهار نظر😔 دوتا خواهر بزرگتر از خودم تو خونه بودن و چون یکی از همون خواهرم ایده آل نگر بود، هر خواستگاری براش زنگ میزد یا مادرم جواب رد میاد یا خودش و اصلا به این فکر نکرد که خواهری از خودش کوچکتر داره که روز به روز بزرگتر میشه و نیاز به ازدواج داره الان که اینها رو مینویسم واقعا تداعی اون روزها برام دردناکه... پنج سال تمام درد کشیدم. وسواس، افسردگی، تنهایی، ترس و مهمتر از همه خواب های بی محتوا که صبح منو مجبور میکرد حمام کنم و صد بار یک غسل رو تکرار کردن، اما حتی یک دفعه، یک بار، مادرم چیزی نگفت. نه فهمید، نه همدردی کرد و نه حتی دعوا ۲۳ سالم شد و همسرم به خواستگاری اومدن ولی من تصمیم گرفته بودم دیگه هیچ خواستگاری راه ندم، زبونم بسته شد و بله رو گفتم ولی چه فایده!! اون موقع اصلا نیاز نداشتم چون به یک دختر درونگرای افسرده تبدیل شده بودم. بعد ازدواج خیلی از لحاظ عاطفی به همسرم وابسته شدم و با کمک کلاس گروهی وسواس درمانی و رابطه زناشویی وسواسم تموم شد اما خودتون متوجه هستین که چه آثار غیر قابل جبرانی برجا گذاشت. حالا که ۱۰ سال از اون ماجرا میگذره و داشتن چن تا بچه خستگی ها، بی حوصله گی ها، عصبانیت ها، زندگی مو مثل یک دریای متلاطم کرده با اینکه هر روز کار میکنم رو خودم، کتاب میخونم، مشاوره میگیرم ولی زخم های اون سال ها هیچ وقت التیام پیدا نمیکنه نمیدونم مادر و پدرم اون دنیا روشون میشه به من نگاه کنن و جواب اون پنج سال از بهترین سالهای زندگی مو چطوری میخوان بدن 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۵۰ #تاخیر_در_فرزندآوری #قسمت_دوم خلاصه ببخشید که سرتون رو درد آوردم. اما این توضیحات م
۳۵۱ برادر کوچکترم سی و پنج ساله است و متاسفانه هنوز مجرد😔 از بیست و دو سالگی به مادرم و من که تنها خواهرش هستم، اصرار می کرد که می خوام ازدواج کنم، ما هم اول سر سری گرفتیم و بعد جدی بهش گفتیم حالا زوده... برادرم هم چند سال اصرار کرد. بعدش از صرافتش افتاد. اون موقع از نظر علمی بسیییییار درخشان بود و تو کارش هم موفق بود علاوه بر اینکه بسیار معتقد هستن بعدها فهمیدیم که تو اون سنین چون تو هر موقعیتی که بود درخشان بود، مورد توجه دختر خانمها بوده و .... به همین جهت دوست داشته ازدواج کنه تا راحت بشه و بقول خودش هم به گناه نیافته و هم دخترها دست از سرش بردارند. البته کلا هم به تشکیل خانواده خیلی خیلی علاقه مند هستند. متاسفانه از حدود بیست و هفت سالگی ایشون تا همین حالا در تلاشیم که یک همسر مناسب براشون پیدا کنیم اما نمیشه 😔😔😔😔 اینکه برادرم رو می بینیم که هنوز به تنهایی زندگی می کنه و خانواده ای برای خودش نداره دلمون رو به درد میاره اما بدتر و سخت تر از اون عذاب وجدانی هست که برای همیشه همراه منه خیلی پشیمونم اماچه فایده ! چند بار به برادرم گفتم که شرمندش هستم اما بهش حق میدم که نتونه من رو ببخشه، هر وقت من تونستم سالهای طلایی زندگیش رو بهش برگردونم ،اونم میتونه منو ببخشه ! برادرم می دونه که از بچه هام بیشتر دوستش دارم و همه ی جونم براش میره و شب و روز به فکرشم و همه ی آرزوم خوشبختیشه اما چه فایده، خود من مانع خوشبختیش شدم. می دونم این عذاب وجدان که مثل خوره تمام روح و روان و حتی جسمم رو درگیر کرده تا آخر عمر باهامه اما هیچ کاری از دستم برنمیاد جز استغفار و آرزوی اینکه یه روزی برادرم این ظلم بزرگی رو که در حقش کردم ببخشه خواهش می کنم اگر می تونید به ازدواج یک جوان کمک کنید، این کار رو بکنید اگر خواهر یا برادرتونه، یا حتی آشنا یا فامیل یا همسایه ....... اگر می تونید دو نفر رو به هم معرفی کنید، اگر می تونید با یک جوون حرف بزنید تا عقیده اش نسبت به ازدواج درست بشه، خلاصه هررر کاری می تونید بکنید تا به ازدواج جوانها کمک کنید بخدا باقیات الصالحات هست. انشاالله نظر لطف امام زمان علیه السلام شامل حال همه ی جوانها باشه 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۵۱ برادر کوچکترم سی و پنج ساله است و متاسفانه هنوز مجرد😔 از بیست و دو سالگی به مادرم و
