eitaa logo
روانشناسی * سخنان بزرگان ( دکتر انوشه و هلاکویی )
3هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
5.6هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📚پوستین شبانی « ایاز» به علت توجه و علاقه ی وافر سلطان محمود به او، به شدت مورد حسادت مقامات دربار بود. یک بار نزد سلطان بدگویی کردند که ایاز هر روز قبل از اینکه به دربار و به حضور سلطان بیاید، به منزلی می رود و گویا از کسی دستور می گیرد و شب هم که از حضور سلطان مرخص می شود، سر راه به همان منزل می رود و گویا اخبار دربار را به آن شخص گزارش می دهد. سلطان دستور داد آن منزل را تفتیش کنند. ماموران وقتی وارد آن منزل شدند، دیدند تنها یک اتاق دارد که در آن اتاق، یک پوستین شبانی به میخ آویزان است… خبر را برای سلطان آوردند… ایاز که به خدمت سلطان آمد، سلطان قضیه را از او پرسید. ایاز گفت: آنچه در آن اتاق آویخته است، پوستین شبانی من است که قبل از آشنایی با سلطان بر تن داشتم و چوپانی می کردم. هر روز قبل از آنکه به دربار بیایم، به آن اتاق می روم و آن پوستین را بر تن می کنم و به خود می گویم« ایاز، خودت را گم نکنی و فراموشت نشود که تو همان چوپان فقیر و بی کسی؛ هر چه داری از برکت سلطان است.» شب هم یک بار دیگر همین را به خود یادآوری می کنم تا خودم را گم نکنم و حق سلطان را فراموش نکنم. نتیجه: چه زیباست به یاد داشته باشیم که هر چه داریم از لطف و کرم خداست که سلطان ماست اجتماع اساتید ایران در ایتا 🌹@asatid_IRAN🌹
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم گرگِ دهن‌آلوده‌ی یوسف ندریده! بس در طلبت کوششِ بی‌فایده کردیم چون طفلِ دوان از پیِ گنجشکِ پریده سعدی ☘ اجتماع اساتید ایران در ایتا 🌹@asatid_IRAN🌹
همچون آبی ڪه فقط تا زمانیڪه سطح آن دست نخورده ،شفاف گونه می تواند آینه ی آسمان و درختان باشد ، ذهن نیز تنها وقتی توان بازتاب چهره ی واقعی خویش را دارد ڪه ساکن و ڪاملاً وانهاده باشد .✨️💚 اجتماع اساتید ایران در ایتا 🌹@asatid_IRAN🌹
نه خانی آمده و نه خانی رفته این ضرب‌المثل در مواردی به کار می‌رود که شخصی از انجام کار یا تعهدی و یا از پیگیری کاری که آرزو و قصد انجامش را داشته پشیمان می‌شود. در امثال و حکم دهخدا از شخصی فقیر می‌گوید که در آرزوی ثروتمند شدن بوده و خربزه‌ای می‌خرد تا برای شادی همسرش به خانه ببرد و در جای دیگر می‌گویند هوس خربزه کرده و به‌ جای ناهار برای خودش خربزه‌ای می‌خرد که مورد اول به نظر صحیح‌تر باشد. در هر حال نکته اصلی خرید خربزه و آرزوی ثروتمند شدن است. وی پس از خرید خربزه بین راه زیر سایه درختی می‌نشیند و نمی‌تواند به وسوسه خوردن خربزه و همزمان آرزوی زندگی مثل ثروتمندان و خان‌ها غالب شود. با خود می‌گوید بهتر است برشی از خربزه بخورم و باقی را بر سر راه بگذارم تا رهگذران ببیند و تصور کنند خانی از اینجا گذشته و باقی خربزه را برای رهگذران باقی گذاشته. پس از خوردن برشی از خربزه با خود می‌گوید بهتر است کل خربزه را بخورم و پوستش را رها کنم تا رهگذران تصور کنند خانی که اینجا بوده ملازمانی هم داشته. بعد از خوردن کل خربزه هر چه می‌کند نمی‌تواند به وسوسه خوردن پوست خربزه غالب شود و با خود می‌گوید بهتر است پوست خربزه را هم بخورم تا رهگذران بیندیشند که خان اسبی هم داشته است. دست آخر تخم‌ها و هر چه باقی مانده را هم می‌خورد. وقتی می‌بیند چیزی از خربزه باقی‌ نمانده می‌گوید: حالا "نه خانی آمده و نه خانی رفته".
