eitaa logo
سخنان بزرگان
3هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
5.6هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
تاجری در روستایی، مقدار زیادی محصول کشاورزی خرید و می‌خواست آنها را با ماشین به انبار منتقل کند. در راه از پسری پرسید: «تا جاده چقدر راه است؟» پسر جواب داد: «اگر آرام بروید حدود ده دقیقه کافی است. اما اگر با سرعت بروید نیم ساعت و یا شاید بیشتر.» تاجر از این تضاد در جواب پسر ناراحت شد و به او بد و بیراه گفت و به سرعت خودرو را به جلو راند. اما پنجاه متر بیشتر نرفته بود که چرخ ماشین به سنگی برخورد کرد و با تکان خوردن ماشین، همه محصول‌ها به زمین ریخت. تاجر وقت زیادی برای جمع کردن محصول ریخته شده صرف کرد و هنگامی که خسته و کوفته به سمت خودرواش بر می‌گشت یاد حرف‌های پسر افتاد و وقتی منظور او را فهمید بقیه راه را آرام و بااحتیاط طی کرد. شاید گاهی باید آرام تر قدم برداریم تا به مقصد برسیم. «برای کسی که آهسته و پیوسته راه می‌رود، هیچ راهی دور نیست.»
بگذار آدم‌ها تا می‌توانند "سنگ" باشند مهم این است که تو از نژاد "چشمه‌ای" پس جاری باش و اجازه نده سنگ‌ها مانع حرکت تو شوند، آنها را با نوازش‌هایت ذره ذره خرد کن و از روی آنها با لبخند عبور کن. ‌ ⁦
قدرت از آن کسی ست که مطالعه میکند و می اندیشد. افرادی که نگاه سطحی به همه چیز دارند تاوان سنگینی پس خواهند داد.✨️💚 اجتماع اساتید ایران در ایتا 🌹@asatid_IRAN🌹
📚حکايت انشاالله گفتن يه مردى بود خياط. پادشاه فرستاد عقب او. طاقه شالى به او داد براش تنپوش بدوزه. اين سه روز زحمت کشيد. بعد از سه روز و سه شب، شب اومد خونه به زن خود گفت: ضعيفه شام چه داري؟ زن گفت: انشاءاله عدس‌پلو. گفت: شام پخته ديگه انشاءاله نداره، مگه مى‌خواى مسافرت کني؟ زن گفت: انشاءاله بگين به سلامتى مى‌خوريم. گفت: خوب پاشو حالا بکش بيار بخوريم، انشاءاله من نگفتم ببينم چطور مى‌شه؟ همچىن که نشستند سر سفره يارو خياطه دستشو برد لقمه رو برداشت بذاره دهن خود در زدند. مرد گفت: کيه؟ گفت: باز کن! تا در و باز کرد مأمور پادشاه بود مچشو گرفت، گفت: کيه؟ گفت: باز کن! تا درو باز کرد مأمور پادشاه بود مچشو گرفت، گفت: تنپوشو دوختى سوزن توش گذاشتى بره تن پادشاه؟ خياطو برد به حضور سلطان. سلطان گفت: حبسش کنين! چهل روز در زندان ماند. بعد از چهل روز، ديگر وزراء واسطه در آمدند: کاسب نفهميده، مرخصش کنيد؛ مرخصش کردند. شب اومد خونه. وقتى اومد در خونه در زد، زن او گفت: کيه؟ گفت: منم انشاءاله، شاه مرخصم کرده انشاءاله در را باز کن بيام تو انشاءاله. آن‌وقت زن گفت: ديدى مرد؟ اگر آن‌وقت به انشاءاله گفته بودى اين‌قدر انشاءاله، انشاءاله نمى‌گفتي، اين‌قدر صدمه نمى‌کشيدي. اجتماع اساتید ایران در ایتا 🌹@asatid_IRAN🌹
20.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فرشته‌ای به نام مادر حال مادران فلسطینی از زبان تکنسین اورژانس دریافت فایل باکیفت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به پدر موشکی ایران، شهید حسن طهرانی مقدم 🇮🇷 کسی که ثابت کرد در نبود امکانات هم میشه مردم و کشور رو سربلند کرد.
