eitaa logo
سخنرانی‌های اساتید وسخن بزرگان
3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
5.6هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
33.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹اگر به کوی تو باشد مرا مجال وصول رسد به دولت وصل تو کار من به اصول "حافظ" 🔹در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست "حافظ" 🔹چند گهی فاتحه خوانت کنم از پس آن شاه جهانت کنم پیر شدی در غم ما باک نیست پیر بیا تا که جوانت کنم آنچه محال است تصور دهم وجه محالیش بیانت کنم ره دهمت تا به اصول اصول راه چه باشد که چنانت کنم "مولانا" 🔹از آستان پیر مغان سر چرا کشیم دولت در آن سرا و گشایش در آن در است "حافظ"
حکایت نخست‌وزری ساعد مراغه‌ای و ملت خاک بر سر! ساعد مراغه‌ای از نخست وزیران دوران پهلوی نقل کرده بود: زمانی که نایب کنسول شدم با خوشحالی پیش زنم آمدم و این خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم… اما وی با بی اعتنایی تمام سری جنباند و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلانی کنسول است؛ تو نایب کنسولی؟!» گذشت و چندی بعد کنسول شدیم و رفتیم پیش خانم؛ آن هم با قیافه‌ای حق به جانب… باز خانم ما را تحویل نگرفت و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلانی معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولی؟!» شدیم معاون وزارت امور خارجه؛ که خانم باز گفت «خاک بر سرت؛ فلانی وزیر امور خارجه است و تو…؟!» شدیم وزیر امور خارجه گفت «فلانی نخست وزیر است… خاک بر سرت کنند!!!» القصه آنکه شدیم نخست وزیر و این بار با گام‌های مطمئن به خانه رفتم و منتظر بودم که خانم حسابی یکه بخورد و به عذر خواهی بیفتد. تا این خبر را دادم به من نگاهی کرد؛ سری جنباند و آهی کشید و گفت: «خاک بر سر ملتی که تو نخست وزیرش باشی !»
در ۲۱ سالگی در تجارت شکست خورد. در ۲۲سالگی در انتخابات مجلس شکست خورد. در ۲۴ سالگی بار دیگر در تجارت شکست خورد. در ۲۶ سالگی همسر مورد علاقه‌اش را از دست داد. در ۲۷سالگی ناراحتی اعصاب گرفت. در ۳۴ سالگی در رقابت‌های کنگره شکست خورد. در ۴۵ سالگی برای رسیدن به مقام سناتوری شکست خورد. در ۴۹ سالگی بار دیگر برای رسیدن به مقام سناتوری شکست خورد. در ۵۲ سالگی به عنوان رییس جمهور امریکا برگزیده شد! نام او «آبراهام لینکن» است. اگر تمام این شکست‌ها را می‌پذیرفت آیا می‌توانست رییس جمهور شود؟ حتما نه.
✅ حکایت ذلت آدمی برای پست و مقام نقل است شاه عباس صفوی، رجال كشور را به ضيافت شاهانه ميهمان كرد و به خدمتكاران دستور داد تا در سر قليان‌ها به جاي تنباكو، از سرگين اسب استفاده كنند. ميهمان‌ها مشغول كشيدن قليان شدند و دود و بوي پهنِ اسب، فضا را پر كرد اما رجال از بيم ناراحتی شاه پشت سر هم بر نی قليان پُك عميق زده و با احساس رضايت دودش را هوا می‌دادند! گويي در عمرشان، تنباكويی به آن خوبي‌ نكشيده‌اند! شاه رو به آنها كرده و گفت: «سرقليان‌ها با بهترين تنباكو پر شده‌اند. آن را حاكم همدان برايمان فرستاده است.» همه از تنباكو و عطر آن تعريف كرده و گفتند: «به راستی تنباكويی بهتر از اين نمی‌توان يافت.» شاه به رئيس نگهبانان دربار، كه پك‌های بسيار عميقی به قليان می‌زد، گفت: «تنباكويش چطور است؟» رئيس نگهبانان گفت: «به سر اعليحضرت قسم، پنجاه سال است كه قليان می‌كشم، اما تنباكويی به اين عطر و مزه نديده‌ام!» شاه با تحقير به آنها نگاهی كرد و گفت: «مرده شوی‌تان ببرد كه به خاطر حفظ پست و مقام، حاضريد به جای تنباكو، پِهِن اسب بكشيد و بَه‌‌‌ بَه‌‌‌‌‌‌ و چَه چَه كنيد.»