ﻣﺎدری ﺳﻪ ظرف ﻫﻢ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ را ﺭﻭی ﺷﻌﻠﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ آﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﻣﺴﺎوی آب ﺭﯾﺨﺖ؛ ﺩﺭ ﻇﺮﻑ ﺍﻭﻝ ﯾﮏ ﻫﻮﯾﺞ ﺩﺭ ﻇﺮﻑ ﺩﻭﻡ ﯾﮏ ﺗﺨﻢ ﻣﺮغ ﻭ ﺩﺭ ﺳﻮﻣﯽ ﭼﻨﺪ داﻧﻪ ﻗﻬﻮه ﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﯾﮑﺴﺎﻥ ﺳﻪ ﻇﺮﻑ ﺭﺍ ﺣﺮﺍﺭﺕ ﺩﺍﺩ. ﺑﻌﺪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺍﺯ ﺍﯾﻦ آﺯﻣﺎﯾﺶ ﭼﻪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﯼ ﻣﯿﮕﯿﺮﯾﺪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺟﻮﺍﺏ ﻗﺎﻧﻊ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ ﻣﺎﺩﺭ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺩﺍﺩ : ﺩﺭ ﺟﻮش ﻭ ﺧﺮوش ﻭ ﭼﺎﻟﺶ ﻫﺎ ﻭ ﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ؛ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﯾﮑﺴﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ؛ ﺑﻌﻀﯽ ها ﻣﺜﻞ ﻫﻮﯾﺠﻨﺪ ﺗﺎ وﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﻧﺸﺪه ﺍﻧﺪﺳﺨﺖ ﻭﻣﺤﮑﻤﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﺟﻮش ﻭﺧﺮﻭش ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺷﻞ میشوند ﻭ ﺧﻮد ﺭﺍ میبازند. ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻣﺎ ﻣﺜﻞ ﺗﺨﻢ ﻣﺮغ هستند ، ﺩﺭ ﺭﻭﺍﻝ ﻋﺎدی ﻭ ﺭﻭﺗﯿﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﻞ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺑﺎ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺳﺨﺖ ﻭﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﻧﻌﻄﺎﻑ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ. ﻭ ﺑﻌﻀﯽ ﺩﯾﮕﺮ، ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﻗﻬﻮه، که ﺩﺭ ﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺑﺎﺯﻧﺪ، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﻣﺤﯿﻂ ﺍنرژی داده، آن را ﻣﻌﻄﺮ ﮐﺮده ﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﻧﮓ ﻭ ﻃﻌﻢ میدﻫﻨﺪ، اینها ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﮐﻪ ﺯﻧﺪه ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳﺎﺯ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻧﺴﯿﻢ ﺭﻭﺡ ﺑﺨﺶ ﺣﯿﺎﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﻨﺪ .
تاجری در روستایی، مقدار زیادی محصول کشاورزی خرید و می‌خواست آنها را با ماشین به انبار منتقل کند. در راه از پسری پرسید: «تا جاده چقدر راه است؟» پسر جواب داد: «اگر آرام بروید حدود ده دقیقه کافی است. اما اگر با سرعت بروید نیم ساعت و یا شاید بیشتر.» تاجر از این تضاد در جواب پسر ناراحت شد و به او بد و بیراه گفت و به سرعت خودرو را به جلو راند. اما پنجاه متر بیشتر نرفته بود که چرخ ماشین به سنگی برخورد کرد و با تکان خوردن ماشین، همه محصول‌ها به زمین ریخت. تاجر وقت زیادی برای جمع کردن محصول ریخته شده صرف کرد و هنگامی که خسته و کوفته به سمت خودرواش بر می‌گشت یاد حرف‌های پسر افتاد و وقتی منظور او را فهمید بقیه راه را آرام و بااحتیاط طی کرد. شاید گاهی باید آرام تر قدم برداریم تا به مقصد برسیم. «برای کسی که آهسته و پیوسته راه می‌رود، هیچ راهی دور نیست.»