۳۵۲ حدود ۱۰ سال پیش که برادرم سالهای اول دانشگاه بود، من متوجه شدم که برادرم به خاطر تنهایی مفرط و نداشتن دوست و برادر و یا پدر و مادر همزبان شدیدا نیاز به یک مانوس داره. مخصوصا حضور در دانشگاهی که اکثرا در کلاسشون دختر بودند و دخترانی جلب نظر کننده و برادر من هم تک پسر خانواده، این تنهایی رو بیشتر نمود می داد. من کم کم متوجه شدم احتمال به خطا رفتن برادرم (با اینکه تمایلات مذهبی داشت) به شدت وجود داره. با اینکه خجالت میکشیدم، با وجود کوچکتر بودن در خانواده ام، بهشون گفتم که پسرشون گناه داره یه فکری براش بکنید قبل از اینکه دیر بشه... مادرم میگفتن من نمیتونم کاری کنم به پدرت بگو مسئولیتش با پدره. پدرم میگفتن باشه هر وقت رفت سر کار و پول در آورد، الان بریم خواستگاری همه میپرسند اول کارش چیه، خونه اش کجاست، بریم خواستگاری خودمونو سبک میکنیم. بعدشم من ۲۸ سالگی ازدواج کردم، اونم خودشو نگه داره... (البته اون موقع بخاطر موقعیت اجتماعی خانوادگی مون مطمئنم کسانی بودند که حاضر باشند حتی با وجود شاغل نبودن برادرم، دخترشون عروسشون ما باشه.) خلاصه اونها بهانه میکردند و مدام عقب می افتاد. تا کم کم برادر من تمام انگیزه اش از درس و تلاش رفت زیر سوال و کارشناسی ۴ ساله رو ۷_۸ ساله تمام کرد... بماند که این وسط رابطه های پیامکی و غیر جدی هم با دختران داشت و به گناه افتاده بود. الان دیگه خانواده ام بخاطر وضیعت به ظاهر بد برادرم هم نمیتونستند براش قدمی بر دارند. (چون شاغل نبودن یه جوان ۲۰ ساله شاید قابل قبول باشه ولی همه از جوان ۲۷ ساله انتظارات فراوانی دارند) و خودش هم اعتماد به نفس برای رسیدن به استقلال رو از دست داده بود. و بعد هم کار رسید به رابطه بسیار عاطفی با یک دختر که آینده ازدواج از همه طرف برای هر دوشون زیر سوال بود و کسی راضی به این وصلت نبود. ۲ سال هم این رابطه عاطفی با همه مشکلاتش ادامه داشت... حتی وقتی برادرم سر کار هم رفت و شرط پدرم برای داشتن درآمد برآورده شد، الان دیگه اون آدم با انگیزه ای نبود و نه سر کاری مداوم میموند و نه حقوقشاشو در راه درست مصرف میکرد و به ولخرجی افتاده بود... بعد از چند سال سخت پر از بحث و دعوا و گریه و نذر و....برای همه خانواده، بلاخره فرجی شد و برادرم خودشو پیدا کرد. شرایطشو سروسامان داد و با فردی مناسب ازدواج کرد و همه چیز تقریبا رو به راه شده... خدارو شکر... ولی می مونه اون چند سالی که بخاطر تنهایی ۳مفرط و نداشتن نقطه تلاش برای کار، از عمر برادرم هدر رفت... چند سالی که زندگی همه خانواده با دعوا و سردی گذشت... هر چه فکر میکنم این اتفاقات اکثرش بخاطر اینه که بزرگتر هایی هستند که بلد نبودند با بچه هاشون رفیق و مانوس باشند. بزرگتر هایی که جوانهای الان رو با نسل خودشون مقایسه میکردند و نمیدونستند بچه هاشون تو چه جامعه ای دارند قرار میگیرند... بزرگترهایی که حاضر نشدند به موقع کمی خرج کنند تا جوانشون به خطر ایمان و اخلاق نیفته، ولی دست روزگار باعث شد چندین برابر از آبرو و مال و آسایش خرج کنند تا جوانشون به راه بیاد... ای کاش اگر والدین نمیتونن با بچه هاشون رابطه عاطفی بگیرند، حداقل وظیفه به حق فرزند رو که فراهم کردن شرایط ازدواج هست رو براشون محقق میکردند تا حداقل خودشون بعدها دچار سختی ها و عواقب سستی هاشون نشن... خدا درجه شهید حسین همدانی رو بالاتر ببره. خانومشون میگفتن (نقل مضمون از کتاب خداحافظ سالار): "یک روز بهم گفتن نظرت چیه برای پسرمون آستین بالا بزنیم؟" گفتم: "آخه خودش هنوز چیزی به زبان نیاورده." گفتن: "قبل از اینکه به زبان بیاره باید براش کاری کرد..." 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۵۳ #موانع_ازدواج مدتی پیش خواستگاری داشتم که با واسطه به خانواده من معرفی شدن. طی چند ج
