یه پیرزنه برگشت در جواب گفت
واقعا نمیدانم
اطلاعی ندارم....
+باحجم زیادی از لبخند یاد امام افتادم
در هرحال من و دیوان امام و تنهایی نشستیم دور هم
از پنجره بیرونو نگاه میکنیم
اتاقِآخرِآسایشگاه...
تو واسه تولدت سویچ یه بنز رو هدیه بگیری هم نمیپسندی، من از تبریک سادهی اطرافیانم به وجد میام. ما م
تو اگه صبحونه چای نخوری سردرد میگیری
من اگه چای بخورم سرم درد میگیره!
ما مثل هم نیستیم.