بگذار آدم‌ها تا می‌توانند "سنگ" باشند مهم این است که تو از نژاد "چشمه‌ای" پس جاری باش و اجازه نده سنگ‌ها مانع حرکت تو شوند، آنها را با نوازش‌هایت ذره ذره خرد کن و از روی آنها با لبخند عبور کن. ‌ ⁦
قدرت از آن کسی ست که مطالعه میکند و می اندیشد. افرادی که نگاه سطحی به همه چیز دارند تاوان سنگینی پس خواهند داد.✨️💚 اجتماع اساتید ایران در ایتا 🌹@asatid_IRAN🌹
📚حکايت انشاالله گفتن يه مردى بود خياط. پادشاه فرستاد عقب او. طاقه شالى به او داد براش تنپوش بدوزه. اين سه روز زحمت کشيد. بعد از سه روز و سه شب، شب اومد خونه به زن خود گفت: ضعيفه شام چه داري؟ زن گفت: انشاءاله عدس‌پلو. گفت: شام پخته ديگه انشاءاله نداره، مگه مى‌خواى مسافرت کني؟ زن گفت: انشاءاله بگين به سلامتى مى‌خوريم. گفت: خوب پاشو حالا بکش بيار بخوريم، انشاءاله من نگفتم ببينم چطور مى‌شه؟ همچىن که نشستند سر سفره يارو خياطه دستشو برد لقمه رو برداشت بذاره دهن خود در زدند. مرد گفت: کيه؟ گفت: باز کن! تا در و باز کرد مأمور پادشاه بود مچشو گرفت، گفت: کيه؟ گفت: باز کن! تا درو باز کرد مأمور پادشاه بود مچشو گرفت، گفت: تنپوشو دوختى سوزن توش گذاشتى بره تن پادشاه؟ خياطو برد به حضور سلطان. سلطان گفت: حبسش کنين! چهل روز در زندان ماند. بعد از چهل روز، ديگر وزراء واسطه در آمدند: کاسب نفهميده، مرخصش کنيد؛ مرخصش کردند. شب اومد خونه. وقتى اومد در خونه در زد، زن او گفت: کيه؟ گفت: منم انشاءاله، شاه مرخصم کرده انشاءاله در را باز کن بيام تو انشاءاله. آن‌وقت زن گفت: ديدى مرد؟ اگر آن‌وقت به انشاءاله گفته بودى اين‌قدر انشاءاله، انشاءاله نمى‌گفتي، اين‌قدر صدمه نمى‌کشيدي. اجتماع اساتید ایران در ایتا 🌹@asatid_IRAN🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به پدر موشکی ایران، شهید حسن طهرانی مقدم 🇮🇷 کسی که ثابت کرد در نبود امکانات هم میشه مردم و کشور رو سربلند کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️گربه‌ای که در سیلِ دبی گیر افتاده بود، با آویزان‌شدن از دستگیرهٔ در ماشین نجات پیدا کرد
♦️تصاویر نیروهای پلیس و فراجا در رژه روز ارتش در قزوین
37.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 صحبت های استاد حسن عباسی 🔴 درباره اوکراین 📆 سال 1383 🌗 بخش اول @asatid_IRAN
38.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 صحبت های استاد حسن عباسی 🔴 درباره اوکراین 📆 سال 1383 🌗 بخش دوم ( آخر) @asatid_IRAN
همسر پادشاه دیوانه‌ی عاقلی را دید؛ که با کودکان بازی می‌کرد و با انگشت بر زمین خط می‌کشید. پرسید: چه می‌کنی؟ گفت: خانه می‌سازم… پرسید: این خانه را می‌فروشی؟ گفت: می‌فروشم. پرسید: قیمت آن چقدر است؟ دیوانه مبلغی را گفت. همسر پادشاه فرمان داد که آن مبلغ را به او بدهند. دیوانه پول را گرفت و میان فقیران قسمت کرد. هنگام شب پادشاه در خواب دید که وارد بهشت شده، به خانه‌ای رسید. خواست داخل شود اما او را راه ندادند و گفتند این خانه برای همسر توست. روز بعد پادشاه ماجرا را از همسرش پرسید. همسرش قصه‌ی آن دیوانه را تعریف کرد. پادشاه نزد دیوانه رفت و او را دید که با کودکان بازی می‌کند و خانه می‌سازد. گفت: این خانه را می‌فروشی؟ دیوانه گفت: می‌فروشم. پادشاه پرسید: بهایش چه مقدار است؟ دیوانه مبلغی گفت که در جهان نبود! پادشاه گفت: به همسرم به قیمت ناچیزی فروخته‌ای! دیوانه خندید و گفت: همسرت نادیده خرید و تو دیده می‌خری. میان این دو، فرق بسیار است… دوست من! خوبی و نیکی که تردید ندارد! حقیقتی را که دلت به آن گواهی می‌دهد بپذیر هرچند به چشم ندیده باشی! گاهی حقایق آن‌قدر بزرگ‌اند و زیبا که در محدوده‌ی تنگ چشمان ما نمی‌گنجند. ✅✅✅✅