۳۵۴ ✅ افتخار کنید... سلام، من یه خانم ۲۷ سالم و ۶ ساله ازدواج کردم و یه بچه دارم. خودم از سن پایین ۱۷-۱۸ سالگی، احساس نیاز کردم به ازدواج و خودم خواستم که خواستگار بیاد خونه، دو تا از خواهرام هم ۲۰ سالگی ازدواج کردن.... الان مامانم و خواهر ۳۷ ساله مجردم، میگن شما دنبال شوهر بودین از اول و من خیلی ناراحت میشم ... میگم شما باید افتخار کنید که دختراتون دنبال دوست پسر بازی و گناه نبودن و دوست داشتن زودتر ازدواج کنن....الانم خداروشکر ۳ تامون زندگی های خوبی داریم اما خواهرم که در آستانه ی ۴۰ سالگیه کاملا رو به افسردگیه و دیگه یه خواستگارم ‌نداره و الان منتظره یه نفر در خونه رو بزنه و میگه ازدواجم کنم حوصله ی بچه آوردن ندارم و هیچ نشاطی نداره... خیلی خوبه خانواده ها مشوق به هنگام ازدواج بچه هاشون باشن. مطمئن باشید وقتی سن طلایی ازدواج بگذره نه نشاطی میمونه نه موقعیت خوبی.. ای کاش وقتی دختری احساس نیاز میکنه بهش اهمیت داده بشه، دخترا نمیتونن بخاطر حیاشون جار بزنن که دلشون میخواد ازدواج کنن 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۵۴ ✅ افتخار کنید... سلام، من یه خانم ۲۷ سالم و ۶ ساله ازدواج کردم و یه بچه دارم. خ
۳۵۵ هیچکس منو(یا بهتره بگم مارو)درک نمیکنه😔 ای کاش خانواده ها میدونستن که حتی یه جوون مذهبی هم هر چقدر که معتقد و نماز شب خون باشه بازم یه نیازی داره به اسم نیاز جنسی که چاره ش فقط ازدواجه. و کنترلش برای اینجور آدما خیلی سخت تره. و بازم کاش میدونستن که اگه به موقع جلوش گرفته نشه حتی اگر اون جوون مذهبی با تمام سختیاش از خودش مراقبت کنه و در ظاهر هم معمولی باشه ولی ذهنش مستعد مسموم شدنه. و اینجا دیگه هیچکس جز خودش اینو متوجه نمیشه. و شاید بخاطر حیایی که داره هیچوقت نتونه با کسی درمیون بذاره که همین میتونه براش سخت تر باشه😏 خوانواده های عزیز، بخاطر پاکی دخترخانم یا آقا پسرتون بیخیال ازدواجش نشید. نه تنها بیخیال نشید بلکه باید براش بجنبید. شاید بدون اینکه بفهمید خیلی دیر بشه... 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۵۷ بحمدالله صاحب چهار فرزند هستم و در مقطع دکتری مشغول به تحصیل میباشم. البته به خاطر
۳۵۸ سلام . مدتی است پستهایی با عنوان ازدواج در وقت نیاز میگذارید و برخی سنتهای غلط و دست و پاگیر رو نقد میکنید که خیلی خوبه. میخوام خواهش کنم به یه سنت اشتباه دیگه هم بپردازید. اینکه در خانواده حتما باید دختر بزرگتر زودتر ازدواج بکنه، این موضوع خیلی آسیب داره، یک آسیبش به تاخیر افتادن ازدواج دختران خانواده و از دست دادن موقعیت های خوب ازدواج هست، من خانواده هایی سراغ دارم که با این تفکر که دختر بزرگتر باید زودتر ازدواج کنه، الان دو یا سه دختر مجرد با سن بالا دارند، در صورتی که دختر دوم و سوم شاید موقعیت های خیلی خوبی داشتند اما فرهنگ غلط خانواده اجازه ی ازدواج نداده. آسیب دیگه ی این فرهنگ غلط در جامعه، کاهش شانس ازدواج برای دختری است که خواهر کوچکترش زودتر از او ازدواج کرده، و البته مجبوره حرف و حدیث های نامربوط هم تحمل کنه. و یه آسیب هم ممکنه بعضی وقت‌ها فشار خانواده برای ازدواج اجباری خواهر بزرگتر باشه. 🆔 @asanezdevag
📌یکی از گناهان کبیره‌ی تمدن غرب این است که ازدواج و تشکیل خانواده را در چشم مردم سبک کرد. مثل لباس که عوض می‌کنند. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۶۰ در رابطه با صحبت های بسیار عالی خانم دکتر اردبیلی در رابطه باحمایت از مادران و جوانا
