کلیک، کلیک، کلیک.
اینبار صدای رقصِ قلم بر روی کاغذ ُو ریخته شدن ناگهانیِ جوهرِ روان نویسُ، خیس شدن ورقه های دفتر از اشک چشمُ درد دست از حجمِ نوشتن نمیآید.
اینبار کلیک کلیکِ صفحه کیبوردِ این به قول مادرجونم- بیلبیلک - میاید،
حالا بجای بالا آوردن واژه های فاسد شده بر روی کاغذ با قلم، واژه هارا بر این صفحۀ کوچک مینگارم.
چه فرقی میکند؟ آخرش من مینویسم، کسی که باید میخواندُ کسی که نباید نمیخواند!
اصلا مخاطبِ جان نوشتههایم همان هایی هستند که با سوزِدل واژههای درهم برهم مرا میخوانند.
درک میکنند، لبخند میزنند، و بجا میآورند حقِ این بداهه های حقیر را؛
فقط نمیدانم چرا صفحهٔ گوشی پر از قطره اب است.
اصلا چرا مردمکم اشک آلود و تار است؟
حالا فهمیدم چرا با نوشتن آسوده میشوم، مکتوب میکنم تا او بخواند، بلند و رمانگونه هم مینویسم تا فقط او بخواند.
یادت هست؟ گفته بودم این مردم کتاب نمیخوانند، بداهه های منم واژه های درهم ریختهٔ کتاب گونهاند دگر، پس لایِ حروف به حروف بوسه کاشتم.
دقیقا زمانی که دلت گرفت، مکتوباتم را بخوان، آن بوسه هارا برای همین لحظه ها میکارند دگر..
ـ نرگس. [ 00:01 ؛ 11 / 11 ]
هدایت شده از آسمونِآبیخاکستری .
یکی بهم گفت نمیترسی ازت بگیرمش؟
گفتم تو تلاش کن، اگه نگات کرد مال تو.