کاش هر صبح به دیدار تو بیدار شدن
تو دوا باشی و با عشق تو بیمار شدن
با تو بودن همه عمر نفس در نفسات
سر به گیسوی تو از عطر تو سرشار شدن
|صبحتون پر از آرامش و امید 🌸🍃
#کریم_سهرابی
Alireza Eftekhari - Ghadah [128].mp3
4.6M
#علیرضا_افتخاری
#قدح
قدح را سر کنید آی قدح را سر..!!
شب را سحر کنید غم دنیا را از...!!
زمین، به زمزمه میآید، همان شبی که تو میآیی
همان شب آمنه میبیند، درون چشم تو دنیایی
ستارهای بدرخشید و رسید و ماهِ دل ما شد
چه سرنوشت دلانگیزی، چه عاشقانۀ زیبایی
همین که آمدهای از راه، حجاز، محو تو شد، ای ماه!
یتیم کوچک عبدالله! ببین نیامده، آقایی!
سلام ماه بنیهاشم! سلام بر تو ابوالقاسم!
دل از نگاه تو شد مُحرم، چه حج محشر و گیرایی
چنان کنار ابوطالب، ستوده حُسن تو را یثرب
که شد یقین به دل راهب، همان ستودۀ عیسایی
به هیچ آینه، جز حیدر، نه پادشاه و نه پیغمبر
شکوه و حُسن تو را دیگر، خدا نداده به تنهایی
به دختران نهان در گِل، بیا محمدِ نازکدل!
ببار تا که شود نازل، به قلب پاک تو، زهرایی
به آرزوی نگین تو، درآمدهست به دین تو
مسیح من! به کمین تو، نشسته است یهودایی
قسم به لیل و به گیسویت، به ذکر یاحق و یاهویت
به آیه آیۀ ابرویت، به آن دو چشم تماشایی
در این هزارۀ ظلمانی، میان این همه حیرانی
برای این شب طوفانی، بخوان از آن دل دریایی!
از او که خال تو را دارد، که نام و حال تو را دارد
به شانه، شال تو را دارد، میآید او و تو میآیی
بخوان که در عرفاتم من، کنار آب حیاتم من
طنین یک صلواتم من، به شوق این همه زیبایی
#قاسم_صرافان #شعر #حضرت_محمد
#حافظ
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
-------------
اگر چیزی را می خواهی باید برای آن تلاش کنی. در عشق ثابت قدم باش و دوست را کسی مپندار که تو را تحسین میکند. به نصیحت بزرگان توجه داشته باش تا به سعادت برسی. در کارهایت زیاد دست به دست مکن
#تفأل_حافظ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاییــز هم دارد
ڪمڪم از راہ میرسد
ڪوچہها هواے تــو را دارند
صداے خِشخِش برگ ها
بهـانہات را میگیرند
نمیدانے چقـدر خالیـست
جایت روے صنـدلیِ رو بہ رویـم
در ڪافہاے ڪہ دوسـت داشتی
ڪاش این روزها برگردی
اے ڪاش" پاییـــز " باشـد
فصـل دوبارہ رسیدنت
بہ آغـوشـم ...
#حمیدرضا_عبداللهی
493K
آمد و زد باز در خانه را
رنگ پرید این دل دیوانه را
در زد و فهمیدم از آن در زدن
کیست چنین آمده سروقت من
گفتمش ای همسفر با وفا
لطف کن امروز رها کن مرا
عزم من امروز به آسودگیست
حوصله شاعری امروز نیست
خاک توام گر زسرم بگذری
نیست مرا حوصله شاعری
تلخ شدو باز زد و در شکست
چرخی زد و آمدو. بر من نشست
او شده من او شده من او شدم
گفت بگو گنگ سخن گو شدم
کم کمک این قفل زبان باز شد
نغمه ی یک مثنوی آغاز شد
رقص قلم رفت روح از بدن
شعله زدن در خود شاعر شدن
گوش دگر چشم دگر یافتن
تازه شدن حال دگر یافتن
شمع شدن شعله برافروختن
سوختن و سوختن و سوختن
اه عجب حال غریبی ایست شعر
کولی آسوده فریبی ایست شعر
آن که مرا می برد از خود تویی
آن که شبی آمد و من شد تویی
آن نه منم این که شده من تویی
جان فرو رفته در این تن تویی
بی تو غروب است و سکوت است و شب
بی تو سراسر برهوت است شب
مانده ام از قافله راهم بده
زیر پر خویش پناهم بده
دور بیفکن همه تن پوش را
باز کن ای شعر من آغوش را
تا که از این شعبده ها وارهم
سربسر گفتن مینا شوم
وانهم این بحث پرآسیب را
بازی تجزیه و تحلیل را
تا مگر این گونه در این فصل کور
پنجره ای باز شود سوی نور
#محمد_غلامی_شمسآبادی