۳۶۱ با کمی تردید ولی با توکل به خدا برای بار دوم توی زندگیم به یک مرد جواب بله دادم و ازدواج کردیم❤️ بعداز طلاق دیگه به ازدواج فکر نمیکردم، برای تغییر روحیه شروع کردم به درس خوندن برای دانشگاه اتفاقا سال بعد قبول شدم، خیلی بهتر شده بودم همزمان با دانشگاه تدریس هم داشتم و حسابی سرم، گرم بود...... این بار برخلاف دفعه گذشته ته دلم به این ازدواج راضی بود و یه جورایی مطمئن بودم که به جدایی نمیرسه😍 خانوادم هم خیلی خوشحال بودن که بعداز چهارسال تنهایی، راضی به ازدواج شدم☺️ خدا نکنه آدم یک بار شکست بخوره، دیگه انگار نمیتونه به هیچکس اطمینان کنه😢 شوهرم یک جوان طلبه بود و این اولین ازدواجش بود. از همون اول آرامش عجیبی توی وجودش احساس کردم، انگار امام رضا جوابم رو داده بود و دیگه سختی ها و تنهایی تموم شده بود.😊 فقط تنها چیزی که توی تمام این سال ها آزارم میده، فرزندی هست که از همسر اولم دارم ولی پیشم نیست😭 چون فراق فرزند خیلی اذیتم میکرد، تصمیم گرفتم سریع بچه دار بشم. همسرم هم بشدت موافق بود و همش میگفت دو قلو باشه😂😂 وقتی میخندیدم با نگاهی مهربون اما جدی میگفت خب من از امام رضا خواستم! اواخر دانشگاه بود که باردار شدم دوقلو😍 شرایط سخت شد هم درس، هم خونه داری، هم سرکار و هم بارداری. ماه های آخرم تدریس رو کنار گذاشتم و تقریبا استراحت مطلق شدم اما همسرم مثل کوه پشتم بود😌 اول ترم آخر دانشگاه پسر و دختر نازم بدنیا اومدن😊😍 بالاخره به هر زوری بود درس رو ادامه دادم تا شش ماهگی دوقلوها فارغ التحصیل شدم. یک سالگی دوقلوها ساکن قم شدیم و به برکت وجود بچه ها ماشین دار شدیم. کار و بار همسرم رونق گرفت و یکسره به ماموریت های تبلیغی میرفتیم اونم خانوادگی😃 خیلی سخت بود ولی شیرین☺️ دوقلوها نزدیک دوسال بودن که تصمیم گرفتیم یک فرشته دیگه هم داشته باشیم که البته هیییییچکس راضی نبود😒😅 کم مونده بود فحشم بدن😂😂 آخه آدم تحصیل کرده که انقدر بچه نمیاره!! 🤨🤨🤨😳😐 ولی من کاملا مصمم بودم و اتفاقا خیلی سریع خدا آرزومو برآورده کرد و یک دختر شیرین بهمون هدیه داد❤️😍 به برکت اومدن فرشته جدید ماشین رو عوض کردیم😇 دیگه بهمون ثابت شد که بچه ها خیلی با برکت هستن و خیر میارن با خودشون😃 کم کم دوباره تدریس شروع کردم و همزمان کلاس های مربوط به حوزه و تبلیغ هم میرفتم البته به تشویق همسرم چون دوست داشت من هم توی سفرها فعالیت تبلیغی داشته باشم🙂🙃 خلاصه حسابی سرم شلوغ شد و از فرزندآوری غافل شدم😔 الان بعد از چندسال میخواییم برای بچه بعدی اقدام کنیم ولی حسرت میخورم که چرا زودتر به فکر نیفتادم و خودمو از داشتن تعداد بیشتری از این هدیه های خدا محروم کردم😢 الان فهمیدم که هیچ چیز نباید جلوی فرزندآوری رو بگیره، درس و دانشگاه و شغل به جای خود، بچه داری جای خود. ولی بازم شکر خدا که سالم هستیم و بازم اگه خدا بخواد، میتونیم بچه داشته باشیم☺️ ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است😄 منتظر بقیه تجربه ام در چند ماه آینده باشین دوستان❤️ 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۶۲ خانواده ما شش نفره ست(البته بازم به نظرم پر جمعیت نیستا!) دوتا خواهر دارم و یه برادر
۳۶۳ خیلی برام جذاب بود مخصوصا که از همان کودکی شاهد اتفاقات بچه داریها و دغدغه های خانواده های پرجمعیت بودم چون خودم از یک خانواده پرجمعیت هستم، شیرینیها و سختی ها رو با هم لمس کردم. ولی انقدر که لذت با هم بودن خوب هست، سختی ها کمرنگ میشه نه اینکه همه چیز گل وبلبل باشه نه، بین خواهر برادرها بحث بود، دعوا بود ولی شیرین بود. چون یاد گرفتیم هیچ وقت قهر نداشته باشیم یعنی بلد نبودیم چون خیلی زود دلمون برای هم تنگ میشد. من هیچ وقت طعم نداشتن همبازی رو نچشیدم، چون همیشه دور برم شلوغ بود و از بس بازی میکردیم، هنوز سر شب نشده، بخواب میرفتیم. ۳۸ ساله هستم و فرزند اول یک خانواده ده نفره، خداوند