می بندم این دو چشم پر آتش را
تا ننگرد درون دو چشمانش
تا داغ و پر تپش نشود قلبم
از شعله ی نگاه پریشانش
می بندم این دو چشم پر آتش را
تا بگذرم ز وادی رسوایی
تا قلب خاموشم نکشد فریاد
رو می کنم به خلوت و تنهایی
ای رهروان خسته چه می جویید
در این غروب سرد ز احوالش
او شعله ی رمیده ی خورشید است
بیهوده می دوید به دنبالش
او غنچه ی شکفته ی مهتابست
باید که موج نور بیفشاند
بر سبزه زار شب زده ی چشمی
کاو را به خوابگاه گنه خواند
ای آرزوی تشنه به گرد او
بیهوده تار عمر چه می بندی ؟
روزی رسد که خسته و وامانده
بر این تلاش بیهوده می خندی
آتش زنم به خرمن امیدت
با شعله های حسرت و ناکامی
ای قلب فتنه جوی گنه کرده
شاید دمی ز فتنه بیارامی
می بندمت به بند گران غم
تا سوی او دگر نکنی پرواز
ای مرغ دل که خسته و بی تابی
دمساز باش با غم او، دمساز...
#فروغ_فرخزاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در ماتم عسگری جهان می گرید
افلاک و تمام انس و جان می گرید
با دیدهء جان ببین که در پرده غیب
هر آینه صاحب الزمان می گرید
#محمد_خوشآمدی
شهریور ۱۴۰۳
به مُناسبتِ هَشتمِ ماهِ ربیعُ الاَوّل سالروزِ شهادتِ حضرتِ امام حسن عسکری(ع)
_____________________________________
آن زهرِجفا شده نمایان اثرش خُشکیده لبش،نِموده بِریان جگرش
مانندِ پرندهای در آتش می سوخت
هرگز نرسید آب بر بال و پَرَش
#حسن_یزدان_پناهی_فَسا