علائم کمبود ویتامین سی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️لحظهٔ اصابت پهپاد انتحاری به منطقهٔ العرامشه در شمال فلسطین اشغالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️دبی زیر آب! 🔹تصاویری از سیل بی‌سابقه در دوبی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️گربه‌ای که در سیلِ دبی گیر افتاده بود، با آویزان‌شدن از دستگیرهٔ در ماشین نجات پیدا کرد
♦️تصاویر نیروهای پلیس و فراجا در رژه روز ارتش در قزوین
37.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 صحبت های استاد حسن عباسی 🔴 درباره اوکراین 📆 سال 1383 🌗 بخش اول @asatid_IRAN
38.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 صحبت های استاد حسن عباسی 🔴 درباره اوکراین 📆 سال 1383 🌗 بخش دوم ( آخر) @asatid_IRAN
همسر پادشاه دیوانه‌ی عاقلی را دید؛ که با کودکان بازی می‌کرد و با انگشت بر زمین خط می‌کشید. پرسید: چه می‌کنی؟ گفت: خانه می‌سازم… پرسید: این خانه را می‌فروشی؟ گفت: می‌فروشم. پرسید: قیمت آن چقدر است؟ دیوانه مبلغی را گفت. همسر پادشاه فرمان داد که آن مبلغ را به او بدهند. دیوانه پول را گرفت و میان فقیران قسمت کرد. هنگام شب پادشاه در خواب دید که وارد بهشت شده، به خانه‌ای رسید. خواست داخل شود اما او را راه ندادند و گفتند این خانه برای همسر توست. روز بعد پادشاه ماجرا را از همسرش پرسید. همسرش قصه‌ی آن دیوانه را تعریف کرد. پادشاه نزد دیوانه رفت و او را دید که با کودکان بازی می‌کند و خانه می‌سازد. گفت: این خانه را می‌فروشی؟ دیوانه گفت: می‌فروشم. پادشاه پرسید: بهایش چه مقدار است؟ دیوانه مبلغی گفت که در جهان نبود! پادشاه گفت: به همسرم به قیمت ناچیزی فروخته‌ای! دیوانه خندید و گفت: همسرت نادیده خرید و تو دیده می‌خری. میان این دو، فرق بسیار است… دوست من! خوبی و نیکی که تردید ندارد! حقیقتی را که دلت به آن گواهی می‌دهد بپذیر هرچند به چشم ندیده باشی! گاهی حقایق آن‌قدر بزرگ‌اند و زیبا که در محدوده‌ی تنگ چشمان ما نمی‌گنجند. ✅✅✅✅
بزرگی گفته است: با یک لبخند، هر دري به سوي انسان گشوده خواهد شد. .@asatid_IRAN
گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک حافظ☘ .@asatid_IRAN
بزرگی گوید: امید، رفیقی مونس است. اگر سرانجامی نیز نداشته است، تو را سرگرم می دارد. .@asatid_IRAN
هر عملى كه انجام ميدهى دانه ايست كه ميكارى، و هر دانه اى كه ميكارى را روزى درو خواهى كرد پس زندگيت هرگز تغيير نخواهد كرد اگر انتخاب هايت را تغيير ندهى!🌱'💚 .@asatid_IRAN
آن شب که تُرا به خواب بینم پیداست چون روز شود چو روز دل پرغوغاست مولانا 🍀 .@asatid_IRAN
بزرگی گفته است: لبخند زدن تو به روي برادرانت، صدقه است. .@asatid_IRAN
غنیمت دان اگر روزی به شادی دررسی ای دل پس از چندین تحمل‌ها که زیر بار غم کردی! سعدی .@asatid_IRAN