به پدر و مادرم، چهار دختر و چهار پسر عطا کرد. پدرم تک فرزند بود و رنج زیادی از نبود خواهر و برادر برده بود. مخصوصا اون زمانها همبازی نداشتن برای همین خودشون تصمیم گرفتن فرزندان زیادی داشته باشند. خودم به شدت لذت میبرم از بودن در کنار خواهر و برادرهام و خیلی به هم محبت داریم و خیلی همدیگه رو دوست داریم، با وجود اینکه همه بزرگ شدیم و دارای سلایق مختلف در عقاید و مسایل هستیم ولی هیچ کدام تاثیری در عشق به یکدیگر نداره و همدیگر رو دوست داریم و جالب اینکه الحمدالله خداوند صبر زیادی به پدر و مادرم داده که اونها بهتر حوصله همه ما و بچه هامون رو دارند و در کنارمون هستند و نمیذارند مشکلات اذیت مون کنه و همیشه درِ خونه شون شبانه روز به روی همه ی ما باز هست و با روی گشاده استقبال می کنند و خانه دلگرمی همه ی ماست. مادرم از یک خانواده مذهبی هستن ولی با این وجود "شعار فرزند کمتر" خیلی در فامیل جا افتاده بود و اجرا میشد. و مامانم انگشت نمای فامیل شده بود. من که متوجه رفتارهای فامیل میشدم که هر بار می دیدند، میگفتند باز حامله ای که!! این چندمیه؟!! و رنجیدن مادرم رو که خیلی باعث ناراحتی اش میشد ولی به لطف خدا بجای اینکه به مادرم غر بزنم همیشه میگفتم به هیچ کس مربوط نیست، مگه اونا خرجی میدن و یا اونا میخوان بچه ها رو بزرگ کنند و.... خوشبختانه پدرم به شدت با عزت نفس بود و به هیچ عنوان دستش پیش هیچ کس دراز نبود و خدای مهربان، رزق و روزی ما رو به نحو احسن می رسوند. یاد گرفتیم قناعت کردن را ولی هیچ وقت طعمِ نداری رو نچشیدیم و به لطف خدا همه چیز به خوبی بود و مامانم شخص با آبرویی بود و برامون هیچ چیز کم نذاشت. وقتی که به سن نوجوانی رسیدم، خیلی مواقع به مامان میگفتم هر جا میخوای بری یا میهمانی بچه ها رو به من بسپار. من مواظب خونه و زندگی هستم. تا اینکه در سن هفده سالگی مثل تمام دخترها که خواستگار میاد وقت ازدواج رسید و بنا به تربیت اسلامی من هم چون فقط مسائل دینی برام مهم بود، همین ها رو از خدا خواستم و از بین اونها کسی که نزدیک به معیارهام بود، انتخاب کردم و پدر ومادرم کمک حال زندگی من وتمام خواهر وبرادرهام بودند به طوری که هیچی طلب نمیکردند و خودشون در بیشتر مسایل مادی کمک میکردند تا رشد کنیم. سال ۷۸ ازدواج کردم و سال ۸۱ فرزند اولم که دختر بود به دنیا اومد و بلافاصله وقتی خدا بخواد دوسال بعد فرزند دوم به دنیا اومد. بگذریم در این بین از اقوام دور و نزدیک به من خیلی گفتند چرا پشت سرهم و... شما ها که خونه ندارید، این چه کاریه و... خیلی حرفها البته به غیر از خانواده خودم ولی بقیه حتی دوستام میگفتند و من چون سر مامانم تجربه ام شده بود خیلی جسورانه میگفتم دوست داشتم دومی رو بیارم و میخوام سومی رو هم بیارم ولی حرفها روی همسرم تاثیر داشت، چون او زیاد علاقه مند نبود و چون خدا خواسته بود، خودش رو قانع میکرد و همش به من میگفت تو باید مواظبت کنی تا بچه دار نشیم. از اونجایی که قرار هست هر لحظه مورد آزمایش قرار بگیری، خدا خواست دوباره باردار شدم ولی خیلی شوکه کننده بود چون به هیچ عنوان همسرم نمی خواست و من میدونستم اگر مطلع بشه حتما از من میخواد، سقطش کنم و من هم که به شدت به این مسایل معتقد و از طرفی همیشه مادرم میگفت حتی اگر نطفه بسته شود، شما مسئول اون فرزند هستی وخدای نکرده کاری نکنی که بدبختی بهمراهش میاد و من نگران واکنش همسرم بودم. اما باید این موضوع رو مطرح می کردم وطبق پیش بینیم همون برخورد و حتی بدترش پیش اومد. 👈 ادامه دارد... 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۶۸ #سبک_زندگی #مدیریت_اقتصادی #فرزندآوری #عبرتها حتما سعی کنید قبل ازدواج مشاوره مزاج
