زودتر دلتنگ من شو، بی تو خیلی خسته ام بس که دستم حلقه شد دور خیال گردنت . .

در هَوس خیال او ، همچو خیال گشته‌ام ! اوست گرفته شهر دل ، من به کُجا سفر برم ؟! #شب_شعر

- همچون لبخندی مختوم به گریه -

میدونم! می‌دونم که بازهم مثل همیشه بازنده شدم. می‌دونم باز هم نتونستم احساساتم رو واست به رخِ کلمات بکشم، میشه یه درخواستی ازت بکنم؟ ازم نپرس " خوبی؟ " چون جوابش رو بلد نیستم، بلد نیستم بگم در حالِ فروپاشی روانی‌م یا به ظاهر عالی و بینظیر؟ راستی! از درٌ دیوارٌ آسمون هم از من سوال نپرس، خبری ندارم، من پوچ تر از آنم که برایت بگویم چه گذشت، همین .

می‌گف که، نمیدانم به دنبال چه هستم، چشمانم به در است، در پیِ کسی که هیچگاه در را باز نخواهد کرد و آغوشی برایم باز نخواهد کرد، پس چرا چشمانم التماس میکنند تا به خواب نروند؟

- خنده‌های تو مرا باز از این فاصله کُشت -

اگر دوستم داری واسم آهنگ بفرست .

_

نباید یادت بره که تو هیچی از من نمیدونی، پس ببند.

میشه پاییزم اینقدر خوب و قشنگ باشه که، چندسال دیگه بگم " همه‌چیز‌از‌پاییزِ‌۱۴۰۳‌شروع‌شد " . .

خیلی دلم میخواد توی این موقعیت باشم و این پیام رو باز کنم و با شور و شتاب دنبالِ نوشتنش باشم😔

میدونم که تو هم دلت تنگ شده ، پس دست بجنبون تا دیر نشده . وقت کمِ عزیزم. کم .