۳۶۹ خسته نباشید و خدا قوت بهتون میگم میبینم که عزیزان در کانال، تجربه های موفق و خوبشون رو به اشتراک میذارن ولی من میخوام تجربه تلخ خودم رو برای عبرت بنویسم. 😔😔 بیست ساله بودم که تو شهر غریب دور از خانواده هامون رفتیم زیر یه سقف و زندگی مشترکمون رو با عشق و محبت شروع کردیم. چون همه میگفتن خیلی زود ازدواج کردی، دلم نمیخواست دیگه بخاطر زود بچه آوردن تمسخر بشم 😔😔 بعد از سه سال و اندی خداوند دختر گلم رو بهمون هدیه کرد🤲👧 تنهایی و بی تجربه گی باعث شد دوران سختی رو هم از نظر جسمی و هم روحی پشت سر بگذارم که همین دلیلی شد که دیگه به بچه فکر نکنم😔 البته اشتغال به کار مورد علاقه ام ( معلمی) بعد از دو سالگی دخترم، دلیل محکمتری بود که خودم رو راضی کرده بودم که هر سال چندین دانش آموز رو آموزش و تربیت میکنم و همین برا اون دنیام کافیه.!!! وقتی به خودم اومدم که دخترم هشت سالش بود و از سه سالگی آرزوی خواهر و برادر تو دعاهاش و بازی هاش رو ندیده بودم و من و همسرم تازه فهمیده بودیم چه ظلمی به پاره ی تنمون کردیم .🤦‍♀ تصمیم گرفتیم که بچه دار بشیم🤱 ولی انگار قهر خداوند شاملمون شده باشه و بی هیچ ‌دلیل مادی و علمی الان دخترم🙍‍♀ پانزده سالگیشو در حسرت و تنهایی داره سپری میکنه و امکانات و رفاهی که داریم خوش حالش نکرده و خودمون هم هر روز که میگذره با حسرت به سالهای طلایی زندگی مون نگاه میکنیم که توان مالی و روحی و جسمی برای چندین بچه رو داشتیم ولی کوتاهی و نادانی کردیم. تجربه ی خودم رو در سی و هشت سالگی امیدوارانه و خواهرانه،☺️ تقدیم میکنم.. که فرزند آوری رو فدای هیچ شغل و رفاه و گردش و ....نکنید، چون حکمت خداوند زمان زیادی در اختیار یک زن قرار نداده💐 امیدوارم دوستان با دلبندان عزیز و نور چشمان معصومشون برای همه ی آرزومندان فرزند دعا کنند که خونه های شیعیان پر بشه از صدای فرشته های خداوندی. ان شاء الله 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۷۵ ❌هنوز باردار نشده، درگیر شدیم... سلام وقتتون بخیر میخواستم بگم که من و همسرم پسرد
۳۷۶ من از زمان نوجوانی دوست داشتم زود ازدواج کنم و صاحب فرزندان زیادی بشوم. وقتی به سن نزدیک ۲۲ سال رسیدم کمی با واقعیت ها روبه‌رو شدم، فهمیدم که بدون حمایت خانواده واقعا برای یک پسری که هیچ چیزی ندارد، امکان ازدواج هم وجود ندارد و مسئله ی ازدواج من، اصلا اولویت خانواده ی ما نبود. چون دوتا برادر بزرگ با ۸ و ۹ سال فاصله ی سنی مجرد داشتم که خانواده تازه مشغول سر و سامان دادن آن ها بودند. از لحاظ مالی هم خدارا شکر وضعمان خوب است و متوسط به بالا محسوب می‌شویم ولی همین وضع خوب باعث گرفتاری های برای ما بوده، از فقر حمایت نمی‌کنم اما وضع مالی خوب بدون تفکر در مورد سبک زندگی یعنی تباهی... خانواده ی من فکر می‌کنند ازدواج یعنی قطع کامل وابستگی اقتصادی و محل زندگی. یعنی کسی ازدواج می‌کنه که یا خونه داشته باشه و یا بتونه اجاره کنه و همچنین دستش توی جیب خودش باشه. این طرز تفکر باعث می‌شه شما قید ازدواج در سنین پایین تر از ۲۸ سالگی (برای پسران) را بزنی. خانواده ی من یک فشار فوق العاده به خودشون آوردند که یک سرمایه ی خیلی بزرگ برای دو برادرم و من جور کنند که ما خانه داشته باشیم و یک کاری برای خودمان دست و پا کنیم. در صورتی که اصلا و اصلا نیازی به این کار نبود ما می‌تونستیم با سطح رفاه پایین ازدواج کنیم، بعد کم‌کم با تلاش خودمان و حمایت های خانواده رشد کنیم. نباید ازدواج فرزندانتون را به تاخیر بندازید به خاطر این که سطح رفاه زندگیشون به اندازه ی الان پدر و مادر نیست. خود پدر و مادر من تعریف می‌کردند که ما اول ازدواج هیچ نداشتیم اما انگار می‌خواهند بچه هایشان اول ازدواج همه چیز داشته باشیم، اونوقت من باید تا ۲۸ سالگی صبر کنم و کلی فشار جسمی و روحی را الکی تحمل کنم. رومون هم نمی‌شه بهشون بگیم، نیاز عاطفی و جنسیمون را چی کار کنیم؟! این را گفتم که اون دسته از خانواده های ایرانی عزیز که در سن پایین ازدواج کرده اند و وضعیت مالیشون خوب نیست فکر نکنند "وای اگر خانوادمون مثل این پولدار ها بود و الان در رفاه بودیم چه قدر خوشبخت بودیم و فلان" این جا هم برای ما سختی هایی وجود داره که کسی از آن اطلاعی نداره، مثلا در خانواده های پول دار ما محور اصلی همه چیز پول است. در مورد ۴۰ سال پیش صحبت می‌کنند که اگر فلان زمین را نمی‌فرختند، حالا چه قدر به سرمایشون اضافه می‌شد یا اگر فلانی اون مغازه را می‌خرید چه می‌شد و بسیار حسرت می‌خورند. در بین پولدار ها شکرگزاری به آن‌چه داری خیلی کم دیده می‌شه و با وجود این که خدا را شکر ما از نظر مالی هیچ مشکلی نداریم، باز حرص پول در ما وجود دارد. در خانواده های پولدار اگر شما شکست مالی بخوری، حتی خیلی مبالغ کم، مثلا چندین میلیون کسی ازت حمایت عاطفی نمی‌کنه، همه می‌گن خاک بر سرت که پول ها را به باد دادی و تا سالیان سال سرکوفتشان را مثل پتک توی سرت می‌زنن. در خانواده‌ی پولدار ما مهمترین چیز خودمان هستیم توی این شرایط اقتصادی بهترین غذا ها را تهیه می کنیم و می‌خوریم، هرچه به پدر و مادر می‌گیم یک پولی در راه کمک همدلانه خرج کنید دلشان خوشه که مثلا یک میلیون (که برای ما رقمی نیست) پول دادند و این می‌شود که پدر ما زمین می‌خورد و مجبور می‌شود ۶۰ میلیون هزینه یک عمل کند. آخر کلام: ۱_ سطح زندگیتان هر چه هست تو را به مقدساتتان قسم، ازدواج را برای فرزندانتان سخت نکنید وگرنه هر گناهی که بکنند شما پدر و مادر عزیز در آن ها شریک هستید. ۲_عامل اصلی خوشبختی و آرامش شما در زندگی فقر و ثروت نیست، سبک زندگی است. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۸۵ قسمت سوم ❤️و نه من کاره ای هستم تو این مملکت نه چیزی الان هم دارم برای امتحان دکتری
۳۸۸ دلم میخواست من هم تجربه زندگیم را برایتان بفرستم اما فرصت نشده بود تا اینکه پیام خانمی که در دوران عقد باردار شده بود را خواندم و بسیار برایش متاسف و متاثر شدم چون این اتفاق برای من هم در دوران عقد افتاد و خدا را شکر تصمیم اشتباه نگرفتم. من هم خیلی زود اوایل دانشجویی با یکی از اقوام دور ازدواج کردم و بعد از حدود ۴ ماه از عقد باردار شدم، هنوز از یادآوری آن دوران سخت و مبهم و پیچیده ناراحت میشوم، خیلی سخت گذشت به خاطر باورهای غلط و صحبت های بیجا، تحمل حواشی برای یک دختر کم سن و سال که تا قبل از این مسأله، فقط درگیر درس و دانشگاه بوده، خیلی سخت است. من باردار شدم ولی خدا را شکر حمایت و عقل همسر و تحمل و بردباری پدر و مادرم باعث شد که این دوران را با همه فکرهای مزاحمش به راحتی بگذرانم و خدا را شکر اصلا فکر سقط هم نکردم و چون کم سن و سال و سلامت بودم، دوران بارداری خوبی را گذراندم الان که با شما صحبت میکنم به لطف خدا پسرم مهندس کامپیوتر شده و راحت در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه دولتی قبول شد. خدا را شکر پسر خوب و سربراهی شده و انشاالله بزودی وسیله ازدواجش فراهم میشود. من ۴ سال بعد مجدداً صاحب پسری شدم که الحمدلله از همه نظر نمونه شده بعد از تولد فرزند دوم طبق عرف آن موقع دیگر تصمیم به آوردن فرزند نداشتیم و من مشغول کار شدم بعد از ۱۰ سال ناخواسته (خدا خواسته) باردار شدم. اول خیلی ناراحت بودم چون مطمئن بودم فرصت شغلی خوبم را از دست میدهم اما بعد از اینکه در ۶ ماهگی به ناگاه پدرم را از رادست دادم متوجه شدم خداوند لطف بزرگی کرده که به من فرزند جدیدی داده تا غم از دست دادن پدر را کم کند. پسر سومم الان ۹ ساله است، بسیار شبیه پدرم شده و هر دو بسیار هم را دوست داریم. ناگفته نماند که وقتی من برای فرزند سوم باردار شدم خانم دکتر زنان که بسیار مومن هم بود به خاطر جو آن موقع بسیار با من بد برخورد کرد و گفت چرا مواظب نبودی و باردار شدی و با من که مهندس بودم مثل یک زن روستایی بی سواد برخورد کرد. خلاصه بعد از ۳ سال از تولد فرزند سوم خدا خواست و من صاحب پسر چهارم شدم و الحمدالله و خدا را صد هزار مرتبه شکر بسیار راضیم من خودم فقط یک برادر دارم و اکثر اقوام هم کم فرزند هستند و به نوعی من تابو شکنی کرده ام ولی امروز بسیار خوشحالم که حرف رهبرم را گوش کرده ام و فرزندان کوچکم در کنار پسران بزرگم به زندگی ما نشاط و شادابی زیادی داده اند با اینکه بارداری در سنین بالا به مراتب سخت تر از سن کم می‌باشد ولی محال و غیر ممکن نیست. من هم بارداری در اوایل ۲۰ سالگی را تجربه کردم، هم اواخر دهه ۳۰ را و الحمدالله خداوند فرزندانی سالم و انشاالله صالح و عاقبت بخیر به من و همسرم داد. الان هم هر وقت خبر بچه دار شدن دیگران را می‌شنوم قلبا خوشحال میشوم و برای افرادی که آرزوی فرزنددار شدن دارند دعا میکنم و از کسانی که دو فرزند دارند می خواهم قبل از اینکه دیر شود و پشیمان شوند به فکر آوردن فرزند سوم و چهارم بیافتند. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۸۹ 📌غفلت بزرگ بنده بر خلاف رسم و رسومات ۱۰ سال پیش، قبل از کنکور دخترمو عقد کردیم و ای
۳۹۰ من در شهر قم زندگی میکنم و توی یه دبیرستان واقعا خوب و نمونه از هر نظر درس میخوندم و همون ایام دبیرستان ‌ازدواج کردم. مدرسه ای ‌که نه تنها‌ ازدواج رو برای بچه ها مانع اهدافشون نمیدونه‌ بلکه‌ سعی میکنه زمینه سازی کنه از نظر اخلاقی بچه ها رو که بتونن ازدواج خوب و به موقعی داشته باشن، خیلی از بچه ها در حال تحصیل عقد میکردن و مدرسه شرط‌ میکرد که بچه ها متوجه نشن و به تحصیلشون ادامه بدن. واقعا از خبر ازدواج بچه ها خوشحال میشدن و آرزوی خوشبختی میکردن. فضای شاد و دوست داشتنی، پر از بچه های متدین و با نشاط که خیلی از کسانی که دنبال دختر خوب میگردن سراغ دانش آموزای این مدرسه میان. اینوگفتم که بدونن ازین مدرسه ها هم هست و امیدوار باشین ان شاالله همه مدرسه ها اینطور بشن منم دعاگوشون هستم. معاون مدرسمون رو برای عقد و عروسیم دعوت کردم و ایشون نتوستن بیان کادو فرستادن و خونه شون رو حدود دو سال با قیمت مناسب به ما اجاره دادن. خدا خیر دنیا و آخرت بهشون بده. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۹۲ #ازدواج_جوانان #فرزندآوری از سن نوزده سالگی خواستگاران زیادی داشتم اما هر کدام به د
۳۹۳ من وقتی ازدواج کردم کلاس اول دبیرستان بودم، وقتی مسئولان مدرسه متوجه ازدواج من شدند از مدرسه اخراجم کردند و با این که پدرم اومدن و کلی خواهش کردند و تعهد دادند بازم قبول نکردند و منو با کلی بهانه ی الکی از تحصیل محروم کردند. من مجبور شدم مدرسه غیر حضوری درس بخونم و چهار سال دبیرستانم رو اینجوری گذروندم. البته الآن الحمدلله امسال کنکور دادم😍 و با رتبه ای خوب ❤️😍 رشته ی حقوق قبول شدم با وجود یه پسر شیطون سه ساله. این اتفاق ضربه روحی خیلی بدی رو به من وارد کرد چون من عاشق درس و مدرسه بودم به حدی که تا یکی دو سال شب ها خواب میدیدم که من به مدرسه برگشتم یا دارم درس میخونم. الحمدلله من با کمک همسرم این مشکلات رو پشت سر گذاشتم و الآن در کنار همسری و مادری به تحصیل مشغولم.😊🌺 در اون مدرسه بسیاری از بچه ها دوست پسر داشتند و این مسئله باعث افتخارشون بود و در این مورد باهم صحبت میکردند و خیلی موارد دیگه... اما من که دانش آموز آروم و مذهبی و درسخونی بودم به خاطر عمل به سنت پیامبر اونجوری باهام برخورد شد😔😒 امیدوارم مسئولان در این مورد تجدید نظر کنن و بیشتر از این باعث دور شدن جوون ها از دین و سوق دادن اون ها به سمت فساد نشن🌸🌸 برای من هم دعا کنید تا خدا بازم فرزند صالح و سالم بهم بدن. خیلی وقته منتظرم... اللهم صل علی محمد و آل محمد 🆔 @asanezdevag